وب سایت افق نور

تلاش وب سایت افق نور ، ترویج فرهنگ بسیج است

وب سایت افق نور

تلاش وب سایت افق نور ، ترویج فرهنگ بسیج است

وب سایت افق نور

پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد.امام خمینی(ره)
ایمیل: websiteofoghenoor@yahoo.com
جیمیل: websiteofoghenoor@gmail.com
کانال روبیکا:https://rubika.ir/ofoghenoor1

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سپاه تهران» ثبت شده است

شهادت 2 مأمور پلیس آگاهی تهران بزرگ


 

عقربه‌ها ساعت 8:50 دقیقه روز پنجشنبه 14 آبان ماه سال‌جاری را نشان می‌داد که سناریوی مرگبار 2 مرد موتور سوار در مسیر ورودی بزرگراه حکیم به بزرگراه شیخ فضل‌الله به پلیس مخابره شد.

خیلی زود تیمی از مأموران راهنمایی و رانندگی و مأموران پلیس کلانتری در محل تصادف حاضر شدند و در همان بررسی‌های ابتدایی مشخص شد که 2 مرد موتور سوار که ستوان یکم فرهاد حاج محمدی و گروهبان یکم مصطفی یوسفی نام داشتند از مأموران پلیس آگاهی تهران هستند. خیلی زود مأموران اداره 10 پلیس آگاهی تهران به دستور بازپرس بستان‌زاده از شعبه دوم دادسرای امور جنایی تهران برای افشاگری این سناریوی مرگبار وارد عمل شدند.

کارآگاهان در گام نخست تحقیقات پی بردند که 2 مأمور سوار بر موتور پالس در حال مأموریت بودند که کامیون هیوندای سفید رنگی پس از برخورد با آنها پا به فرار گذاشته است. خیلی زود تیم‌های ویژه برای شناسایی راننده خودروی فراری دست به کار شدند و در این مرحله به سراغ دوربین‌های راهنمایی و رانندگی رفته و با بررسی صحنه تصادف موفق به شناسایی خودروی فراری شدند. بدین ترتیب صاحب کامیون هیوندا ردزنی شد و عصر همان روز حادثه در عملیات پلیسی دستگیر شد.

سردار عباسعلی محمدیان رئیس پلیس آگاهی تهران گفت: 2 مأمور با لباس شخصی در حال انجام مأموریت بودند که کامیون سفید رنگ در حالی که سرگرم صحبت با تلفن همراه بوده است متوجه موتور سواران نشده و با آنها برخورد کرده است.

وی افزود: 2 مأمور جوان که در تعقیب سوژه‌ای در بزرگراه حکیم بودند پس از ورود به مسیر بزرگراه شیخ فضل‌الله، کامیون هیوندا به آنها برخورد کرده که باعث به شهادت رسیدن این 2 مأمور شده است.

سردار محمدیان افزود: راننده خودرو در اعترافاتش نیز گفته است که متوجه 2 جوان موتور سوار نشده است که با آنها تصادف می‌کند. بنا به این گزارش، بازپرس بستان‌زاده در بررسی‌های فنی و پلیسی این حادثه تلخ را یک تصادف اعلام کرد و مرموز بودن یا با انگیزه بودن این سانحه را رد کرد.

متهم برای بررسی‌های بیشتر در اختیار مأموران اداره 10 پلیس آگاهی تهران قرار دارد. مرکز اطلاع‌رسانی پلیس آگاهی تهران بزرگ اعلام کرد که پیکر این دو مأمور به پزشک قانونی منتقل شده و پس از طی تشریفات، روز یکشنبه مورخ 94/08/17 ساعت 9:00 صبح در تهران تشییع خواهد شد.

ofoghenoor.ir

بسم الله الرحمن الرحیم

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَدَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

خلاصه ای از کتاب امامت و ولایت

 

استاد شهید علامه مطّهری(ره) 

 

مقدمه

امامت از زمانی آغاز شد که رسول اکرم(ص) در غدیر خم دست حضرت علی(ع) را بالا برد و ایشان را به عنوان امام و جانشین پس از خود معرفی کرد.

روزی اصحاب پیامبر(ص) نزد ایشان بودند که این آیه بر حضرت نازل شد:

«اطیعوا الله واطیعوا الرسول و اولی الامر منکم»

از خدا و رسول خدا و اولی الامر پیروی کنید.

جابر بن عبدالله انصاری برخاست و از حضرت پرسید: ما خدا و رسولش را شناخته ایم، اما اولی الامر را نمی شناسیم؛ آن ها چه کسانی هستند؟

حضرت فرمودند: «آنان امامان و جانشینان من هستند.»

آن گاه به ترتیب دوازده امام را نام برد:1- امام علی(ع) 2- امام حسن(ع) 3- امام حسین(ع) 4- امام سجاد(ع) 5- امام باقر(ع) 6- امام صادق(ع) 7- امام موسی کاظم(ع) 8- امام رضا(ع) 9- امام محمد تقی(ع) 10- امام علی النقی(ع) 11- امام حسن عسگری(ع) 12- مهدی صاحب الزمان(عج).

بنابراین، روشن است که زمام و هدایت دین و مردم باید از طریق امام صورت گیرد.

امام رضا(ع) می فرماید:

«امام، زمام دین است، و نظام مسلمانان و صلاح دنیا و عزّت مؤمنان به آن وابسته است.»

اسلام، یک دین مقدس آسمانی است که باید با دستورات الهی در مسیر خود گام بردارد و لازم است که رهبری آن را فردی به عهده بگیرد که از طرف خداوند انتخاب شده باشد.

رسول خدا(ص) در طول رسالتش، حقایق قرآن و زندگی را از جانب خداوند گرفت و همان را بی هیچ تغییری به مردم رساند و سپس این امر خطیر و ارزشمند را به حضرت علی(ع) سپرد تا ادامه ی راه را بر عهده بگیرد؛ همان کسی که پرورش یافته ی مکتب رسول الله(ص) بود.

امامان یکی پس از دیگری آمدند تا حجت برای مردم باشند و فردای قیامت دلیلی برای انحرافشان نداشته باشند.

اکنون در عصری زندگی می کنیم که امام زمان(عج) در غیبت کبری به سر می برد و ولیّ فقیه، جانشین آن حضرت است و وظیفه ی سنگین رهبری امت را بر عهده دارد. مردم مسلمان و پیرو اهل بیت، موظف هستند که تابع نایب امام زمان(عج) باشند و دستورات ایشان را به کار ببندند، تا رضایت و خشنودی خداوند را جلب کنند.

سؤالاتی در مورد امامت و ولایت از کتاب ((ولاها و ولایت ها)) مجموعه آثار شماره 3 استاد شهید علامه مطهری(ره)

ومن الله التوفیق


 

1)- واژه «ولاء» به چه معناست و آیا این واژه در قرآن هم ذکر شده است؟

ولاء، ولایت (به فتح واو)، ولایت (به کسر واو)، ولی، مولی و امثال این ها، همه از ماده ی «ولی» - و، ل، ی اشتقاق یافته اند. این واژه از پر استعمال ترین واژه های قرآن کریم است، که به صورت های مختلفی به کار رفته است. می گویند در 124 مورد به صورت اسم و 112 مورد در قالب فعل در قرآن کریم آمده است.

معنای اصلی این کلمه، همچنان که راغب در مفردات القرآن گفته است، قرار گرفتن چیزی در کنار چیز دیگر است، به نحوی که فاصله ای در کار نباشد؛ یعنی اگر دو چیز آن چنان به هم متصل باشند که هیچ چیز دیگر در میان آن ها نباشد، «ولی» استعمال می شود.

2)- آیا واژه «ولاء» درباره ی امور مادی هم اعمال شده است؟

این لفظ هم در مورد مادی و جسمانی اعمال شده است و هم در مورد امور معنوی و مجرد، ولی مسلماً در ابتدا در مورد استعمال شده است و از راه تشبیه معقول به محسوس و یا از راه تجرید معنی محسوس از خصوصیت مادی و حسی خودش، در مورد معنویات هم استعمال شده است؛ زیرا توجه انسان به محسوسات چه از نظر جامعه ی بشری در طول تاریخش قبل از تفکر او در معقولات است.

3)- از نظر اسلام چند نوع «ولاء» داریم؟

در قرآن، سخن از ولاء و موالات و تولی زیاد رفته است. در این کتاب بزرگ آسمانی، مسائلی تحت این عنوان مطرح است. آنچه مجموعاً از تدبر در این کتاب مقدس به دست می آید، این است که از نظر اسلام دو نوع ولاء وجود دارد:

منفی و مثبت؛ یعنی از طرفی مسلمانان مأموریت دارند که نوعی ولاء را نپذیرند و ترک کنند و از طرف دیگر دعوت شده اند که ولاء دیگری را دارا باشند و بدان اهتمام ورزند.

ولاء اثباتی اسلامی نیز به نوبه ی خود بر دو قسم است: ولاء عام و ولاء خاص.

ولاء خاص نیز اقسامی دارد: ولاء امامت، ولاء زعامت، ولاء تصرف یا ولایت تکوینی.

4)- آیا مسلمانان می توانند دوستی و سرپرستی غیر مسلمان را بپذیرند؟

قرآن کریم مسلمانان را از این که دوستی و سرپرستی غیر مسلمانان را بپذیرند، سخت بر حذر داشته است، نه از باب این که دوست داشتن اسان های دیگر را بد بداند و طفدار بغض مسلم نسبت به غیر مسلم در هر حال و مخالف نیکی با آن ها باشد. قرآن صریحاً می فرماید:

«لا ینها کم الله عن الذین لم یقاتلو کم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان الله لجب المقسطین»

خداوند باز نمی دارد شما را از کسانی که با شما در دین مقاتله و جنگ نکرده اند و شما را از خانه هاتان بیرون نرانده اند، که نیکی کنید نسبت به آنان و دادگری کنید؛ همانا خداوند دادگران را دوست دارد.

5)- تفاوت حبّ و بغض عقلی و احساسی چیست؟

در اسلام حبّ و بغض هست، اما حبّ و بغض عقلی و منطقی، نه احساس و بی قاعده و ضابطه. دوستی و دشمنی که صرفاً از احساس برخیزد، منطق ندارد؛ احساس است کور و کر که بر درون انسان مسلط می گردد و او را به هر طرف که بخواهد، می کشد. اما حبّ و بغض عقلی ناشی از یک نوع درک و در حقیقت ناشی از علاقه به سرنوشت انسان دیگری است که مورد علاقه واقع شده است.

6)- رابطه ی پدران و مادران با فرزندان، عقلی است یا احساسی؟

پدر و مادر نسبت به فرزند خود دو نوع علاقه دارند: یکی عقلی و منطقی و دیگری احساسی.

علاقه ی منطقی موجب می گردد گاهی والدین با کمال جدیت، فرزند خویش را در رنج قرار دهند و موجبات ایلام وی را فراهم آورند؛ مثلاً طفل را در اختیار جراح قرار می دهند. والدین در آن حال اشک می ریزند، دلشان می سوزد و چشمانشان می گرید، اما از پزشک می خواهند هر چه زودتر او را تحت عمل قرار دهد، عضو قطع کردنی را قطع کند؛ با همه ی لوازم و عوارض که درد و رنج و احیاناً نقص عضو دارد. آن اشک در اثر علاقه ی احساسی است و این تقاضا در اثر علاقه ی عقلی و منطقی.

7)- نظر اسلام درباره ی جامعه فاسد که کفر و نادانی در آن حکومت می کند، چیست؟

اسلام در مورد یک جامعه ی فاسد و اصلاح نشده، که در آن کفر و نادانی حکومت می کند، از طرفی دستور جهاد می دهد تا ریشه ی فساد را بر کند: «وقاتلوهم حتی لاتکون فتنه»؛ آنان را بکشید تا فتنه از میان برود. و از طرف دیگر دستور احتیاط و اجتناب می دهد که مردم روی دلشان را به روی آنان باز نکنند، تا جامعه و بشریت سالم بماند و این با بشر دوستی کوچک ترین منافاتی ندارد.

طبیعت انسام، دزد است و ضبط و گیرندگی از جمله خواص انسانی است و چه بسا ناخوداگاه افکار و اندیشه های دیگران را در لوح خویش ثبت کند.

8)- آیا علاقه ی مسلمانان به سرنوشت یکدیگر، سرچشمه ی امر به معروف و نهی از منکر است؟

مؤمنان نزدیک به یکدیگرند و به موجب این که با یکدیگر نزدیک اند، حامی و دوست و ناصر یکدیگرند و به سرنوشت هم علاقه مندند و در حقیقت به سرنوشت خود که یک واحد را تشکیل می دهند، علاقه می ورزند و لذا امر به معروف می کنند و یکدیگر را از منکر و زشتی ها باز می دارند.

این دو عمل (امربه معروف و نهی از منکر) ناشی از وداد ایمانی است و لذا این دو جمله – یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر – بلافاصله به دنبال بیان ولاء ایمانی مسلمانان واقع شده است.

علاقه به سرنوشت اشخاص، از علاقه به خود آن ها سرچشمه می گیرد. پدری که به فرزندان خویش علاقه دارد، قهراً نسبت به سرنوشت و رفتار آنان نیز احساس علاقه می کند، اما ممکن است نسبت به فرزندان دیگران در خود احساسی نکند، چون نسبت به خود آن ها علاقه ای ندارد تا به سرنوشتشان نیز علاقه مند باشد. 

9)- رفتار مسلمانان با کفار چگونه باید باشد؟

قرآن کریم در باره ی رسول خدا(ص) و کسانی که با اویند و تربیت اسلامی یافته اند، می فرماید:

«محمد رسول الله والذین معه اشداهُ علی الکفار رحماء بینهم»

محمد(ص) پیامبر خدا و کسانی که با اویند، بر کافران سخت اند و با یکدیگر مهربان، در این آیه، هم به ولاء نفیی اشارت رفته و هم به ولاء اثبات عام، و همچنان که قبلاً گفتیم، آیات کریمه ی قرآن ما را متوجه می کنند که دشمنان اسلام در هر زمان سعی دارند ولاء منفی را تبدیل به اثباتی و ولاء اثباتی را تبدیل به منفی نمایند؛ یعنی همه ی سعی شان این است که روابط مسلمین با غیر مسلمین، روابط صمیمانه و روابط خود مسلمانان به بهانه های مختلف از آن جمله اختلافات فرقه ای روابط خصمانه باشد. در عصر خود ما، به وسیله ی اجانب در این راه فعالیت های فراوان صورت می گیرد. بودجه های کلان مصرف می گردد و متأسفانه در میان مسلمانان، عناصری به وجود آورده اند که کاری جز این ندارند که ولاء نفیی اسلامی را تبدیل به اثباتی و ولاء اثباتی اسلامی را تبدیل به نفیی نمایند.

10)- آیا شیعه و سنی در مورد ولاء محبت با یکدیگر اختلاف نظر دارند؟

در مسئله ی ولاء محبت، شیعه و سنی با یکدیگر اختلاف نظر ندارند؛ مگر ناصبی ها که مبغض اهل البیت هستند و از جامعه ی اسلامی مطرود و همچون کفار، محکوم به نجاست اند و بحمدالله در عصر حاضر، زمین از لوث وجود آن ها پاک شده است. فقط افراد معدودی گاهی دیده می شوند که برخی کتاب ها می نویسند همه ی کوشششان در زیاد کردن شکاف میان مسلمین است مانند افراد معدودی از خودمانی ها و همین بهترین دلیل است که اصالتی ندارند و مانند هم قطاران خودمانی اشان ابراز پلید استعمارند.

11)- نظر شما درباره ولاء امامت چیست؟

ولاء امامت و پیشوایی و به عبارت دیگر، مقام مرجعیت دینی، یعنی مقامی که دیگران باید از وی پیروی کنند. او را الگوی اعمال و رفتار خویش قرار دهند و دستورات دینی را از او بیاموزند و به عبارت دیگر، زعامت دینی. چنین مقامی مستلزم عصمت است و چنین کسی قول و عملش سند و حجت است برای دیگران. این همان منصبی است که قرآن کریم درباره ی پیغمبر اکرم(ص) می فرماید: «لقد کان لکم فی رسول الله اسوهٌ حسنهٌ لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر و ذکر الله کثیراً».

برای شما در رفتار فرستاده ی خدا پیروی ای نیکوست، برای آنان که امیدوار به خدا و روز دیگرند و خدا را بسیار یاد می کنند.

«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم و یغفرلکم ذنوبکم».

بگو اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید، تا خدا شما را دوست بدارد و کناهانتان را بیامرزد.

12)- ولایت زعامت چیست و آیا رهبری اجتماعی و سیاسی را در بر می گیردیا خیر؟

ولایت زعامت، یعنی حق رهبری اجتماعی و سیاسی، اجتماع، نیازمند به رهبر است. آن کس که باید زمام امور اجتماع را به دست گیرد و شئون اجتماعی مردم را اداره کند و مسلط بر مقدرات مردم است، «ولی امر مسلمین» است. پیغمبر اکرم(ص) در زمان حیات خودشان، ولی امر مسلمین بودند و این مقام را خداوند به ایشان عطا فرموده بود و پس از ایشان، طبق دلایل زیادی که غیر قابل انکار است، به اهل البیت رسیده است.

آیه ی کریمه ی«اطیعوا الله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم» (اطاعت کنید خدا و پیغمبر را و کسانی را که اداره ی کار شما به دست آن هاست) و همچنین آیات اول سوره ی مائده و حدیث شریف غدیر و عموم آیه ی «انما ولیکم الله» و عموم آیه «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» ناظر به چنین ولایتی است.

13)- بزرگ ترین خیانت ها و شنیع ترین دغل بازی ها کدام است؟

امام علی(ع) در یکی از نامه هایش که در نهج البلاغه ثبت است، می فرماید:

«فان اعظم الخیانهٌ خیانهٌ الامهٌ وافظع الغش غش الائمه».

بزرگ ترین خیانت ها، خیانت به جامعه است، و شنیع ترین دغل بازی ها، دغل بازی با پیشوایان مسلمین است.

زیرا نتیجه ی این دغل بازی علیه مسلمین است. اگر ناخدای یک کشتی، آن کشتی را درست هدایت کند و شخصی پیدا شود و آن ناخدا را فریب دهد و کشتی را دچار خطر کند، تنها به ناخدا خیانت نکرده است، به همه ی سکان کشتی خیانت کرده است.

14)- مسئله ی ولایت از چند جنبه مطرح شده است؟

از نظر شیعه، ولایت از سه جنبه مطرح است و در هر جنبه – چنان که گفته شد – کلمه ی امامت به کار رفته است:

اول از جنبه ی سیاسی که احق و الیق برای جانشین پیغمبر(ص)، برای زعامت و رهبری سیاسی و اجتماعی مسلمین چه کسی بوده است و چه کسی می بایست بعد از پیغمبر(ص) زعیم مسلمین باشد و این که پیغمبر(ص) از طرف خداوند علی(ع) را برای این پست و مقام اجتماعی تعیین کرده بود.

دوم آن که در بیان احکام دین، بعد از پیغمبر(ص) به چه کسانی باید رجوع کرد و آن کسان، علم خود را از چه طریق کسب کرده اند و آیا آن ها در بیان احکام معصوم اند یا نه؟ و چنان که می دانیم، شیعه معتقد به امامت ائمه ی معصومین است. این جهت هم جنبه ی اعتقادی دارد و هم عملی.

سوم از جنبه ی معنوی و باطنی.

15)- منظور از ولایت تصرف یا ولایت تکوینی چیست؟

مقصود از ولایت تصرف و یا ولایت تکوین، این نیست که بعضی چنان پنداشته اند که انسانی از انسان ها سمت سرپرستی و قیمومت نسبت به جهان پیدا کند؛ به طوری که او گرداننده ی زمین و آسمان و خالق و رازق و محیی و ممیت مِن جانب الله باشد.

اگر چه خداوند جهان را برنظام اسباب و مسببات قرار داده و موجوداتی که قرآن آن ها را ملائکه می نامد، «مدبرات امر» و «مقسمات امر» به اذن الله می باشند و این جهت هیچ گونه منافاتی با شریک نداشتن خداوند در ملک و خالقیت ندارد، و همچنین با این که به هیچ وجه هیچ موجودی «ولیّ» به معنای یار و یاور خدا و حتی آلت و ابزار خدا به شمار نمی رود، منافات ندارد.

16)- آیا مفاهیم اعتباری و اجتماعی می توانند سبب اشتباه ما شوند؟

اُنس ما با مفاهیم اعتباری و اجتماعی که در زندگی اجتماعی به کار می بریم، غالباً سبب خطا و اشتباه ما می شود؛ سبب می شود که الفاظی که در معارف اسلامی آمده است، از معنای حقیقی خود منسلخ شوند و مفهومی اعتباری و قراردادی پیدا کنند.

ما آنجا که کلمه ی «قرب» و نزدیکی را در خارج از مفاهیم اجتماعی به کار می بریم، همان مفهوم حقیقی را اراده می کنیم؛ مثلاً می گوییم در نزدیکی این کوه، چشمه ای است یا خود را به نزدیک این کوه رساندم. در اینجا مراد ما قرب واقعی است؛ یعنی واقعاً دوری و نزدیکی فاصله ی خود را تا کوه در نظر می گیریم و از کلمه ی «قرب»، منظورمان این است که آن فاصله که یک امر واقعی است، نه قراردادی کمتر شده است.

17)- انسان چگونه می تواند از مرحله ی حیوانی به مرحله انسانی برسد؟

موجودات، به خصوص انسان، «انا الله و انا الیه راجعون» به سوی خداوند بازگشت می کنند. انسان به حکم مرتبه ی وجودی خود، این بازگشت را باید به صورت طاعت و عمل اختیاری و انجام وظیفه و به صورت انتخاب و اختیار انجام دهد. انسان با پیمودن طریق طاعت پروردگار، واقعاً مراتب و درجات قرب پروردگار را طی می کند؛ یعنی از مرحله ی حیوانی تا مرحلهی فوق ملک را می پیماید. این صعود و تعالی، یک امر تشریفاتی و اداری نیست، قراردادی و اعتباری نیست، از قبیل بالا رفتن از عضویت ساده ی یک اداره تا مقام وزارت و یا از عضویت ساده ی یک حزب تا رهبری آن حزب نیست؛ بلکه بالا رفتن بر نردبان وجود است.

18)- آیا معنویت می تواند از زندگی انسان ها جدا باشد؟

اسلام هرگز مسائل زندگی را تحقیر نمی کندو بی اهمیت نمی شمارد. از مظهر اسلام، معنویت جدا از زندگی در این جهان نیست و سرنوشتش را جهان دیگر باید معین کند. معنویت جدا از زندگی نیز متعلق به این جهان نیست و سخن از معنویت منهای زندگی در این جهان بیهوده است.

19)- آیا انسان از راه تهذیب نفس می تواند به کمال دست یابد؟

اساساً هر موجودی که قدمی در راه کمال مقدّر خویش پیش رو و مرحله ای از مراحل کمالات خود را طی کند، راه قرب به حق را می پیماید. انسان نیز یکی از موجودات عامل است و راه کمالش تنها این نیست که به اصطلاح در آنچه امروز «تمدن» نامیده می شود یعنی یک سلسله علوم و فنون که برای بهبود این زندگی مؤثر و مفید است و یک سلسله آداب و مراسم که لازمه ی بهتر زیستن اجتماعی است پیشرفت حاصل کند. اگر انسان را تنها در این سطح در نظر بگیریم. مطلب همین است؛ ولی انسان راهی و بُعدی دیگر دارد که از طریق تهذیب نفس و با آشنایی آخرین هدف، یعنی ذات اقدس احدیّت، حاصل می گردد.

20)- رسول خدا(ص) دل افرادی را که مسخر قوه ی مخیله است، به چه چیزی تشبیه می کند؟

رسول اکرم(ص) تشبیه لطیفی دارددر این زمینه: دل را دل افرادی که مسخرّ قوه ی مخیله است- به پری تشبیه می کند که در صحرایی بر درختی آویخته شده باشد، که هر لحظه باد او را پشت و رو می کند. می فرمود:

«مَثَلُ القَلبِ مَثَلُ ریشةٍ فی الفلاهٌ، تَعَلَّقَت فی اَصلِ شَجَرٍهٌ یَقبَلُها الریَحُ ظَهراً لبطن»

21)- چه چیزی موجب محبوبیت نزد خداوند می شود؟

عبادت، موجب تقرّب و تقّرب موجب محبوبیت نزد خداست؛ یعنی با عبادت، انسان به خدا نزدیک می شود و در اثر این نزدیکی، قابلیت عنایت خاص می یابد و در اثر آن عنایت ها، گوش و چشم و زبان او حقّانی می گردد؛ با قدرت الهی می شنود و می بیند و می گوید و حمله می کند؛ دعایش مستجاب است.

22)- بیشتر انحرافات بشر ناشی از چیست؟

اکثر انحرافات و بدبختی هایی که بشر امروز را تهدید می کند، ناشی از این است که علم را جدا از ایمان می خواهد. همای سعادت، آن روز بر سر بشر سایه خواهد گسترد که وی عمیقاً پی ببرد که به این هر دو اصل مقدّس نیازمند است؛ بداند که مرغی است که به دو بال نیاز دارد؛ بالی از دانش و بالی از ایمان. به همین جهت عرض کردم مجمع ما از مجامع بسیار کم نظیر است، زیرا مظهر و نشانه ای از اتحاد مقدّس است.

23)- در فقه اسلامی، آیا عقل و بلوغ برای ازدواج کافی است؟

در فقه و سنت اسلامی، نظیر همین مطلب  در مورد ازدواج امده است. در فقه اسلامی، محرز و مسلّم است که برای ازدواج، تنها عقل و بلوغ کافی نیست، بلکه پسر به صرف آن که عاقل و بالغ است، نمی تواند با دختری ازدواج کند؛ همچنان که برای دختر نیز عاقله بودن و رسیدن به سن بلوغ، دلیل کافی برای ازدواج نیست. علاوه بر بلوغ و علاوه بر عقل، رشد لازم است.

24)- «رشد ملّی» به چه معناست؟

رشد فقط به فرد منحصر نمی شود. در مورد ملت ها نیز سرمایه ی طبیعی، فرهنگی و انسانی و امثال آن، سرمایه است که در اختیار ملت ها قرار دارد و «رشد ملی» عبارت است از لیلقت و شایستگی یک ملت برای نگهداری و بهره برداری و سود بردن از سرمایه ها و امکانات طبیعی و انسانی خود؛ به هر اندازه که لیاقت و شایستگی اداره و بهره برداری از آن ها را دارد، به همان اندازه «رشید» است.

25)- آیا رهبری و مدیریت هم مستلزم رشد است؟

رهبری و مدیریت که موضوع اصلی بحث است، خود مستلزم نوعی از رشد است؛ زیرا رهبی در حقیقت عبارت است از بسیج کردن نیروهای انسان ها و بهره برداری صحیح از نیروهای انسانی.

26)- چگونه عبادت ما بهتر و مؤثر تر واقع می شود؟

غالباً خیال می کنند که چون عبادت خوب است، پس هر چه بیشتر بهتر؛ فکر نمی کنند که عبادت آن گاه اثر خود را می بخشد که جذب روح شد و روح از آن به طور صحیح تغذیه نماید.

همان طور که معنی استفاده از غذا خوب این نیست که هرچه بیشتر بهتر، معنی استفاده از عبادت نیز آن نیست. عبادت باید با نشاط روح توأم باشد.

27)- تفاوت نبوت و امامت در چیست؟

دقیق تزین کلمه که بر کلمه ی «امامت» منطبق می شود، همین کلمه «رهبری» است. فرق نبوت و امامت در این است که نبوت، راهنمایی؛ و امامت، رهبری است.

نبوت؛ ابلاغ، اخبار، اطلاع دادن، اتمام حجت و راهنمایی است. راهنما چه می کند؟ راه را نشان می دهد؛ وظیفه اش بیش از این نیست که راه را نشان دهد. ولی بشر علاوه بر راهنمایی، به رهبری نیاز دارد؛ یعنی نیازمند است به افراد یا گروه و دستگاهی که قوا و نیروهای وی را بسیج کنند، حرکت دهند، سامان و سازمان بخشند.

28)- مفهوم امامت از نظر اسلام چیست؟

نبوّت و امامت، دو منصب است که در انبیای بزرگ، هر دو منصب جمع است و در انبیای کوچک، یکی از آن دو؛ کما این که در ائمه، امامت و رهبری هست، ولی نبوّت یعنی راهنمایی جدید نیست، چون راه همان راهی است که پیغمبر نمایانده است و ائمه، مردم را در همان راه که پیغمبر از طرف خداوند ارایه کرده است، حرکت می دهند، بسیج می کنند و راه می برند. این مفهوم امامت از نظر اسلام است.

29)- چرا رهبری کار هر کسی نیست؟

مسائل رهبری با روان بشر سر و کار دارد. جلب همکاری روان ها و به حرکت در آوردن آن ها به سوی هدفی مقّدس و عالی، مهارت و ظرافت فوق العاده می خواهد؛ کار هرکس نیست.

امروز پس از پیشرفت حیرت انگیز روان شناسی و جامعه شناسی و بالاخره انسان شناسی، هنگامی که سیره ی رهبری اولیای خدا را مطالعه می کنیم، می بینیم بر دقیق ترین ملاحضات روانی و بر اصول دقیق علمی رهبری منطبق است.

30)- آیا یکی از رهبران نمونه ی اسلام را معرفی می نمایید؟

داستان حسین بن علی(ع) از نظر حُسن رهبری و نفوذ رهبر، شگفت انگیز است. داستان این هفتاد و دو تن از نظر رهبری و رهبری پذیری، نمونه ی بی نظیر در جهان است و با این که رهبر روز اول اعلام می کند که ما در راه هدف کشته می شویم، توانست نفوس مستعد را گرد آورد. گروهی فدایی ساخت تا آنجا که به راستی قسم خوردند که «جان ناقابل ما قابل تو نیست». گفتند: به خدا قسم دوست داشتیم هزار بار کشته می شدیم و زنده می شدیم و جان خود را می دادیم، و در عمل نشان دادند که راست گفتند.

31)- دین چگونه می تواند باقی و استوار باشد؟

دین اگر بخواهد باقی باشد، یا باید خودش جزو خواسته های بشر باشد، یا باید تأمین کننده ی خواسته های بشر باشد؛ آن هم بدین شکل که تأمین کننده ی منحصر به فرد باشد.

32)- فرضیه ی مارکسیست ها در مورد دین چیست؟

بعضی آمدند برای پیدایش دین، یک علت فرض کردند و گفتند: دین وسیله ای است برای کسب امتیاز در جامعه ی طبقاتی. این فرضیه ی مارکسیست هاست.

33)- به عقیده ی متفکران غربی، دین ناشی از چیست؟

فروید گفت: دین نه ناشی از ترس است، نه از جهل است، نه عکس العمل در مقابل بی نظمی هاست و نه عاملی است در راه کسب امتیازات طبقاتی، او همان طوری که همه ی حوادث اجتماع را با غریزه ی جنسی تحلیل و توجیه می کرد، خواست دین را هم توجیه کند و نتیجتاً گفت: بشر در اجتماع از نظر جنسی محرومیت هایی پیدا می کند که موجب می شود غریزه عقب رانده شده و به شعور ناخودآگاه برود.

وقتی که آنجا رفت، قیود اجتماعی جلویش را می گیرد که بیرون نیاید؛ اما در آن صورت این محرومیت ها از راه ها و به شکل های دیگر بروز می کند. او همچنین می گفت که ریشه ی اخلاقی هم تمایلات جنسی است؛ علم هم ریشه اش جنسی است!

34)- نظر الکس کارل در مورد حقیقت دعا چیست؟

الکس کارل جرّاج و فیزیولوژیست معروف فرانسوی- که بعداً مقیم امریکا شد، همان شخصی که کتاب «انسان؛ موجود ناشناخته» را که بسیار جالب و عمیق است، نوشته و یک بار هم برنده ی جایزه ی نوبل شده، راجع به حقیقت دعا کتابی دارد به نام نیایش، که ترجمه هم شده است. او می گوید: «دعا، عالی ترین حالت مذهبی در انسان است و حقیقت آن، پرواز روح بشر است به سوی خدا.»

35)- نظر مولانا در مورد عشق و احساس آفرینش چیست؟

مولوی معنوی ما، این عشق و احساس را که اینشتین «احساس آفرینش» نام نهاده است، چه خوب و عالی در هفت قرن قبل از اینشتین بیان کرده است:

جزءها را روی ها سوی گل است          بلبلان را عشق با روی گل است

آنچه از دریا به دریا می رود               از همان جا آمد آنجا می رود

از سر کُه سیل های تندرو                  وز تن ما جان عشق آمیز رو

36)- ایمان چیست؟

ایمان همان چیزی است که بشر با آن زندگی می کند. شما این جمله را مقایسه کنید با طرز تفکر یک عده سبک مغز بی خبر و بی اطلاع که خیال می کنند دین برای بشر «سربار» است.

بی دینی، نوعی آزادی و سبکباری است. این ها خیال می کنند پایبند نبودن به هر چیزی، نامش آزادی است. بنابراین، پایبند نبودن به عقل و انسانیت و اخلاق و شرافت، چون بالاخره هر چه هست، پایبند نبودن است، سبکباری و آزادی است.

37)- آیا اخلاق بدون پایه های دینی استوار خواهد بود؟

این که می گویند اخلاق است و قانون، اجتماع، قانون و اخلاق می خواهد و پشتوانه قانون و اخلاق هم فقط و فقط دین است.

38)- آیا انسان های شهوت پرست، می توانند احساسات عالی مذهبی را در خود پرورش دهند؟

آدم شهوت پرست، نه تنها نمی تواند احساسات عالی مذهبی را در خود بپروراند، احساس عزّت و شرافت و سیادت را نیز از دست می دهد؛ احساس شهامت و شجاعت و فداکاری را نیز فراموش می کند.

آن که اسیر شهوات است، جاذبه های معنوی، اعم از دینی و اخلاقی و علمی و هنری، کمتر در او تأثیر دارد. لهذا اقوام و ملت هایی که تصمیم می گیرند، روح مذهب و اخلاق و شهامت و شجاعت و مردانگی را در ملتی دیگر بکشند، وسایل عیاشی و شهوترانی و سرگرمی های نفسانی آن ها را فراهم و تکمیل می کنند.

39)- آیا دین با غرایز فطری بشر در تضاد است؟

یکی دیگر از موجبات اعراض و روگرداندن از دین، جنگ و ستیزی است که برخی از داعیان و مبلغان دینی بی خود میان دین و سایر غرایز فطری و طبیعی بشر ایجاد می کنند و دین را به جای این که مصلح و تعدیل کننده ی غرایز دیگر معرفی کنند، آن را ضد و منافی و دشمن سایر فطیات بشر معرفی می کنند.

40)- آیا دین اسلام همه ی مختصات فطری انسان را در نظر گرفته است؟

ناهماهنگی و ناراحتی و جنگ و ستیزه، ان گاه بر می خیزد که انسان بخواهد سهم بعضی از آن ها را به دیگری بدهد. یکی را گرسنه نگه دارد و دیگری را بیش از حدّ لازم اشباع نماید. یکی از مختصات دین اسلام این است که همه ی تمایلات فطری انسان را در نظر گرفته، هیچ کدام را از قلم نینداخته و برای هیچ کدام سهم بیشتری از حق طبیعی آن ها نداده است.

41)- فطری بودن قوانین اسلامی به چه معناست؟

معنی فطری بودن قوانین اسلامی، هماهنگی آن قوانین و عدم ضدیّت آن ها با فطریات بشر است؛ یعنی اسلام گذشته از این که از نظر ایمان و پرستش خدا، پرورش دهنده ی یک احساس فطری است، از نظر قوانین و مقررات نیز با فطرت و طبیعت و احتیاجات واقعی بشر هماهنگ است.

42)- مربیان دین ابتدا باید به چه کاری همت گمارند؟

مربیان دین، اول باید بکوشند خودشان عالم و محقق و دین شناس بشوند.

43)- شما امتناع از دعا را چگونه تعبیر می کنید؟

 امتناع از دعا، استکبار بر خداوند متعال است، که زشت ترین استکبارها است.

ofoghenoor.ir

بسم الله الرحمن الرحیم

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَدَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

خلاصه ای از کتاب عصر ظهور

 

استاد شهید علامه مطّهری(ره) 

 

مقدمه

امام زمان(عج) پنج ساله بود که پدر بزرگوارش از دنیا رفت و بر جنازه ی پدر نماز خواند و جانشین پدر شد. ایشان پس از فراز و نشیب هایی ابتدا در غیبت صغری به سر برد و بعد در پرده ی غیبت کبری قرار گرفت و غیبت ایشان هنوز هم ادامه دارد.

حضرت علی(ع) می فرماید:

«همانا قائم ما آن گاه که قیام کند، بیعت برگردن او نخواهد بود و به همین خاطر است که تولد او به صورت پنهانی واقع شد و وجود او از دید و نظر مردم غایب خواهد بود.»

حضرت علی(ع) در حالی که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) حضور داشتند، خطاب به مردم فرمود:

«ای مردم! آگاه باشید، سوگند به خدا من و این دو فرزندم به قتل خواهیم رسید، آن گاه خداوند شخصی از فرزندانم را در آخر الزمان ظاهر خواهد کرد تا خون ما را از ستمگران طلب کند. او از دیده ی مردم غایب خواهد بود، تا اهل گمراهی از یکدیگر شناخته شوند و این غیبت به قدری طولانی خواهد شد که مردمان نادان خواهند گفت: خداوند برنامه ای در آل محمد(ص) ندارد.»

ما شیعیان و پیروان حضرت علی(ع)، منتظر فرج آقا و مولایمان مهدی(عج) خواهیم نشست و امیدواریم بتوانیم در رکاب حضرت با انسان های ظالم بجنگیم. در احادیث فراوانی گفته شده است که حضرت مهدی(عج) ظهور خواهد کرد و یک حکومت جهانی تشکیل خواهد داد.

غیبت کوتاه حضرت حدود هفتاد سال طول کشید و در این مدت مردم به واسطه ی چهار نفر از نایبان حضرت، با ایشان ارتباط برقرار می کردند، تا این که حضرت مهدی(عج) به چهارمین نایب خود فرمود:

«تا چند روز دیگر تو از دنیا می روی و بعد از خودت کسی را جانشین قرار نده و مردم موظفند به عالمان دینی رجوع کنند. آن ها حجت من بر مردم هستند؛ همان طور که من حجت خدا بر آن ها هستم.»

از امام علی(ع) در مورد علم پیامبر(ص) پرسیده شد؛ حضرت فرمود:

«تا چند روز دیگر تو از دنیا می روی و بعد از خودت کسی را جانشین قرار نده و مردم موظفند به عالمان دینی رجوع کنند. آن ها حجت من بر مردم هستند؛ همان طور که من حجت خدا بر آن ها هستم.»لازم است بدانید این علوم که اکنون در دنیا رواج دارد، فقط دو حرف از علم است. وقتی مهدی فاطمه ظهور کند، بقیه ی علوم را با خود می آورد.

سوالاتی در مورد امام مهدی(عج) از کتاب «قیام و انقلاب مهدی سیری در سیره ی ائمه» آثار استاد شهید علامه مطهری(ره).

ومن الله التوفیق


 

1)- مبعوث شدن انبیای الهی در میان بندگان با چه هدفی بوده است؟

همه ی پیامبران الهی که از طرف خداوند متعال در میان بشر مبعوث شده اند، برای دو هدف اساسی بوده است. یکی از این دو هدف، برقراری ارتباط صحیح میان بنده و خالق خودش، میان بنده و خداست و به تعبیر دیگر، منع بشر از پرستش هر موجودی غیر از خالق خودش که در کلمه ی طیبه ی لااله الاالله خلاصه می شود.

هدف دومی که برای بعثت پیامبران عظام از طرف خداوند متعال هست، برقراری روابط حسنه میان افراد بشر، بعضی با بعضی دیگر، براساس عدالت و صلح و صفا و تعاون احسان و عاطفه و خدمت به یکدیگر است.

2)- آیا این دوره ی ظلم و فساد، موقتی است؟

یکی از امتیازات اساسی معتقدات اسلامی و بالاخص در دید شیعه از اسلام همین است که بدبین نباشید؛ دوره ی ظلم و ستم، دوره ی جنگ و دعوا، دوره ی اختلاف، دوره ی فساد اخلاق و دوره ی سیاهی و ظلمت، یک دوره ی موقت است و عاقبت نورانیت و عدالت است، اگر هم این تعلیم در ادیان دیگر هست، به این روشنی که در مذهب شیعه وجود دارد، قطعاً در هیچ جا وجود ندارد.

3)- آینده و عاقبت کار بشر در این دنیا چگونه است؟

آینده ی بشریت در همین دنیا نیکی و رخت بر بستن ظلم و آمدن عدالت است و اگر انسان در درجه ی اول در قرآن کریم تأمل کند، می بیند قرآن این مطلب را تأیید و تأکید می کند، نوید به آینده می دهد و آینده ی دنیا را روشن می بیند. آیات زیادی در این زمینه هست، از جمله:

«وَ عَدَ اللهُ اَّلذینَ أمَنُوا مِنکُم وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَستَخلِفَنَّهُم فِی ألاٌرضِ کَمَا استَخلَفَ الَّذینَ مِن قَبلِهِم وَ لَیُمَکَّنَنَّ لَهُم دینَهُمُ الَّذِی ارتَضی لَهُم وَ لَیُبَدَّ لَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم أمنَا یَعبُدُونَنی لایُشرِکُونَ بی شَیئاً وَ مَن کَفَر بَعدَ ذلِک فَاٌولئِکَ هُمُ الفاسِقُونَ»

4)- در نهایت، چه دینی بر دنیا حاکم خواهد شد؟

آن که در نهایت امر بر دنیا حکومت می کند، دین الهی و معنویت لااله لاالله است. مادیگری ها و ماده پرستی ها و خودخواهی ها از بین خواهد رفت. عاقبت دنیا امنیت است؛ عاقبت دنیا توحید است، به تمام مراتب خود.

5)- قرآن مجید درباره ی عاقبت این دنیا چه می گوید؟

از قرآن مجید دو مطلب استفاده می شود: یکی که هدف اساسی انبیاء دو چیز است: توحید و برقراری عدالت، اولی مربوط است به ارتباط انسان با خدا و دومی مربوط است به ارتباط انسان ها با یکدیگر. مطلب دوم این که مسئله ی عدالت تنها یک آرزو و خیال نیست؛ یک واقعیتی است که دنیا به سوی آن می رود، یعنی سنت الهی است و خدا عدالت را در نهایت بر دنیا حاکم خواهد کرد و بر این دنیا قرن ها و قرن ها- که ما نمی دانیم چقدر است؛ شاید میلیون ها سال و شاید صدها میلیون سال بشر حکومت خواهد کرد.

6)- منکرین عدالت درباره ی عدالت چه نظری دارند؟

از قدیم الایام افرادی در میان بشر بوده اند از فیلسوفان قدیم یونان تا دوره های اروپا که اساساً منکر واقعیت داشتن عدالت بوده و هستند و می گویند: اصلاً عدالت معنی ندارد؛ عدالت مساوی با زور است؛ عدالت یعنی آن چیزی که قانون موجود حکم کرده باشد و قانون موجود هم آن است که زور آن را به بشر تحمیل کرده باشد؛ پس عدالت را در نهایت امروز تعیین می کند.

7)- ریشه ی حق در این دنیا چیست؟

حق از متن خلقت گرفته شده است، چون خلقت واقعیت دارد. هر موجودی در متن خلقت یک شایستگی و یک استحقاق دارد. انسان به موجب کار و فعالیت خودش، استحقاق هایی را به وجود می آورد و عدالت هم که عبارت است از این که به هر ذی حقی حقش را بدهیم، معنی پیدا می کند.

8)- افرادی که عدالت را در نهاد بشر نمی بینند، چه اعتقادی در مورد آن دارند؟

این هایی که اعتقاد ندارند عدالت جزء اموری است که در نهاد بشر می باشد. باز دو دسته هستند.

یک دسته می گویند: عدالت را به عنوان یک آرزو، بشر دنبالش هم نباید برود، باید دنبال قوه و نیرو رفت؛ عدالت حرف مفت است، آرزویش را هم نداشته باشید. اساساً دنبالش هم نروید، فقط بروید دنبال زور و یک مثلی می گویند که با همین تعبیر خودمان سازگار است. خلاصه اش این است که «دو شاخ بر یک متر دم ترجیح دارد» (زور همان شاخ است و عدالت دم) شاخ به دست آور، عدالت یعنی چه؟! برو دنبال زور، نیچه و ماکیاول از این جور اشخاص هستند.

9)- نظریه ی مارکسیسم درباره عدالت چیست؟

این دسته می گویند عدالت عملی است، ولی نه از راه انسان؛ انسان نمی تواند عدالت را برقرار کند. این کار، کار انسان نیست؛ نه می شود انسان را آن طور تربیت کرد که واقعاً عدالت را از عمق جانش بخواهد و نه می شود علم و عقل بشر را آنقدر تقویت کرد که منفعت خودش را در عدالت بداند. عدالت را از خدای ماشین باید خواست؛ عدالت را از ابزارهای اقتصادی باید خواست.

10)- اسلام در مورد عدالت چه نظری دارد؟

اسلام می گوید: همه ی این ها نوعی بدبینی به طبیعت و فطرت بشر است. اگر می بینی بشریت امروز از عدالت گریزان است، هنوز به مرحله ی کمال نرسیده است. در نهاد بشر عدالت هست؛ اگر بشر خوب تربیت شود، اگر زیر دست مربی کامل قرار گیرد، می رسد به جایی که خودش واقعاً عدالت خواه بشود، واقعاً عدالت جمع را بر منفعت فرد خودش تجیح بدهد و همین طور که زیبایی را دوست می دارد، عدالت را دوست داشته باشد، بلکه عدالت، خودش از مقوله ی زیبایی است، ولی زیبایی معقول، نه زیبایی محسوس.

11)- تفکر عمده در مورد ظهور حضرت حجت(عج) چیست؟

بسیاری از افراد بشر خیال می کنند که مسئله ی ظهور حضرت حجت(عج) یک امری است مساوی با انحطاط دنیا و بازگشت بشر به تقهقر.

12)- آیا حدیثی در مورد میزان عقل بشر در دوران ظهور حضرت حجت(عج) داریم؟

در حدیث اصول کافی است که وقتی آن حضرت ظهور می کند، خدای متعال دست خود را بر سر افراد بشر می کشد و عقل افراد بشر افزون می شود. فکر و عقلشان زیاد می شود. وقتی که وجود مقدس او ظهور می کند، دیگر گرگ و گوسفندی در دنیا وجود ندارد؛ حتی گرگ ها با یکدیگر در صلح و صفا زندگی می کنند. کدام گرگ ها؟ آیا همان گرگ هایی که در بیابان زندگی می کنند؟ یا گرگ های افراد بشر؛ یعنی گرگ دیگر طبیعت گرگی ندارد، طبیعت گرگی از گرگ گرفته می شود.

13)- از نظر پیامبر(ص) حضرت ولی عصر(عج) در چه شرایطی ظهور می کند؟

حال ببینید پیغمبر(ص) چگونه آن روز را روشن و دوره ی کمال بشریت می بیند، فرمود: «المهدی یُبعثُ فی امتی علی اختلافٍ من الناس و الزلازل»؛ مهدی(عج) در یک شرایطی می آید که اختلاف در میان بشر شدید و زلزله ها برقرار است(مقصود زلزله های ناشی از مواد زیر زمین نیست)، اصلاً زمین به دست بشر دارد تکان می خورد. خطر، بشریت را تهدید می کند که زمین نیست و نابود شود. بعد از آن که پیمانه ی ظلم و جور پر شد، دنیا را پر از عدل و داد می کند. از او هم خدای آسمان راضی است و هم خلق خدای آسمان، و مذدم روی زمین می گویند: «الحمدالله که شر این ظلم ها از سر ما کوتاه شد.»

14)- پیش بینی حضرت عای(ع) در مورد ظهور آن حضرت چیست.

امیرالمومنین علی(ع) در نهج البلاغه می فرماید: «حتی تقوم الحرب بکم علی ساقِ بادیاً نواجدها، مملوءه ی اخلافها، حلواً رضاعها علقماً عاقبتها» پیش بینی می کند که قبل از ظهور حضرت مهدی، آشوب عجیب و جنگ های بسیار مهیب و خطر ناکی در دنیا هست.

15)- لقب حضرت حجت(عج) چیست؟

هر یک از ائمه ی ما یک لقبی دارد؛ مثلاً امیرالمومنین، علی المرتضی؛ امام حسن، الحسن المجتبی؛ امام حسین؛ سیدالشهدا و ائمه ی دیگر، السجاد، الباقر، الصادق، الکاظم، الرضا، النقی، الزکی العسکری، حضرت یک لقبی دارد، مخصوص به خود، لقبی که از مفهوم «قیام» گرفته شده است، آن که در جهان قیام می کند: القائم، اصلاً ما حضرت مهدی(عج) را به قیام و عدالت می شناسیم.

16)- نظر حضرت علی(ع) در مورد توحید و امنیت در زمان ظهور چیست؟

راجع به توحید الهی می فرماید: «حتی یُوحدوا الله ولایشرک به شیئاً» و راجع به امنیت می فرماید: «وتخرج العجوزه الضعیفه من المشرق تُرید المغرب لایؤذیها احدُ»؛ یک پیر زن ناتوان از مشرق تا مغرب دنیا را مسافرت می کند؛ بدون کوچک ترین آزار و اذیتی.

17)- منظور اسلام از عدالت در زمان حضرت مهدی(عج) چیست؟

اسلام می گوید: عاقبت بشر عدالت است، اما نمی گوید آن عدالتی که در عاقبت می آید، فقط این است که فکر بشر به اینجا منتهی می شود که منفعت من در این است که منافع دیگران را حفظ کنم، نه، در آن زمان عدالت برای بشر محبوب و مثل یک معبود است؛ یعنی روحش رُقاء پیدا می کند، تربیتش کامل می شود و این نمی شود جز این که یک حکومت عادل جهانی بر مبنای ایمان، خداپرستی و خداشناسی و برمبنای حکومت قرآن به وجود آید و ما مسلمین خوشوقتیم که بر خلاف این همه بدبینی هایی که در دنیای غرب برای بشریت به وجود آمده، به آینده ی بشریت خوش بین هستیم.

18)- مسئله ی ظهور حضرت حجت(عج) در قرآن چگونه بیان شده است؟

در قرآن کریم این مطلب به صورت یک نوید کلی در کمال صراحت هست؛ یعنی هر کسی که قرآن کریم را مطالعه کند، می بیند قرآن کریم آن نتیجه را که بر وجود مقدس حضرت حجت(عج) مترتب می شود، در آیات زیادی به عنوان یک امری که به طور قطع در آینده صورت خواهد گرفت، ذکر می کند؛ از آن جمله است این آیه: «وَ لَقَد کَتَبنا فِی الزَّبورِ مِن بَعدِ الذَّکرِ أنَّ الاَّرضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ»

خدا در قرآن می گوید که ما در گذشته بعد از «ذکر» - که گفته اند یعنی بعد از آن که در تورات نوشتیم در زبور هم این مطلب را اعلام کردیم.

19)- آیا در قرآن به این که دین اسلام دین نهایی زمین خواهد شد، اشاره ای شده است؟

راجع به این که دین مقدس اسلام دین عمومی بشر خواهد شد و تمام ادیان دیگر در مقابل این دین از بین خواهند رفت و تحت الشعاع قرار خواهند گرفت، در قرآن کریم بوده است که وقتی خبر شهادت زید را به زُهری می دهند، زهری فوراً ذهنش به این سو می رود که زید قیام کرده است و می گوید: این اولاد پیغمبر چرا عجله می کنند؟! چرا زود قیام می کنند؟! این ها نباید حالا قیام کنند؛ قیام این ها مال مهدی موعودشان است.

20)- آیا هدف منصور عباسی از انتخاب اسم مهدی برای پسرش، هدفی سیاسی بود؟

مورخین و از جمله دامستر نوشته اند که منصور مخصوصاً اسم پسرش را مهدی گذاشت، برای این که می خواست استفاده ی سیاسی بکند، بلکه بتواند یک عده مردم را فریب بدهد؛ بگوید آن مهدی ای که شما در انتظار او هستید، پسر من است ولهذا مقاتل الطالبیین و دیگران نوشته اند که گاهی با افراد خودش که رو به رو می شد به دروغ بودن این مطلب اعتراف می کرد. یک وقتی با مردی به نام مسلم بن قتیبه که از نزدیکانش بود، رو به رو شد، گفت: این محمد بن عبدالله محض چه می گوید؟ گفت: می گوید من مهدی امتم. گفت: اشتباه می کند؛ نه او مهدی امت است، نه پسر من.

21)- آیا ظهور حضرت مهدی(عج) در تاریخ اسلام اثری از خود به جا گذاشته است؟

وقتی که ما تاریخ اسلام را مطالعه می کنیم، می بینیم گذشته از روایاتی که در این زمینه از پیغمبر اکرم(ص) یا امیرالمومنین(ع) وارد شده است، اساساً از همان نیمه ی دوم قرن اول، اخبار مربوط به مهدی موعود منشأ حوادثی در تاریخ اسلام شده است. چون چنین نویدی و چنین گفته ای در کلمات پیامبر اکرم(ص) بوده است، احیاناً از آن سوء استفاده هایی شده است و این خود دلیل بر این است که چنین خبری در میان مسلمین از زبان پیغمبرشان پخش و منتشر بوده است و اگر نبود، آن سوء استفاده ها نمی شد.

22)- اولین بار چه زمانی تأثیر موضوع ظهور اعتقاد به مهدویت در تاریخ اسلام نمایان شد؟

اولین باری که می بینیم اثر اعتقاد به مهدویت در تاریخ اسلام ظهور می کند، در جریان انتقام مختار از قتله ی امام حسین(ع) است. جای تردید نیست که مختار مرد بسیار سیاست مداری بوده است و روشش هم بیش از آن که روش یک مرد دینی و مذهبی باشد، روش یک مرد سیاسی بوده است. البته نمی خواهم بگویم مختار آدم بدی بوده یا آدم خوبی بوده است؛ کار به آن جهت ندارم.

23)- آیا ماجرایی رخ داده است که نشان دهد در تاریخ اسلام موضوع حضرت مهدی(عج) بسیار مسلم و قطعی بوده است؟

یکی از فقهای مدینه به نام محمدبن عجلان رفت با محمد بن عبدالله محض بیعت کرد. بنی العباس که ابتدا حامی این ها بودند، مسئله ی خلافت که پیش آمد، خلافت را گرفتند، بعد هم سادات حسنی را کشتند. منصور این مرد فقیه را خواست، تحقیق کرد، ثابت شد که او بیعت کرده است؛ دستور داد دست او را ببرند، گفت: این دستی که با دشمن من بیعت کرده است ، باید بریده شود.

نوشته اند فقهای مدینه جمع شدند و شفاعت کردند و در شفاعتشان این جور گفتند که خلیفه! او تقصیر ندارد. او مردی است فقیه و عالم به روایات؛ این مرد خیال کرد که محمد بن عبدالله محض، مهدی امت است و لذا با او بیعت کرد، و الا قصد او دشمنی با تو نبود. این است که ما می بینیم در تاریخ اسلام موضوع مهدی موعود از مسائل بسیار مسلّم و قطعی است.

24)- آیا در اشعار شعرای ما، اشاره ای به موضوع حضرت مهدی(عج) شده است؟

من الان نمی دانم که حافظ آیا واقعاً شیعه است یا سنی و خیال هم نمی کنم که کسی به طور قطع بتواند بگوید که حافظ شیعه است، ولی ما در اشعار حافظ نیز می بینیم به این مسئله اشاره شده است. دو مورد الان یادم هست؛ یکی آنجا که می گوید:

کجاست صوفی دجال چشم ملحد شکل           بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید

و دیگری آن غزل معروفی که چقدر با حال گفته است:  

مژده ای دل که مسیحا نفس می آید              که زانفاس خوشش بوی کسی می آید

از غم و درد مکن ناله و فریاد که دوش           زده ام فالی و فریادرسی می آید

زآتش وادی ایمن نه منم خرم بس                  موسی اینجا به امید قبسی می آید

کس ندانست که منزلگه مقصود کجاست       اینقدر هست که بانگ جرسی می آید

خبر بلبل این باغ مپرسید که من                     ناله ای می شنوم کز قفسی می آید

25)- چرا هنوز زمان ظهور حضرت نرسیده است؟

هنوز همان اقلیت سیصد و سیزده نفر یا کمتر یا بیشتر وجود ندارد؛ یعنی زمان باید آنقدر جلو برود که از یک نظر هر اندازه فاسد شود، از نظر دیگر آن هایی که می خواهند حکومت را تشکیل بدهند و به تبع در زیر لوای ایشان زماندار جهان شوند، پدید آیند. هنوز چنین مردان لایق در دنیا به وجود نیامده اند.

26)- وظیفه ی ما به عنوان افرادی که انتظار فرج را می کشیم، چیست.

کوشش کنید فکر خودتان را در مسئله ی حضرت حجت(عج) با آنچه که در متن اسلام آمده، تطبیق بدهید. غالب ما این مسئله را به صورت یک آرزوی کودکانه ی یک آدمی که دچار عقده و انتقام است، در آورده ایم. گویی حضرت حجت(عج) فقط انتظار دارند که کی خداوند تبارک و تعالی به ایشان اجازه بدهند که مثلاً بیایند ما مردم ایران را غرق در سعادت کنند، یا شیعه را غرق در سعادت کنند؛ آن هم شیعه ای که ما هستیم که شیعه نیستیم.

27)- آرمان انقلاب حضرت حجت(عج) چیست و چه ارکانی دارد؟

آرمان قیام و انقلاب مهدی(عج) یک فلسفه ی بزرگ اجتماعی اسلامی است. این آرمان بزرگ، گذشته از این که الهام بخش ایده و راهگشای به سوی آینده است، آینه ی بسیار مناسبی است برای شناخت آرمان های اسلامی.

این نوید، ارکان و عناصر مختلفی دارد که برخی فلسفی و جهانی است و جزئی از جهان بینی اسلامی است، برخی فرهنگی و تربیتی است، برخی سیاسی است، برخی اقتصادی است، برخی اجتماعی است، برخی انسانی یا انسانی طبیعی است.

28)- ظهور حضرت حجت(عج) چه رابطه ای با مستضعفان عالم دارد؟

ظهور مهدی موعود، منتهی است بر مستضعفان و خوار شمرده شدگان و وسیله ای است برای پیشوا و مقتدا شدن آنان و مقدمه ای است برای وراثت آن ها، خلافت الهی در روی زمین، ظهور مهدی موعود، تحقق بخش وعده ای است که خداوند متعال از قدیم ترین زمان ها در کتب آسمانی به صالحان و متقیان داده است، که زمین از آن آنان است و پایان تنها به متقیان تعلق دارد.

29)- جایگاه قیام حضرت حجت(عج) در مقایسه با بقیه ی مبارازت حق علیه باطل در کجا قرار دارد؟

از مجموعه آیات و روایات استنباط می شود که قیام مهدی موعود(عج) آخرین حلقه از مجموعه حلقات مبارزات حق و باطل است، که از آغاز جهان بر پا بوده است، مهدی موعود(عج) تحقق بخش ایده آل همه ی انبیا و اولیا و مردان مبارز راه حق است.

30)- قرآن با چه بیانی در مورد عدالت سخن گفته است؟

ببینید قرآن با چه صراحتی عنایت انبیا و بلکه مأموریت و رسالت انبیا برای برقراری عدل در میان بشر را بیان می کند در این آیه «لقد ارسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناسُ بالقسط» ما فرستادگان خودمان را با دلایل روشن فرستادیم و همراه آن ها کتاب و دستور و نوشته فرستادیم. با میزان، یعنی قوانین و مقررات عادلانه؛ برای چه؟ «لیقوم الناسُ بالقسط»؛ برای این که همه ی افراد بشر به عدالت رفتار کنند و اصل عدالت در میان افراد بشر برقرار گردد.

31)- آیا عدل کلی در دنیا برقرار می شود؟

بحث من درباره ی این مطلب است که عدل کلی در دنیا برقرار می شود؛ بالخصوص راجع به یک جهت آن، و آن این استح: اسلام که مدعی است عدل کلی در دنیا برقرار می شود، برچه اساس مدعی است که برقرار می شود؟ لهذا سه موضوع را باید تشریح کنم: یکی این که اولاً عدالت چیست؟ دوم این که آیا در نهاد و فطرت بشر تمایل به عدالت وجود دارد یا اساساً در فطرت بشر میل بع عدالت وجود ندارد؟ هر وقت عدالت به بشر داده شده است و داده بشود، به زور است، تحمیل است؛ بشر محال است به میل و رضای خودش زیر بار عدالت برود؟ و مسئله ی سوم این است: آیا عدالت هست یا نیست و اگر عملی بشود به چه وسیله عملی خواهد شد.

32)- آیا کسانی هستند که کلاً وجود عدالت را منکر شده باشند؟

عده ای معتقدند که در نهاد بشر، چنین قوه و نیرویی اساساً وجود ندارد. اکثر فیلسوفان اروپا این طور فکر می کنند و افکار همین فیلسوفان است که دنیا را در نهایت امر به آتش کشیده است. می گویند: عدالت اختراع مردمان زبون است. مردمان زبون و ضعیف، وقتی که در مقابل اقویا قرار گرفتند، چون زور نداشتند که اقویا مبارزه کنند، آمدند کلمه ی عدالت را خلق کردند که عدالت خوب است، انسان باید عادل باشد.

33)- در مورد غیر مادی بودن یک مسئله، آیا می توان مقایسه ای بین وحی و عمر حضرت مهدی(عج) داشت؟

مگر خود وحی یک امر عادی است؟ مگر خود وحی که یک بشری برسد به حدی که دستور از ماورای طبیعت بگیرد، کمتر است از مسئله ی زنده بودن یک نفر هزار و سیصد سال؟

34)- آیا اهل تسنن هم ظهور حضرت مهدی(عج) را قبول دارند؟

بعضی از دوستان، وقتی که می دیدند که این برادر ما از حجاز، آقای شیخ خلیل رحمان، همیشه صحبت انتظار ظهور حضرت حجت را می کنند، تعجب می کردند که ایشان اهل تشییع نیستند، چطور انتظار ظهور حضرت حجت را دارند؟ اغلب ما شاید روی عادت و منطقه ی جغرافیایی می گوییم و ایشان روی اعتقاد و ایمان می گویند. گفتم: این مطلبی است که شیعه و سنی ندارد؛ اهل تسنن هم این سخن را زیاد می گویند.

35)- امیرالمومنین(ع) درباره ی اولین کار حضرت ولی عصر(عج) چه می فرماید؟

اولین کاری که آن والی الهی می کند، این است که عمال و حکام را یک یک می گیرد، اعوان خودش را اصلاح می کند، دنیا اصلاح می کند، دنیا اصلاح می شود. زمین پاره های جگر خودش را بیرون می دهد. زمین می آید مثل یک غلام در حالی که تسلیم است، کلیدهای خودش را در اختیار او قرار می دهد (این ها همه تعبیر و بیان است.) آن وقت او به شما نشان خواهد داد که عدالت واقعی یعنی چه. قوانین کتاب و سنت را که متروک مانده و به حسب ظاهر مرده و از میان رفته است، زنده خواهد کرد.

36)- افرادی مانند راسل، در مورد بشریت و آینده اش چه نظری دارند؟

همین راسل در کتاب امیدهای نو می گوید: امروز دیگر غالب دانشمندان امیدشان را از بشریت قطع کرده و معتقدند که علم به جایی رسیده است که عن قریب بشر به دست علم نابود خواهد شد. می گوید: یکی از این افراد اینشتین است. اینشتین معتقد است که بشر با گوری که به دست خودش کنده است، یک گام بیشتر فاصله ندارد؛ بشر به مرحله ای رسیده است که فشار دادن چند دگمه همان و زمین ما کن فیکون شدن همان.

37)- چرا مختار به نام حضرت حجت(عج) قیام کرد؟

مختار می دانست که ولو این که موضوع، انتقام گرفتن از قتله ی سیدالشهدا است و این زمینه، زمینه ی بسیار عالی ای است، اما مردم تحت رهبری او حاضر به این کار نیستند.

شاید (بنا به روایتی) با حضرت امام زین العابدین(ع) هم تماس گرفت و ایشان قبول نکرد. مسئله ی مهدی موعود را که پیغمبر اکرم (ص) خبر داده بود به نام محمد بن حنفیه پسر امیرالمومنین(ع) و برادر سیدالشهدا(ع) چون اسمش محمد بود؛ زیرا در روایات نبوی آمده است؛ «اسمه اسمی»؛ نام او نام من است. گفت: ایها الناس! من نایب مهدی زمانم؛ آن مهدی ای که پیغمبر(ص) خبر داده است.

38)- چرا امام صادق(ع) از اصحاب خود در مورد مرگ اسماعیل شهادت خواست؟

حضرت امام صادق(ع) پسری دارند به نام اسماعیل که اسماعیلیه منتسب به او هستند. اسماعیل در زمان حیات حضرت از دنیا رفت. حضرت خیلی هم اسماعیل را دوست می داشتند. وقتی اسماعیل از دنیا رفت و او را غسل دادند و کفن کردند، حضرت صادق مخصوصاً آمدند به بالین اسماعیل، اصحابشان را صدا زدند، کفن را باز کردند، صورت اسماعیل را نشان دادند و فرمودند: این اسماعیل پسر من است، این مُرد، فردا ادعا نکنید که او مهدی امت است و غایب شد؛ جنازه اش را ببینید، صورتش را ببینید، بشناسید و بعد شهادت بدهید.

این ها همه نشان می دهد که زمینه ی مهدی امت در میان مسلمین به قدری قطعی بوده است که جای شک و تردید نیست.

39)- در مورد این که برخی می گویند نباید هیچ اصلاحی در جامعه ایجاد شود، تا ظهور حضرت مهدی(عج) اتفاق بیفتد، چه توضیحی دارید؟

این که بعد از آن که دنیا پر از ظلم و جور شد، عدل کلی پیدا می شود، مسئله ای به وجود آورده است و آن این که بعضی از افراد به اتکای همین مطلب، با هر اصلاحی مخالفند؛ می گویند: دنیا باید پر از ظلم و جور بشود، تا یکدفعه انقلاب گردد و پر از عدل و داد بشود. اگر هم به زبان نیاورند، ته دلشان با اصلاح مخالف است. اگر ببینند یک کسی یک قدم اصلاحی بر می دارد، ناراحت می شوند. وقتی که می بینند در جامعه ای در مردم یک علامت توجهی به سوی دیانت پیدا شده، واقعاً ناراحت می شوند؛ می گویند: یک کاری کنیم که مردم به سوی دین بیایند، ما به ظهور حضرت حجت خیانت کرده و ظهور ایشان را تأخیر انداخته ایم.

40)- آیا مسئله ی مهدویت و ظهور، در نهایت یک فلسفه ی مربوط به گروهی خاص مثل شیعیان است؟

نه؛ این یک فلسفه ی بزرگ و جهانی است، چون اسلام یک دین جهانی است، چون تشیع به معنی واقعی اش یک امر جهانی است. این را ما باید به صورت یک فلسفه بزرگ جهانی تلقی کنیم. وقتی قرآن می گوید: «وَ لَقَد کَتَبنا فِی الزَّبورِ مِن بَعدِ الذَّکرِ أنَّ ألاٌرضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ» صحبت از زمین است، نه صحبت از این منطقه و آن منطقه و این قوم و آن نژاد.

41)- امیدواری به آینده و ظهور در دل مؤمنان چگونه است؟

مردم مؤمن به عنایات الهی هرگز و در هیچ شرایطی امید خویش را از دست نمی دهند و تسلیم یأس از روح الله در مورد یک عنایت عمومی و بشر است، نه شخص یا گروهی، و به علاوه توأم است با نویدهای خاص و مشخص که به آن قطعیت داده است.

42)- معتقدان به انتظار ویرانگر، چه دیدی نسبت به گناه و امر به معروف کنندگان و نهی از منکر کنندگان دارند ؟

اینجاست که گناه هم فال است و هم تماشاء هم لذت و کامجویی است و هم کمک به انقلاب مقدس نهایی. اینجاست که این شعر مصداق واقعی خود را می یابد:

در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد              طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد

این گروه طبعاً به مصلحان و مجاهدان و آمران به معروف و ناهیان از منکر با نوعی بغض و عدوات می نگرند، زیرا آنان را از تأخیر اندازان ظهور و قیام مهدی موعومد(عج) می شمارند. بر عکس، اگر خود هم اهل گناه نباشند، در عمق ضمیر و اندیشه با نوعی رضایت به گناه کاران و عاملان فساد می نگرند، زیرا اینان مقدمات ظهور را فراهم می نمایند!

43)- برخی از آیات قرآن کریم نشان دهنده ی یک نوع انتظار سازنده هستند آیا در مورد آن توضیح می دهید؟

از این آیات استفاده می شود که ظهور مهدی موعود(عج)، حلقه ای است از حلقات مبارزه ی اهل حق و اهل باطل، که به پیروزی نهایی اهل حق منتهی می شود. سهیم بودن یک فرد در این سعادت، موقوف به این است که آن فرد عملاً در گروه اهل حق باشد. آیاتی که بدان ها در روایات استناد شده است، نشان می دهد که مهدی موعود(عج) مظهر نویدی است که به اهل ایمان و عمل صالح داده شده است، مظهر پیروزی نهایی اهل ایمان است.

44)- آیا روایتی هست که بگوید ظهور حضرت حجت(عج) برای حمایت از مستضعفان است؟

حدیث معروف که می فرماید: «یملاء الله به الارض قسطاً و عدلاً بعد ما ملئت ظلماً و جوراً» نیز شاهد مدعای ما است. در این حدیث نیز تکیه بر روی ظلم شده است و سخن از گروه ظالم است که مستلزم وجود گروه مظلوم است و می رساند که قیام مهدی(عج) برای حمایت مظلومانی است که استحقاق حمایت دارند.

بدیهی است که اگر گفته شده بود «یملاء الله به الارض ایماناً و توحیدا و صلاحا بعد ما ملئت کفراً و شرکاً و فساداً» مستلزم این نبود که لزوماً گروهی مستحق حمایت وجود داشته باشد. 

ofoghenoor.ir

بسم الله الرحمن الرحیم

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَدَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

خلاصه ای از کتاب حماسه حسینی

 

از استاد شهید علامه مطّهری(ره)

مقدمه

اگر از روز عاشورا به عنوان غمبارترین روز تاریخ یادکنیم، به درستی که حرفی به گزاف نگفته ایم.

امام رضا علیه السلام  می فرماید:

«هرکس رو ز عاشورا روز مصیبت و گریه اش باشد خداوند روز قیامت را برای او روز شادی و سرور قرار می دهد.»

روز عاشورا، روز پیروزی خون بر شمشیر است. امام حسین علیه السلام در حالی که ساعاتی بیشتر به پایان همرش باقی نمانده بود، از لشکر دشمن فرصت می خواهد که به نماز بایستد و با خدای خود راز و نیاز کند. نهضتی که امام حسین علیه السلام  آن را ایجاد کرد، نهضت قرآن و نماز و امر به معروف و نهی از منکر بود. حضرت سیدالشهدا علیه السلام  به حقیقت می دانست که در روز عاشورا به شهادت خواهد رسید و به دیدار معبود خواهد شتافت و این مسئله را با جان و دل پذیرفته بود.

قیام عاشورا، قیام برای برپایی دین رسول الله صلی الله علیه و آله و زنده نگه داشتن اسلام راستین بود. دشمنان کوردل، به گمان خود تصور می کردند با شهادت حضرت امام حسین علیه السلام خاندان عترت و شیعیان علی علیه السلام را نابود ساخته، حکومت را در دست خواهند گرفت؛ اما نه تنها این سیاست شان به بار ننشست، بلکه حتی دل های ناآگاه را آگاه ساخت.

قیام عاشورا، احیای اسلام را برای مسلمانان به ارمغان آورد. اگر اکنون اسلام زنده است و مسلمانان بیدارتر می شوند، همه را مدیون خون سیدالشهدا علیه السلام و یاران باوفایش هستیم. امام حسین علیه السلام انگیزه ی بیعت با ظالمان را برای همیشه از ذهن مسلمانان پاک کرد و ما نیز از درس کربلا آموختیم که اگر خونمان بریزد، بهتر است از آن که با ظالمی بیعت کنیم یا به یاری ستمگری بشتابیم.

«حسین بن علی علیه السلام درس غیرت به مردم داد، درس تحمل و بردباری به مردم داد، درس تحمل شداید و سختی ها به مردم داد. این ها برای ملت مسلمان درس های بسیار بزرگی بود. پس این که می گویند: حسین بن علی علیه السلام  چه کرد و چطور شد که دین اسلام زنده شد، جوابش همین است که حسین بن علی علیه السلام  روح تازه دمید، خون ها را به جوش آورد، غیرت ها را تحرک کرد، عشق و ایده آل به مردم داد، حس استغنا در مردم به وجود آورد، درس صبر و تحمل و بردباری و مقاومت و ایستادگی در مقابل شداید به مردم داد، ترس را ریخت. همان مردمی که تا آن مقدار می ترسیدند، تبدیل به یک عده مردم شجاع و دلاور شدند.»

خلاصه ای از سؤالات قیام عاشورا از آثار کتاب «حماسه ی حسینی» استاد شهید علامه مطهری(ره) .

ومن الله التوفیق


1)- آیا امام حسین علیه السلام یک شخصیت حماسی مانند دیگر شخصیت های حماسی است؟

امام حسین(ع) یک شخصیت حماسی است. اما نه آن طور که جلال الدین خوارزم شاه یک شخصیت حماسی و نه آن طور که رستم یک شخصیت حماسی است. حسین(ع) یک شخصیت حماسی است؛ اما حماسه ی بشریت، نه حماسی قومیت. شما در جهان یک شخصیت حماسی مانند حسین بن علی(ع) از نظر شدت حماسی بودن و از نظر علو و ارتفاع حماسه- یعنی جنبه های انسانی، نه جنبه ی قومی و ملی- پیدا نخواهید کرد.

2)- این که گفته می شود رثای امام حسین علیه السلام باید زنده بماند، چه منبع دینی ای دارد؟

این که گفته اند رثای امام حسین(ع) باید زنده بماند، حقیقی است و از خود پیغمبر(ص) گرفته اند و ائمه ی اطهار نیز به ان توصیه کرده اند. این رثا و مصیبت، نباید فراموش بشود و باید اشک مردم را همیشه بگیرید؛ اما در رثای یک قهرمان بگریید، وگرنه رثای یک آدم نفله شده ی بیچاره ی بی دست و پای مظلوم که دیگر گریه ندارد و گریه ی ملتی برای او معنی ندارد.

در رثای قهرمان بگریید، برای این که احساسات قهرمانی پیدا کنید، برای این که پرتوی از روح قهرمان در روح شما پیدا شود و شما هم تا اندازه ای نسبت به حق و حقیقت غیرت پیدا کنید، برای آزادی احترام قایل باشید؛ شما هم سرتان بشود که عزت نفس یعنی چه، شرف و انسانیت یعنی چه، کرامت یعنی چه.

3)- کار شهدا، به خصوص امام حسین علیه السلام و یارانش، در مقایسه با کار دیگران چه تفاوت هایی دارد؟

بعضی به ذوق خود ارزش می دهند و صنعتی در اختیار بشر قرار می دهند. شهید به خون خود ارزش می دهد و در راه بشریت خون خودش را فدا می کند. این سینا قانون ننوشت، محمد بن زکریا الحاوی ننوشت، سعدی ذوق خودش را در بوستان و گلستان نشان نداد، مولوی همین طور؛ مگر از پرتو شهدا؛ آن هایی که مثل شطه هایی در یک ظلمت هایی درخشیدند و جان خودشان را فدا کردند؛ آن هایی که توحید را در دنیا به اهتزاز در آوردند و مستقر کردند؛ آن هایی که منادی عدالت بودند، منادی حریت و آزادی بودند.

ما و شما که اینجا نشسته ایم، مدیون قطرات خون آن ها هستیم؛ مدیون حماسه های آن ها هستیم. حسین بن علی(ع) سراسر وجودش حماسه است.  

4)- راز شخصیت امام حسین علیه السلام در چیست؟

ادعای این که کسی بگوید من کلید شخصیت کسی مانند علی(ع) یا حسین بن علی(ع) را به دست آورده ام، انصافاً ادعای گزافی است و من جرأت نمی کنم چنین سخنی بگویم. اما این قدر می توانیم ادعا کنم که در حدودی که من حسین(ع) را شناخته و تاریخچه ی زندگی او را خوانده ام و سخنان او را که متأسفانه بسیار کم به دست ما رسیده است- به دست آورده ام، می توانم این طور بگویم که از نظر من کلید شخصیت حسین(ع) حماسه است، شور است، عظمت است، صلابت است، شدت است، ایستادگی است، حق پرستی است.

5)- میان نهضت عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیه السلام و زنده ماندن اسلام چه رابطه ای وجود دارد؟

چه بسیار خون ها که در محیط هایی ریخته می شود که چون فقط جنبه ی خونریزی دارد، اثرش مرعوبیت مردم است؛ اثرش این است که از نیروی مردم و ملت می کاهد و نفس ها بیشتر در سینه ها حبس می شود. اما شهادت هایی در دنیا هست که به دنبال خودش روشنایی و صفا برای اجتماع می آورد. شما در حالت فرد امتحان کرده و دیده اید که بعضی از اعمال هست که قلب انسان را مکدر می کند، ولی بعضی دیگر از اعمال است که قلب انسان را روشن می کند، صفا و جلا می دهد.

این حالت، عیناً در اجتماع هم هست. بعضی از پدیده های اجتماعی روح اجتماعی را تاریک و کدر می کند، ترس و رعب در اجتماع به وجود می آورد، به اجتماع حالت بردگی و اسارت می دهد؛ ولی یک سلسله پدیده های اجتماعی است که به صفا و نورانیت می دهد، ترس اجتماع را می ریزد، احساس بردگی و اسارت را از او می گیرد، جرأت و شهادمت به او می دهد.

بعد از شهادت امام حسین(ع) یک چنین حالتی به وجود آمد؛ یک رونقی در اسلام پیدا شد. این اثر در اجتماع از آن جهت بود که امام حسین(ع) با حرکات قهرمانانه ی خود، روح مردم مسلمان را زنده کرد؛ احساسات بردگی و اسارتی را که از اواخر زمان عثمان و تمام دوره ای معاویه بر روح جامعه ی اسلامی حکم فرما بود، تضعیف کرد و ترس را ریخت؛ احساس عبودیت را زایل کرد و به عبارت دیگر، به اجتماع اسلامی شخصیت داد. او بر روی نقطه ای در اجتماع انگشت گذاشت که بعداً اجتماع در خودش احساس شخصیت کرد.

6)- ارتباط قیام سیدالشهدا علیه السلام با امر به معروف و نهی از منکر چیست؟

حسین بن علی(ع) در سخنان و خطابه ای خودش، آنجا که از امر به معروف و نهی از منکر صحبت می کند، همواره صحبتش این است: «وعلی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه ی براع مثا یزید»، «انی لم اخرج اشراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الا صلاح فی امه جدی». بعد از بیست سه سال که این حرف ها فراموش شده بود، حسین بن علی(ع) به نام یک نفر مصلح و اصلاح طلب که باید در امت اسلام ایجاد می کرد، قیام کرد و به مردم عشق و ایده آل داد.

رکن اول حماسه ی زنده شدن مردم همین است. ملتی شخصیت دارد که احساس استغنا و بی نیازی در او باشد. این هاست درس های آموزنده ای که از قیام حسین بن علی(ع) باید آموخت. او حس استغنا و بی نیازی به مردم داد.

7)- چگونه امام حسین علیه السلام با قیام و شهادت خودش باعث زنده شدن و زنده ماندن دین اسلام شد؟

این که می گویند حسین بن علی(ع) چه کرد و چطور شد که دین اسلام زنده شد، جوابش همین است که حسین بن علی(ع) روح تازه خون ها را به جوش آورد، غیرت ها را تحریک کرد، عشق و ایده آل به مردم داد، حس استغنا در مردم به وجود آورد،  درس صبر و تحمل و بردباری و مقاومت و ایستادگی در مقابل شداید به مردم داد، ترس را ریخت. همان مردمی که تا آن مقدار می ترسیدند، تبدیل به یک عده مردم شجاع و دلاور شدند.

8)- جنبه ی اجتماعی قیام امام حسین علیه السلام چه بود؟

حسین بن علی(ع) در آن زمان یک سوژه ی بزرگ بود؛ هرکسی که می خواست در مقابل ظلم قیام کند، شعارش «یا لثارات الحسین» بود. امروز هم حسین بن علی(ع) یک سوژه ی بزرگ است؛ سوژه ای برای امر به معروف و نهی از منکر، برای اقامه ی نماز، برای زنده کردن اسلام، برای این که احساسات و عواطف عالیه ی اسلامی در وجود ما احیا بشود. می گویند: نادر در یکی از جنگ هایش سربازی را دید که فوق العاده شجاع است و از شجاعت و دلاوری او اعجاب کرد؛ گفت: تو آن روز که افاغنه ریختند در اصفهان کجا بودی؟ سرباز گفت: در اصفهان بودم. نادر گفت: پس شجاعتت کجا بود؟ گفت: آن روز نادری نبود. مقداری از شجاعت من از روحیه ی نادر است.

9)- قیام و شهادت حضرت امام حسین علیه السلام بر خواهر بزرگوارش حضرت زینب علیه السلام چه تأثیری گذاشت؟

در حماسه ی حسینی، آن کسی که بیش از همه این درس را آموخت و بیش از همه این پرتو مقدس حسینی بر روح مقدس او تابید، خواهر بزرگوارش حضرت زینب(ع) بود. راستی که موضوع عجیبی استو زینب(ع) با آن عظمت که از اول داشته است و آن عظمت را در دامن زهرا(ع) و از تربیت علی(ع) به دست آورده بود، در عین حال زینب(ع) قبل از کربلا با زینب(ع) بعد از کربلا متفاوت است؛ یعنی زینب(ع) بعد از کربلا یک شخصیت و عظمت بیشتری دارد.

10)- وظیفه ی مردمی که در مجالس عزاداری شرکت می کنند و احیاناً متوجه دروغ بودن گفته ها در مورد قیام عاشورا می شوند، چیست؟

دو مسئولیت بزرگ مردم دارند. یک مسئولیت این است که نهی از منکر بر همه واجب است. وقتی که می فهمید و می دانید و مردم اغلب هم می دانند که دروغ است، نباید در آن مجلس بنشینید که حرام است؛ بلکه باید مبارزه کنید. و دیگر این تمایلی است که صاحب مجلس ها و مستمعین به گردانندگان مجلس دارند،؛ مجلس باید بگیرد، باید کربلا بشود. روضه خوان بیچاره می بیند که اگر بنا بشود هرچه می گوید، از آن راست ها باشد، مجلسش نمی گیرد، بعد همین مردم هم دعوتش نمی کنند، ناچار یک چیزی هم اضافه می کند.

این انتظار را مردم از سر خودشان بیرون کنند، نگویند فلان روضخ خوانی که مجلس او می گیرد فلان روضه خوانی که، کربلا می کند. یعنی چه؟! شما باید روضه ی راست را بشنوید و معارف و سطح فکرتان بالا بیاید؛ به طوری که اگر در یک کلمه روحتان اهتراز پیدا کرد؛ یعنی با روح حسین بن علی(ع)  هماهنگی کرد و اشکی، ولو ذره ای ولو به قدر بال مگس جاری شد اگر یک چنین اشکی در حالت هماهنگی روح شما با حسین بن علی(ع) از چشم شما بیرون بیاید، واقعاً مقام بزرگی برای شما است؛ اما اشکی که از راه قصابی کردن بخواهد از چشم شما بیاید، اگر یک دریا هم باشد، ارزش ندارد.

11)- آیا نقطه ی ابهامی در حادثه ی کربلا وجود دارد؟

یکی از حاضرین واقعه شخص امام زین العابدین(ع) است. ایشان خودشان از حاضرین واقعه بودند؛ تمام جرئیات را از اول تا آخر شاهد بوده اند و همه ی قضایا را نقل کرده اند. نقطه ی ابهامی در تاریخ امام حسین(ع) وجود ندارد.

12)- لقب «سقا» کی به حضرت ابوالفضل(ع) داده شد؟

لقب «سقا» قبلاً به حضرت ابوالفضل(ع) داده شده بود؛ چون یک نوبت یا دو نوبت دیگر در شب های پیش ابوالفضل توانسته بود برود، صف دشمن را بشکافد و برای اطفال ابا عبدالله(ع) آب بیاورد. این جور نیست که سه شبانه روز آب نخورده باشند، خیر! سه شبانه روز بود که از آب ممنوع بودند؛ ولی در این خلال توانستند یکی دو بار آب تهیه کنند؛ از جمله در شب عاشورا تهیه کردند؛ حتی غسل کردند، بدن های خودشان را شست و شو دادند.

13)- آیا مردم آن زمان یزید را به خوبی می شناختند؟

امروز است که ما درست می فهمیم حکومت یزید یعنی چه، معاویه چه کرد و نقشه ی اموی ها چه بود؛ ولی صد نود و نه ملت مسلمان در آن روز درک نمی کردند؛ مخصوصاً با نبودن وسایل اطلاعاتی که امروز هست و در گذشته نبود.

همان مردم مدینه درک نمی کردند. مردم مدینه روزی فهمیدند یزید چه کسی است و خلافت یزید یعنی چه که حسین بن علی(ع) کشته شد. بعد که حسین بن علی(ع) کشته شد، این ها تکان خوردند: چرا حسین بن علی(ع) کشته شد.                                                                 

14)- شما ارزش اشک ریختن مؤمنان را برای امام حسین(ع) چقدر می دانید.

اگر اشکی که ما برای او می ریزیم – قبلاً عرض کردم – در مسیر هماهنگی روح ما باشد، روح ما پرواز کوچکی با روح حسینی بکند؛ ذره ای از همت او، ذرهای از غیرت او، ذره ای از حریت او، ذره ای از ایمان او، ذره ای از تقوای او، ذره ای از توحید او در ما بتابد و چنین اشکی از چشم ما جاری شود، آن اشک هر چه دلتان بخواهد، قیمت دارد. اگر گفتند به اندازه ی یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد، باور کنید؛ اما نه اشکی که برای نفله شدن حسین باشد؛ بلکه اشکی که برای عظمت حسین باشد، برای شخصیت حسین(ع) باشد.

15)- چرا باید حادثه ی کربلا را زنده نگه داشت؟

چنین حادثه ای را باید زنده نگه داشت؛ حادثه ای که یک جمعیت هفتاد و دو نفری، از نظر روحی یک جمعیت سی هزار نفری را شکست دادند. چطور شکست دادند؟ اولاً با این که این ها در اقلیت بودند و کشته شدنشان قطعی بود، یک نفر از این ها به دشمن ملحق نشد، اما از آن سی هزار به این ها ملحق شدند. یکی از سردارانشان حر بن یزید ریاحی و سی نفر دیگر. این دلیل بر این است که از نظر روحی، آن ها برده اند و آن ها باخته اند.

16)- وظیفه ی ما شیعیان در برابر حماسه ی درس آموز عاشورا چیست؟

تاریخ های ما، آن تاریخ هایی که برای ما درس آموزنده است، سند اخلاقی ماست، سند تربیت اجتماعی ماست؛ مثل حادثه ی تاریخی عاشورا. ببینیم چه تحریفایی در این ها شده است. باید با این تحریف ها مبارزه کنیم.

17)- آیا نهضت امام حسین(ع) انقلاب انفجاری بود؟

گفته های خود امام حسین(ع) که نه تنها از آغاز این نهضت، بلکه از بعد از مرگ معاویه شروع می شود، نامه هایی که میان او و معاویه مبادله شده است، سخنرانی هایی که در مواقع مختلف ایراد کرده است؛ از جمله آن سخنرانی معروفی که در منی صحابه ی جمله ی این حوادث است؛ در ردیف این که شخصی می میرد، بعد از مرگش شناخته می شود، یا اثری خلق می شود، بعد از سال ها ارزش آن شناخته می شود.

حادثه ی اجتماعی هم که رخ می دهد، بعدها ماهیت آن درست شناخته می شود و ارزش آن درک می گردد. در مورد بعضی از حوادث شاید هزار سال باید بگذرد تا ماهیت آن ها درست و آن چنان که هست، شناخته شود و باز حادثه ی عاشورا از این گونه حوادث است.

18)- چرا امام حسین(ع) در هر فرصتی به اصحابش فرمود که من بیعتم را از شما برداشتم؟

انقلاب امام، یک انقلاب آگاهانه است. هم از ناحیه ی خودش و هم از ناحیه ی خانواده اش. رهبری که می خواهد از ناراحتی و نارضایتی مردم استفاده کند که چنین حرف نمی زند؛ همواره از تکلیف شرعی می گوید؛ البته تکلیف شرعی هم بود و امام حسین(ع) از گفتن آن نیز غفلت نکرد؛ اما می خواست آن تکلیف شرعی را در نهایت آزادی و آگاهی انجام بدهند.

19)- اگر امام حسین(ع) پاسخی به دعوت مردم کوفه نمی داد، تاریخ چگونه قضاوت می کرد؟

تاریخ، امام حسین(ع) را ملامت می کرد که: اگر رفته بود، ریشه ی یزید و یزیدیان کنده شده بود و از بین رفته بود. کوفه، اردوگاه مسلمین با آن مردم شجاع، کوفه ای که پنج سال علی(ع) در آن زندگی کرده است و هنوز تعلیمات علی(ع) و یتیم هایی که علی (ع) بزرگ کرده، زنده هستند. امام حسین(ع) جبن به خرج داد و ترسید که به آنجا نرفت؛ اگر می رفت، در دنیای اسلام انقلاب می شد.

امام حسین(ع) از اول حرکتش معلوم بود که مردم کوفه را آماده نمی بیند، مردم سست عنصر و مرعوب شده ای می داند. در عین حال جواب تاریخ را چه بدهد؟ قطعاً اگر امام حسین(ع) به مردم کوفه اعتنا نمی کرد، همین ما که امروز اینجا نشسته ایم، می گفتیم: چرا امام حسین (ع) جواب مثبت نداد؟

20)- امر به معروف و نهی از منکر با نهضت امام حسین(ع) چه رابطه ای دارد؟

عنصر امر به معروف و نهی از منکر، به نهضت حسینی ارزش داد یا امام حسین(ع) به امر به معروف و نهی از منکر ارزش داد؟ امر به معروف و نهی از منکر، نهضت حسینی را بالا برد؛ ولی امام حسین(ع) این اصل را به نحوی اجرا کرد که شأن این اصل بالا رفت. یک تاج افتخار بر سر اصل امر به معروف و نهی از منکر نهاد.

21)- آیا امام حسین(ع) در روز عاشورا از شعارها استفاده کردند؟

ابا عبدالله(ع) در روز عاشورا شعارهای زیادی داده است، که در آن ها روح نهضت خودش را مشخص کرده که من برای چه می جنگم، چرا تسلیم نمی شوم، چرا آمده ام که تا آخرین قطره ی خون خود را بریزم. متأسفانه این شعارها در میان ما شیعیان فراموش شده و ما شعارهای دیگری به جای آن ها گذاشته ایم که، این شعارها نمی تواند روح نهضت ابا عبدالله را منعکس کند.

22)- نظر شما درباره ی نوحه سرایی، سینه زنی و زنجیر زنی چیست؟

نوحه سرایی و سینه زنی و زنجیرزنی، من با همه این ها موافقم؛ ولی به شرط این که شعارها، شعارهای حسینی باشد؛ نه شعارهای من در آوردی، «نوجوان اکبر من، نوجوان اکبر من» شعار حسینی نیست. شعارهای حسینی شعارهایی است که از این تیپ باشد؛ فریاد می کند: «الا ترون ان الحق لا یعمل به و انّ الباطل لا یتناهی عنه؟ لیر غب المؤمن فی لقاء الله محقاً»؛ مردم! نمی بینید که به حق عمل نمی شود و کسی از باطل روی گردان نیست؟ در چنین شرایطی مؤمن (نگفت حسین یا امام) باید لقاء پروردگارش را بر چنین زندگی ای ترجیح بدهد.

23)- اگر از ما پرسیدند شما از روز عاشورا چه حرفی دارید، ما چه بگوییم؟

باید بگوییم: ما می خواهیم حرف آقایمان را بگوییم. ما هر سال می خواهیم تجدید حیات کنیم. «یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُو ا استَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إذا دَعاکُم لِما یُحییکّم» باید بگوییم عاشورا روز تجدید حیات ماست. در این روز در کوثر حسینی شست و شو کنیم، تجدید حیات کنیم، روح خودمان را شست و شو بدهیم، خودمان را زنده کنیم، از نو مبادی و مبانی اسلام را بیاموزیم، روح اسلام را از نو به خودمان تزریق کنیم. ما نمی خواهیم حس امر به معروف و نهی از منکر، احساس شهادت، احساس جهاد، احساس فداکاری در راه حق، در ما فراموش بشود؛ نمی خواهیم روح فداکاری در راه حق در ما بمیرد.

24)- اگر امام حسین(ع) با یزید بیعت می کرد، چه پیامدی داشت؟

یکی از چیزهایی که امام حسین(ع) با آن مواجه بود، تقاضای بیعت با یزید بن معاویه این چنینی بود، که گذشته از همه ی مفاسد دیگر، دو مفسده در بیعت با این آدم بود که حتی در مورد معاویه وجود نداشت: یکی این که بیعت با یزید، تثبیت خلافت موروثی مطرح بود.

مفسده دوم مربوط به شخصیت خاص یزید بود که وضع آن زمان را از هر زمان دیگر متمایز می کرد. او نه تنها مرد فاسق و فاجری بود؛ بلکه متظاهر به فسق بود و شایستگی سیاسی هم نداشت.

25)- با توجه به این که مردم کوفه برای امام حسین(ع) نامه فرستادند، چرا حضرت از مدینه به سمت مکه حرکت کرد؟

نامه های مردم کوفه به مدینه نیامد و امام حسین(ع) نهضتش را از مدینه شروع کرد. نامه های مردم کوفه در مکه به دست امام حسین(ع) رسید؛ یعنی وقتی که امام تصمیم خود را برای امتناع از بیعت گرفته بود. و همین تصمیم، خطری بزرگ برای او به وجود آورده بود.(خود امام (ع) و همه می دانستند که نه این ها از بیعت گرفتن دست بر می دارند و نه امام(ع) حاضر به بیعت است)؛ بنابراین، دعوت مردم کوفه، عامل اصلی در این نهضت نبود، بلکه عامل فرعی بود و حداکثر تأثیری که برای دعوت مردم کوفه می توان قایل شد، این است که این دعوت از نظر مردم و قضاوت تاریخ در آینده فرصت، به ظاهر مناسبی برای امام(ع) به وجود آورد.

26)- امام در برخورد با لشکر حر و مردم کوفه فرمود: شما مرا دعوت کردید؛ اگر نمی خواهید، بر می گردم. منظور حضرت چه بود؟

وقتی امام حسین(ع) در بین راه به سرحد کوفه می رسد، با لشکر حُر مواجه می شود. به مردم کوفه می فرماید: شما مرا دعوت کردید؛ اگر نمی خواهید، بر می گردم. معنایش این نیست که بر می گردم و با یزید بیعت می کنم و از تمام حرف هایی که در باب امر به معروف و نهی از منکر، شیوع فسادها و وظیفه ی مسلمانان در این شرایط گفته ام، صرفنظر می کنم، بیعت کرده و در خانه ی خود می نشینم و سکوت می کنم؛ خیر! من این حکومت را صالح نمی دانم و برای خود وظیفه ای قایل هستم. شما مردم کوفه مرا دعوت کردید، گفتید: ای حسین! تو را در هدفی که داری، یاری می دهیم. اگر بیعت نمی کنی نکن، تو به عنوان امر به معروف و نهی از منکر اعتراض داری، قیام کرده ای، ما تو را یاری می کنیم. من هم آمده ام سراغ کسانی که به من وعده ی یاری داده اند. حال می گویید مردم کوفه به وعده خودشان عمل نمی کنند بسیار خوب ما هم به کوفه نمی رویم؛ بر می گردیم به جایی که مرکز اصلی خودمان است؛ به حجاز (مدینه یا مکه) می رویم تا خدا چه خواهد. به هر حال ما بیعت نمی کنیم، ولو بر سر بیعت کردن کشته شویم.

پس حداکثر تأثیر این عامل یعنی دعوت مردم کوفه، این بوده که امام(ع) را از مکه بیرون بکشاند و ایشان به طرف کوفه بیاید.

27)- چرا اسلام اینقدر توصیه به امر به معروف و نهی از منکر کرده است.

امر به معروف و نهی از منکر، یگانه اصلی است که ضامن بقای اسلام است؛ به اصطلاح علت مبقیه است. اصلاً اگر این اصل نباشد، اسلامی نیست. رسیدگی کردن دایم به وضع مسلمین است.

28)- آیا امر به معروف و نهی از منکر چند مرحله دارد؟

امربه معروف و نهی از منکر در مرحله دل و ضمیر هست، در مرحله ی زبان هست، در مرحله دست و عمل هم هست. تو باید با تمام وجودت امر به معروف و نهی از منکر باشی.

29)- در چه صورت باید با زبانمان به امر به معروف و نهی از منکر بپردازیم؟

این مرحله؛ مرحله ی زبان نیز یک درجه از نهی از منکر است، به این معنی که در مواردی که کسی با ما تماس دارد و به یک عمل زشت و منکری ابتلا دارد و ما می توانیم با منطقی روشنگر او را به ترک آن عمل قانع کنیم، بر ما واجب است که با چنین منطقی با آن شخص تماس بگیریم.

30)- چه زمانی باید وارد مرحله ی عملی امر به معروف و نهی از منکر شویم؟

مرحله ی سوم، مرحله ی است. گاهی طرف در درجه ای و در حالی است که نه اعراض و هجران ما تأثیری بر او می گذارد و نه می توانیم با منطق و بیان و تشریح مطلب، او را از منکر باز داریم، بلکه باید وارد عمل شویم؛ اگر وارد عمل شویم، می توانیم.

31)- آیا تقسیم بندی امر به معروف با نهی از منکر یکی است؟

امر به معروف هم عیناً همین تقسیمات را دارد مانند نهی از منکر با این تفاوت که امر به معروف یا لفظی است یا عملی، امر به معروف افظی این است که انسان با بیان، حقایق را برای مردم بگوید، خوبی ها را برای مردم تشریح کند، مردم را تشویق کند و به آن ها بفهماند که امروز کار خیر چیست.

32)- چگونه شد که حُربن یزید ریاحی به لشکر امام حسین(ع) پیوست؟

اگر حساب می کردند بعد از عمر سعد، شخصیت دوم در این لشکر دشمن کیست، غیر از حُربن یزید ریاحی کسی نبود. مرد بسیار با شخصیتی بود.  به علاوه، اولین کسی بود که با هزار  سوار مأمور این کار شده بود؛ ولی نیرو و جاذبه و ایمان و عمل، امر به معروف عملی حسین بن علی(ع) حربن یزید را – که روز اول شمشیر و به روی امام(ع) کشیده بود – وادار به تسلیم کرد، توبه کرد، جزء «التائبون» شد.

33)- حد و مرز امر به معروف و نهی از منکر در هر مسئله ای چگونه است؟

امر به معروف و نهی از منکر در مسائل بزرگ مرز نمی شناسد. هیچ چیزی، هیچ امر محترمی نمی تواند با امر به معروف و نهی از منکر برابری کند، نمی تواند جلویش را بگیرد. این اصل، دایر مدار این است که موضوع امر به معروف و نهی از منکر چیست.

34)- کارنامه ما در امر به معروف و نهی از منکر چگونه است؟

متأسفانه کارنامه ی ما مسلمین در این زمینه درخشان نیست. از آن نظر کارنامه ی درخشانی نیست که اولاً ما آن حساسیتی را که اسلام در این زمینه دارد، نداریم؛ یعنی آن اهمیتی را که اسلام به این موضوع داده است، درک نکرده ایم، و ثانیاً در حدودی هم که به حساب و خیال خودمان به اهمیت این موضوع پی برده ایم، واجد شرایط آن نبوده ایم.

35)- بیشتر اصحاب امام حسین(ع) در کجا به حضرت ملحق شدند؟

اصحابی که از مدینه با حضرت آمدند، خیلی کم بودند؛ شاید به بیست نفر نمی رسیدند، چون یک عده در بین راه جدا شدند و رفتند.

بسیاری از آن هفتاد و دو نفر در کربلا ملحق شدند و باز بسیاری از آن ها از لشکر عمر سعد جدا شده و به سپاه ابا عبدالله(ع) ملحق شدند؛ از جمله بعضی از آن ها کسانی بودند که وقتی از کنار این خیمه عبور می کردند، صدای زمزمه ی عالی و زیبایی را می شنیدند؛ صدای تلاوت قرآن، ذکر خدا، ذکر رکوع، ذکر سجود، سوره ی حمد، سوره های دیگر، این صدا این ها را جذب می کرد و اثر می بخشید؛ یعنی ابا عبدالله(ع) و اصحابش از هرگونه وسیله ای که از آن بهتر می شد استفاده کرد، استفاده کردند.

36)- جایگاه آیه ی 111 سوره ی توبه در کربلا کجاست؟

حادثه ی کربلا خودش یک نمایش از سربازان اسلام است؛ اما نه نمایشی که صرفاً نمایش یعنی صورت سازی باشد، آدمک هایی درست کنند و صورتی بسازند، ولی در واقع حقیقت نداشته باشد. مثلاً آیه ی «إنَّ اللهَ اشتری مِنَ المُؤمِنینَ أنفُسَهُم وَ أموالَهُمُ بِأنَّ لَهُمُ الجَنَّهَ» در حادثه ی کربلا خودش را در عمل نشان می دهد و همچنین آیات دیگر قرآن.

37)- شما نقش افراد و گروهای مختلف را در حادثه ی کربلا چگونه می بینید؟

ما در حادثه ی کربلا به جریان عجیبی برخورد می کنیم و آن این که می بینیم در این حادثه؛ مرد نقش دارد، زن نقش دارد، پیر و جوان و کودک نقش دارند، سفید و سیاه نقش دارند، عرب و غیر عرب نقش دارند، طبقات و جنبه های مختلف نقش دارند؛ گویی اساساً در قضا و قدر الهی مقدر شده است که نقش های مختلف از طرف طبقات مختلف ایفا بشود؛ یعنی اسلام نشان داده بشود.

38)- مسئله ی توحید چگونه در حادثه ی کربلا تجلی پیدا می کند؟

برای نشان دادن جنبه ی توحیدی و عرفانی، جنبه ی پاکباختگی در راه خدا و ماسوای خدا را هیچ انگاشتن، شاید همان دو جمله ی ابا عبدالله(ع) در اولین خطبه هایی که انشاء فرمود (یعنی خطبه ای که در مکه ایراد کرد) کافی نباشد. سخنش این بود: «رضی الله و الله رضانا اهل البت»؛ ما اهل لبت از خودمان پسند نداریم؛ ما آنچه را می پسندیم که خدا برای ما پسندیده باشدف هر راهی را که خدا برای ما معین کرده است، ما همان را می پسندیم.

39)- نقش مردان و زنان در واقعه ی کربلا چگونه است؟

تاریخ کربلا، یک تاریخ و حادثه ی مذکر – مونث است؛ حادثه ای است که مرد و زن هر دو در آن نقش دارند؛ ولی مرد در حد خودش و زن در مدار خودش، معجزه ی اسلام این هاست؛ می خواهد دنیای امروز بپذیرد، می خواهد – به جهنم – نپذیرد؛ آینده خواهد پذیرفت. ابا عبدالله(ع) اهل بیت خودش را حرکت می دهد، برای این که در این تاریخ عظیم رسالتی را انجام دهند، برای این که نقش مستقیمی در ساختن این تاریخ عظیم داشته باشند، با قافله سالاری زینب(ع)، بدون آن که از مدار خودشان خارج بشوند.

40)- آیا یزید برای جنایات خودش فکری اندیشیده بود؟

دستگاه یزید نمی توانست بدون یک پشتوانه ی فکری و اعتمادی، یا لااقل بدون آن که اعتقادات موجود مردم را توجیه کرده باشد، کارش را انجام بدهد. خیال نکنید آن ها اینقدر احمق بودند که بگویند سرها سر نیزه، گور پدر مردم و افکار شان؛ بلکه در هر حال در مقام اغفال افکار مردم و القای یک سلسله افکار و اندیشه ها بودند، تا فکر مردم قانع بشوند که وضع موجود بهترین وضع است و باید همین طور باشد؛ البته در میان یک عده مردم مذهبی، باید آن فکر رنگ و صورت مذهبی داشته باشد. چرا از شریح قاضی استمداد می کنند؟ برای اغناء فکر مردم تا به فکر مردم، رنگ بدهند و دادند.

41)- جواب امام حسین(ع) به افرادی که او را از رفتن به کربلا منع می کردند، چه بود؟

امام حسین(ع) را قریب و بعید و خویش و بیگانه منع می کردند و راه بیان خودشان را ذکر می کردند (بی وفایی و عذر مردم کوفه). عجیب این است که امام منطق آن ها را رد نمی کرد، ولی از کلمات جوابیه و مخصوصاً خطابه های مکه و کربلا و بین راه، معلوم می شود که امام حسین(ع) منطقی داشته وسیع تر از آن منطق های محدودو آن منطق ها بر محور حفظ جان و فرزندان و سلامت دور می زد، و منطق امام بر حفظ دین و ایمان و عقیده.

42)- شما علت مبارزه ی شدید امویان و در رأس آن ها ابو سفیان را با اسلام و قرآن چه می دانید؟

دو علت داشت: یکی رقابت نژادی که در سه نسل متوالی متراکم شده بود، دوم تباین قوانین اسلامی با نظام اجتماعی رؤسای قریش؛ مخصوصاً اموی ها که اسلام بر هم زننده ی آن زندگانی بود و قرآن این را اصلی کلی می داند. در سوره ی سباّ می فرماید: «وَ ما أرسَلنا فی قَریَهِ مِن نَذیرِ إلاَ قالَ مُترَفُوها...» در سوره های زخرف، واقعه، مؤمنون و هود نیز همین مطلب هست. گذشته از همه ی این ها، مزاج و طینت آن ها طینتی منفعت پرست و مادی بود در این گونه مزاج های روحی، تعلیمات الهی و ربانی اثر ندارد و این ربطی به باهوشی و بی هوشی آنها ندارد. کسی به تعلیمات الهی اذعان پیدا می کند که در وجود خودش پرتوی از شرافت و علوّ نفس و بزرگواری موجود باشد؛ نوری و حیاتی و هدایتی در خمیره ی خودش موجود باشد.

43)- اصلاً دلیل قیام امام حسین(ع) چه بود؟

سؤال این که چرا امام حسین(ع) قیام کرد، درست مثل این است که بگوییم چرا پیغمبر اکرم(ص) در مکه قیام کرد و با قریش سازش نکرد؟ و یا چرا علی مرتضی(ع) اینقدر رنج حمایت پیغمبر(ص) را در بدر و حنین و احد و احزاب و لیله البیت متحمل شد؟ و یا چرا ابراهیم(ع) یک تنه در مقابل قدرت عظیم نمرود قیام کرد؟ چرا موسی(ع) در حالی که جز برادرش هارون(ع) کسی نداشت، به دربار رفت؟

معنای این چرا، این است که امام حسین(ع) وقتی قیامش موجه بود که جنگی و سپاهی برابر با یزید داشته باشد و حال آن که اگر امام حسین(ع) سپاهی برابر با یزید می داشت و در اجتماعی قیام می کرد که مردم دو دسته بودند و دو صف عظیم را تشکیل می دادند و امام حسین(ع) در جلوی یک صف بود، قیام حسینی یک قیام مقدس و جاویدان نبود. این چراها، در همه ی قیام های مقدس و تاریخی هست.

44)- جهالت مردم در زمان امام حسین(ع) از چه نوعی بود؟ آیا منظور همان بی سوادی است؟

مقصود از جهالت مردم، این نبود که چون مردم بی سواد بودند و درس نخوانده بودند،مرتکب چنین عملی شدند و اگر درس خوانده و تحصیلی کرده می بودند، نمی کردند؛ نه! در اصطلاح دین، «جهالت» بیشتر در مقابل «عقل» گفته می شود و مقصود آن تنبه عقلی است که مردم لاید داشته باشند و به عبارت دیگر، قوه ی تجزیه و تحلیل قضایای شهود و تطبیق کلیات بر جزئیات است و این چندان ربطی به سواد و بی سوادی ندارد. علم، حفظ و ضبط کلیات است و عقل قوه ی تحلیل است.

به عبارت دیگر، امام حسین(ع) شهید فراموش کاری مردم شد؛ زیرا مردم اگر در تاریخ پنجاه شصت ساله ی خودشان فکر می کردند و قوه ی تنبه و استنتاج و عبرت گیری در آن ها می بود و به تعبیر سید الشهدا(ع) که فرمود: «ارجعوا الی عقولکم»، اگر به عقل و تجربه ی پنجاه شصت ساله ی خود رجوع می کردند و جنایت های ابوسفیان و معاویه و زیاد در کوفه و خاندان اموی را اصولاً فراموش نمی کردند و گول ظاهر فعلی معاویه را – که دم زدن از دین به خاطر منافع شخصی است – نمی خوردند و عمیق فکر می کردند و حساب می کردند آیا حسین(ع) برای دین و دنیای آن ها بهتر بود، یا یزید و معاویه و عبیدالله، هرگز چنین جنایتی واقع نمی شد.

45)- آیا به طور خلاصه عوامل شهادت امام حسین(ع) را بیان می فرمایید؟

امام حسین(ع)  را طمع مُلک ری و طمع پول، که خولی گفت: «جئتک بغنی الدهر» و رشوه ی رؤسا «اما رؤساؤهم فقد اعظمت رشوتهم و مُلئت غرائزهم» و جبن و مرعوبیت عامه و میل به جبران محبت یزید (که ابن زیاد می خواست کدورت یزید را از پدرش که در ولایتعهدی یزید تعلل کرد، جبران کند) و خبث ذاتی شهر و مستی و غرور و بدبختی و سبک سری شخص یزید و از همه بالاتر، فراموش کاری عامه ی مردم که مسلمان بودند و معتقد و سیری به تاریخ شصت ساله ی خود نمی کردند و سابقه ها را فراموش کردند و گول ظاهر را می خوردند. شهید کرد.

46)- چرا لقب «سیدالشهدا» به حضرت امام حسین(ع) داده شد؟

قبلاً لقب «سیدالشهدا» از آن حمزه عموی پیامبر اکرم(ص) بود و بعد به الا عبدالله(ع) اختصاص داده شد. وضع اصحاب اباعبدالله(ع) هم طوری بود که بر همه ی شهدای پیشین سبقت گرفت و خود اباعبدالله فرمود: «انی لا اعلم اصحابا اوفی و لا خیراً من اصحابی و لا اهل بیت اوصل و لا افضل من اهل بیتی» اصحاب اباعبدالله(ع) هم از طرف دوست آزاد بودند هم از طرف دشمن، خود اباعبدالله(ع) فرمود: آن ها به غیر من کاری ندارند و خودش هم شخصاً اجازه ی رفتن به آن ها داد و فرمود: از تاریکی شب استفاده کنید؛ سر را هم پایین انداخت که تلاقی نگاه ها موجب حیای آن ها نشود.

47)- اگر بخواهیم مقایسه ای بین شهدای بدر و صفین با شهدای کربلا انجام بدهیم، آن مقایسه چگونه است؟

اصحاب حسین(ع) بر بدریون پیغمبر(ص) و صفینیون علی(ع) ترجیح دارند؛ همان طوری که اصحاب عمر سعد هم بر بدریون ابو سفیان و صفینیون معاویه در شقاوت مزیت داشتند، چون این ها مثل بدریون ابوسفیان طبق عقیده و عادت جنگ نمی کردند و مانند صفینیون معاویه هم مسئله ای مانند قتل عثمان اسباب اشتباهشان نشده بود. این ها در حالی جنایت می کردند که ندای دل و فریاد وجدانشان بر خلاف بود «قلوبهم معک و سیوفهم علیک». این ها گریه می کردند و فرمان قتل می دادند، اشک می ریختند و گوشواره از گوش فرزندان امام حسین(ع) می کشیدند، می لرزیدند و آهنگ بریدن سر حسین(ع) داشتند.

48)- آیا علت قیام نکردن امام حسین(ع) در زمان معاویه، موضوع صلح امام حسن(ع) بود یا دلیل دیگری داشت؟

سر عدم قیام سیدالشهدا(ع) این بود که انتظار فرصت بهتر و بیشتری را می کشید. اسلام، تاکتیک و انتظار فرصت بهتر را جایز، بلکه واجب می داند. مسلماً فرصت بعد از مردن معاویه، از زمان معاویه بهتر بود. امام در زمان خود معاویه نیز ساکت نبود، دائماً اعتراض می کرد، به وسیله ی نامه که به معاویه نوشت، حضوراً با او محاجّه کرد. اکابر مسلمین را جمع کرد و با آن ها صحبت کرد. برای قیام به سیف، بهترین وقت را این دانست که صبر کند معاویه بمیرد. امام قطع داشت که معاویه، یزید را نصب کرده و بعد از مردن معاویه، مردم را به اطلعت از یزید دعوت خواهند کرد. علیهذا از نظر امام (ع) خلافت یزید چیز تازه و غیر مترقبی نبود.

49)- به نظر شما یکی از برجسته ترین آثار قیام حضرت سیدالشهدا(ع) چه مسئله ای است؟

یکی از بزرگ ترین آثار قیام حسینی، این بود که مجزا کرد بین قیام علیه خلفا و قیام علیه اسلام را. همان طوری که قبلاً گفتیم، اگر امام حسین(ع) علیه یزید قیام نمی کرد، ممکن بود خراب کاری ها و سوء ساست یزید منجر به قیامی از سوی عناصری بشود که به اسلام هم علاقه نداشتند. اکنون می گوییم اگر چه در تاریخ اسلام قیام های زیادی می بینیم که علیه خافاست و در عین حال جنبه ی حمایت از اسلام را دارد (مثل قیام ایرانیان علیه امویان)، ولی باید دانست که این امام حسین(ع) بود که اولین بار قیام دسته جمعی مسلحانه علیه دستگاه خلافت کرد و او بود که حساب اسلام را از حساب متصدیان امر جدا کرد، بلکه راه قیام علیه دستگاه را از نظر اسلامی باز کرد و قیام آن حضرت نمونه و سرمشق دیگران قرار گرفت؛ دیگر نقش خلفا به عنوان حامیان اسلام باطل شد؛ اسلام در طرف مخالف قرار گرفت.

50)- ویژگی های حضرت سیدالشهدا(ع) در روز عاشورا چه بود؟

صفاتی که از اباعبدالله(ع) در روز عاشورا ظهور کرد، عبارت بود از:1- شجاعت بدنی؛ 2- قوت قلب و شجاعت روحی؛ 3- ایمان کامل به خدا و پیغمبر و اسلام؛ 4- صبر و تحمل عجیب؛ 5- رضا و تسلیم؛ 6- حفظ تعادل و هیجان بیجا نکردن و یک سخن سبک نگفتن، نه خودش و نه اصحابش؛ 7- کرم و بزرگواری و گذشت؛ 8- فداکاری و فدا کردن.

51)- الهام بخش ما در این عصر از حادثه ی عظیم عاشورا چیست؟

آنچه امروز به ما الهام می بخشد، قلم های کسانی که اسلام را روی کاغذها توصیف کرده اند نیست؛ بلکه قلم های کسانی است که با خون خود خطوط برجسته ی اسلام را بر روی بدن های خودشان، بر پیشانی شان، بر فرق شکافته شان، «و قتل فی محرابه لشده عدله»، بر روی دانه دانه موهای مقدس محاسن شان، بر روی سینه و قلب شان، بر پیشانی شکسته شان، بر دندان شکسته شان، بر رگ های گردن شان نوشته اند.

52)- آیا گوشه ای از سخنان حضرت زینب(ع) را در مجلس یزید بیان می کنید؟

حضرت زینب(س) گفت: «الحمدُ لله الذی اکرمنا بنبّیه»؛ خدا را شکر که ما را گرامی داشت که پیامبر(ص) از میان ما بود و ما خاندان پیامبر(س) هستیم.

«انما یَصفَحُ الفاسق و یکذِبُ الفاجر و هُوَ غیوُنا و الحمدُلله»؛ فاسق رسوا گشت و فاجر دروغ گفت و آن ها از ما نیستند و خدا را شکر . 

ofoghenoor.ir

 

 

پیامبر اکرم (ص) می فرماید: به راستی که برخی از شعرها حکمت است.

مقام معظم رهبری (مدظله العالی)می فرماید: به نظر من هنر بزرگ کسانی مثل سعدی یا حافظ و یا فردوسی این است که هفتصد سال پیش یا هزار سال پیش طوری حرف زدند که ما امروز وقتی آن سخنان را باز می‌گوییم اصلا احساس غربت نمی کنیم، اصلا زبان زبان امروز است.


20مهرماه، روز بزرگداشت حافظ

روز بزرگداشت حافظ و سخنان مقام معظم رهبری درباره حافظ

برگی از زندگی حافظ

شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب و ترجمان‌الاسرار در شیراز متولد شد. درباره تاریخ ولادت، نام و هویت پدرش در مآخذ موثق و قابل اعتماد قدیم ذکری به میان نیامده است. او در جوانى به آموختن قرآن، ادبیات عرب و علوم اسلامى پرداخت و در تفسیر،کلام، حکمت و ادب تبحر یافت. از آنجا که قرآن را از حفظ بود به همین سبب «حافظ» تخلص می‌کرد.

دوران جوانی حافظ با افول سلسله محلی اتابکان فارس و تسلط خاندان اینجو بر فارس مصادف بود. حافظ که در همان دوره به شهرت والایی دست یافته بود مورد توجه و امرای اینجو قرار گرفت و پس از راهیافتن به دربار شیخ ابواسحاق اینجو (744ـ 754 هـ .ق) مقام و مرتبه والایی یافت . از آنجا که شیخ ابواسحق اینجو امیری عادل، دانشمند و ادب‌دوست بود،حافظ از لطف وی بهره­‌مند شد . از این رو، شیخ ابواسحق اینجو ممدوح حافظ شد به طوری که وی در اشعارش از وی با القابی چون «جمال چهره اسلام» و «سپهر علم وحیاء» یاد کرده و مراتب حق­شناسی خود را نسبت به وی بیان داشته است. حافظ مکرر از ابواسحق اینجو، دوران سلطنتش و رجال عهد وی یاد کرده است. ظاهراً از مشایخ و علماى عهد این پادشاه،کسانى مانند شیخ امین­ الدین بلیانى، قاضى عضدالدین ایجى و قاضى مجدالدین شیرازى، تا حدى مربى و حامى حافظ بودند. بعد از دوران یاد شده دوره امارت امیر مبارزالدین محمد مظفر، مؤسس سلسله آل مظفر، که با سختگیرى و تعصب بسیار همراه بود سبب نارضایتی حافظ را فراهم آورد. اما چنان که از دیوان اشعار حافظ پیداست دوران سلطنت جانشینان امیر مبارزالدین یعنی شاه شجاع و شاه منصور برای وی مطلوب بوده، زیرا حافظ آنها را مورد مدح قرار داده است. اواخر زندگی این شاعر بلند­آوازه ایران مصادف با حمله امیر تیمور گورگانی به شیراز بود.­ حافظ احتمالاً در 791 هـ .ق درگذشت. او بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و جز یک سفرکوتاه به یزد و بندر هرمز همواره در شیراز بود. اشعار وی نه تنها در سرتا سر ایران بلکه در خارج از ایران نیز از شهرت بسزایی برخوردار است. دیوان حافظ، بنابر مشهور، اولین بار به وسیلة یکی از یاران و شاگردانش به نام محمد گلندام تدوین یافته است.تاکنون شروح متعددی بر این دیوان نگاشته شده است و ترجمه ­های گوناگونی به زبان­های مختلف از این اثر صورت گرفته است. حافظ از شاعران برجسته ادب فارسی پیش از خود چون فردوسی، نظامی گنجوی، مولانا و سعدی تأثیر فراوانی گرفته و بر شاعران پس از خود نیز تأثیر فراوانی نهاده است. از جمله افرادی که از حافظ تأثیر پذیرفته­ اند، می­توان به گوته آلمانی اشاره کرد که دیوان شرقی – غربی خود را تحت تأثیر و در نتیجه الهامات دیوان حافظ سروده است.

تفأل با دیوان حافظ و حکایات و قصه ­های بسیاری که در باب فال وجود دارد، از شهرت و قبول فوق العادة او در نزد عموم فارسی زبانان حکایت دارد.

«سخنان مقام معظم رهبری درباره حافظ»

شخصیت حافظ

حافظ به هیچ وجه آن رندِ میکده‌نشینِ اسیر مى و مطرب و مَهْ‌جبین که تصویر کردند، بعضى نیست و باز تکرار مى‌کنم که منظور من از حافظ، آن شخصیتى است که از حافظ در تاریخ ماندگار است یعنى آن بخش اصلى و عمده‌ى عمر حافظ که بخش پایانى عمر اوست. نمى‌گویم در طول عمرش چنین نبوده، شاید هم بوده - البته قرائنى هم بر این معنا دلالت مى‌کند - اما حافظ در اقلاً ثلث آخر زندگیش، یک انسان وارسته و والاست. اوّلاً یک عالم زمانه است، یعنى درس خوانده و تحصیل کرده و مدرسه رفته است. فقه و حدیث و کلام و تفسیر و ادب فارسى و ادب عربى را آموخته. حتّى آن چنان که حدس زده مى‌شود از اصطلاحاتى که در نجوم و غیرو به کار رفته، در این علوم هم دستى داشته و تحصیلى کرده، یک عالم است. این عالم، بساط علم‌فروشى و زهدفروشى و دین‌فروشى را هرگز نگسترده، که آن روز چنین بساط هایى رواج داشته. این عالم، در بخش عمده‌اى از عمرش، راه سلوک و عرفان را هم پیموده. در این‌که وابسته‌ى به فرقه‌اى از متصوّفه هم نیست، شاید شکّى نباشد. یعنى هیچ یک از فرق متصوّفه، نمى‌توانند ادعا کنند که حافظ جزو سلسله‌ى آنهاست؛ زیرا که براى او هیچ مرشدى، شیخى، قطبى بیان نشده و بعید هم به نظر مى‌رسد که او قطبى و شیخى داشته باشد و در این دیوانى که از افراد زیادى در او سخن رفته، از آن مرشد و معلّم سخنى نرفته باشد. البته در اشعار او، اشاره‌اى هست به این‌که بدون پیر نمى‌شود رفت در راه عشق که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد.

اوضاع سیاسی زمان حافظ

زمان او از لحاظ زمان سیاسى، یکى از بدترین زمانهاى ایران است و من واقعاً در تاریخ یادم نمى‌آید- تتبّع هم نکردم البته، اما در همان مقدارى که در حافظه دارم - به یاد ندارم زمانى را و منطقه‌اى را که به قدر شیراز در زمان حافظ دستخوش تحولات گوناگون سیاسى، همراه با خرابیها و ویرانیها شده باشد. اگر مبدأ این دوران پادشاهیهاى زمان حافظ را زمان «شاه شیخ‌ابواسحاقِ ‌اینجو» بدانیم - که زمان شروع سلطنت او فکر مى‌کنم، هفتصدوچهل‌وخورده‌اى است که دوران جوانى حافظ است، چون حافظ سال ولادتش معلوم نیست؛ هفتصدوبیست، هفتصدوهیجده، هفتصدوبیست‌ودو، روشن نیست که کى است، لکن حدوداً مى‌شود فهمید که در همان حول و حوش هفتصدوبیست است-حافظ جوان بیست‌وچند ساله‌اى بوده که این پادشاه به مسند حکومت مى‌رسد و بعد از او حالا در زمان خود همین پادشاه جوان و خوش‌ذوق و مورد علاقه‌ى حافظ احتمالاً و عیّاش و زیبا و شاعر و ادیب، همین پادشاه با این خصوصیات هم جنگهاى فراوانى را مى‌کرده با امیر «مبارزالدین» در کرمان و با دیگران.یک چنین وضعیتى در شیراز وجود داشته و دائماً مردم شیراز زیر فشار ارعاب این دیکتاتورهاى زبان‌نفهم مغرور قرار داشتند. حافظ حدود شاید چهل سال، چهل‌وپنج سال از عمر خودش را، در دوران این خانواده گذرانده. طبیعى است اگر چنانچه با صیت شهرت حافظ بر شعر و شاعرى، این انتظار از او وجود داشته باشد که زبان به مدح بعضى از افراد این خاندان بگشاید و گشوده. نمى‌شود ما دیگر بیائیم توجیه کنیم، بگوئیم نخیر: که دور شاه شجاع است مى دلیر بنوش. این یقیناً این مدحها، مربوط به این افراد است. امّا آنچه که من مى‌خواهم بگویم این است که این مدحها، از رتبت حافظ و قدر حافظ، چیزى نمى‌کاهد. این کمترین کارى است که یک شاعرى در حدّ حافظ مى‌توانسته آن روز بکند. شما نگاه کنید ببینید معاصرین حافظ چه مى‌کردند! «سلمان ساوجى» یک شاعر معاصر حافظ است. چقدر مدح براى «ایلکانیان» - چه «شیخ حسن» و چه پسرش «اویس‌بن‌حسن» و چه آن «احمدبن‌اویس» و چقدر شعر گفته درباره‌ى این خانواده - شاید سلمان ساوجى یا خواجوى کرمانى یا دیگر شعرائى که معاصر حافظ بودند یا قبل و بعد او بودند، آنچه که حافظ گفته، کمترین است.

... یکى از آن جفاهاى بزرگى که به وسیله‌ى بعضى از نویسندگان ما به حافظ شده، این است که مى‌گویند:حافظ به زبان غزل، قصیده مى‌گفت و مدح مى‌سرود. به نظر من از این بزرگتر اهانتى به حافظ نیست! اینى که تو یک غزلى - در پایان غزل یا یک گوشه‌اى از غزل - اسم یک پادشاهى را آورده باشد، این غیر از این است که غزل را در مدح آن پادشاه سروده باشد. این کار در بین شعرا رائج است. شاعر، یک غزلى را براى دل خودش، نه براى کس دیگر، مى‌گوید؛ بعد آن را موَشَّح مى‌کند؛ مزیّن مى‌کند به نام یک دوستى، یک رفیقى، یک عزیزى، در پایان آن غزل اسم آن عزیز را هم مى‌آورد. این معنایش این نیست که از اوّل تا آخر غزل هر چه گفته، خطاب به آن عزیز است یا به آن دوست است به آن رفیق است. این کار را حافظ هم کرده. در بعضى از غزلیات، غزل را براى خودش براى دل خودش و ذهن خودش و آن آرمان خودش گفته در پایان، یک بیتى، مصرعى هم به نام یکى از آن کسانى که آن‌جا هستند بودند در آن زمانه.

حافظ شاعر همه اقشار

من در باره‌ى شخصیت حافظ، این شخصیت والا و ارجمند، خیلى حرف و سخن در ذهن دارم؛ لکن مصلحت نمى دانم که بیش از این، این جلسه را و شما برادران و خواهران عزیز را و مهمانان گرامى را معطّل کنم. امیدوارم که به بحثهاى مفید و ممَتِّعى در این باره برسید. من همین قدر بگویم که حافظ همچنانى که تا امروز شاعر همه‌ى قشرها در کشور ما بوده، بعد از این هم شاعرِ همه خواهد ماند و امید است که هر چه بیشتر ما توفیق پیدا کنیم که معارف این شاعر بزرگ را از اشعارش بفهمیم و شخصیت او را بیشتر درک کنیم و آن را پایه‌ى خوبى قرار بدهیم براى پیشرفت معرفت جامعه‌ى خودمان و فرهنگ کشورمان.

بزرگداشت حافظ

بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه‌ى او

به سمع پادشه کامکار ما نرسد

بهترین فاتحه‌ى سخن، در بزرگداشت این عزیز همیشگى ملت ایران و درّ یگانه‌ى فرهنگ فارسى، سخنى بود از خود او، که این غزل را به عنوان ارادتى به خواجه‌ى شیراز و شاعر همه‌ى عصرها و قرنهایمان در حضور شما عزیزانبرادران و خواهران و میهمانان گرامى خواندم و در حقیقت توصیفى براى خود حافظ شیرازى است.

ناشناخته بودن حافظ

البته در جامعه‌ى ما و در بیرون از کشور ما، درباره‌ى حافظ، سخنها گفتند و قلمها زدند و به دهها زبان دیوان او را برگرداندند و دهها کتاب در شرح حال او یا دیوان او نوشتند؛ امّا همچنان حافظ به صورت کامل، ناشناخته است. این را اعتراف مى‌کنیم و بر اساس این اعتراف باید حرکت کنیم و این کنگره بزرگترین هنرش این خواهد بود ان‌شاءاللَّه که در این راه گامى به جلو باشد.در این کنگره،اساتید بزرگ، شعرا، ادبا و صاحب فضیلتان و افراد صاحب‌نظر بحمداللَّه زیادند. باید بگویند و بسرایند و بنویسند و پس از این جلسه هم، باید این حرکت ادامه پیدا کند.

دلیل عظمت اشعار

البته اگر بگویم بکوشید تا مثل حافظ بسرایید، مى‌ترسم نشود. مثل حافظ نه قبل و ‏نه بعد از او کسى نیامده است. حقیقتا هیچ کس نتوانسته مثل حافظ غزل بگوید. ‏حافظ مقوله‌ى دیگرى است و بالاتر از همه است. تصور من این است که حافظ شعرش را صد بار پرداخت کرده است. به همین دلیل ‏غزل‌هاى او در حد اعلاى یکدستى و صافى است. اصلا ممکن نیست که شعر به ‏محض صادر شدن از طبع، خود به خود صاف و بى‌غل و غش باشد. بالاخره مقدارى ‏پرداخت لازم دارد. البته این را هم فراموش نکنید که اگر شعر «جوهر» نداشته باشد، ‏هرچه پرداختش کنید، چیزى درنمى‌آید.

حافظ، انصاف و عدم تعصب

نمى‌شود باور کرد کسى مانند حافظ شصت، هفتاد سال عمر کند، اقلا پنجاه سال ‏شعر بگوید و فقط به قدر همین دیوانى که از او بر جا مانده است، شعر گفته باشد. آیا ‏این قابل باور است؟!مى‌شود قبول کرد که حافظ با آن طبع شعر والاى خود، پنجاه ‏سال شعر بگوید و فقط توانسته باشد پانصد غزل ارائه دهد؟! قابل باور نیست! ‏مى‌خواهم این طور بگویم که حافظ اقلا ده برابر آنچه که از او باقى مانده، شعر گفته؛ ‏اما نه برابرش را دور ریخته است! چنین بوده که حافظ، حافظ شده است؛ کما این‌که ‏اگر برخى از شعراى مکثار گذشته هم بدین نحو به تصفیه‌ى شعر خود مى‌پرداختند، ‏حداقل حافظ دوم یا شاعر بلند مرتبه‌اى مى‌شدند. به عنوان مثال، غزلهاى خوب و ‏درجه‌ى یک صائب تبریزى، معلوم نیست خیلى به غزل حافظ باج بدهد؛ اما در ‏شعرهاى بدش گم شده است! یا مثلا حزین لاهیجى، اگر از چند هزار غزل خود، ‏پانصد غزل ناب و درجه‌ى یک برمى‌گزید و ارائه مى‌کرد، معلوم نبود شعرش با شعر ‏حافظ، آن قدرى که الان تفاوت دارد، تفاوت مى‌داشت. مقصود این است که هر کس ‏شعر بد خود را پاره کرد و دور ریخت و حتى در بایگانى ذهن، نگه نداشت، او برده ‏است!‏

پشتوانه فلسفی و فکری حافظ

این‏که هنرمند در چه سطحی از اندیشه قرار دارد تا بتواند همه و یا بخشی از آن حقیقت را ببیند و بشناسد بحث دیگری است البته هرچه اندیشه و فکر و درک عقلانی بالاتر باشد می‏تواند به آن درک ظریف هنری کیفیّت بیشتری بدهد حافظ شیرازی صرفاً یک هنرمند نیست بلکه معارف بلندی نیز در کلمات او وجود دارد این معارف هم فقط با هنرمند بودن به دست نمی‏آید بلکه یک پشتوانه فلسفی و فکری لازم دارد باید متّکا یا نقطه عزیمت و خاستگاهی از اندیشه والا این درک هنری و سپس تبیین هنری را پشتیبانی کند.

آشنایی با قرآن دلیل اسوه بودن حافظ

شما اگر بخواهید به لوازم اسوه بودن و الگو بودن عمل کنید بایستى معرفت دینى و معرفت اسلامى خودتان را عمق ببخشید و این در گذشته‌ى شعر ما وجود داشته. شما نگاه کنید شاعران برجسته‌ى ما اغلب حالا نمیگویم همه اینجورند از فردوسى بگیرید تا مولوى و سعدى و حافظ و جامى.

... حافظ اگر افتخار نمیکرد به حافظ قرآن بودن تخلص خودش را حافظ نمیگذاشت. او جزو حفّاظ قرآن است "قرآن ز بر بخوانم با چهارده روایت". حالا «قرّاء» ما که با اختلاف قرائت هم میخوانند معمولاً دو تا سه تا روایت بیشتر نمیتوانند بخوانند اما او میتوانسته با چهارده روایت قرآن را بخواند که خیلى عظمت دارد. این آشنائى با قرآن در غزل حافظ مشهود است براى کسى که آن را بفهمد.

ارادت به حافظ

من امروز مایل بودم بتوانم یک بحث مورد قبول خود - حداقل - در این مجمع شما داشته باشم. ارادت به حافظ و احساس مسؤولیت در مقابل پیام حافظ و جهان‌بینى او و نیز زبان او، من را وادار مى‌کند و مى‌کرد به شرکت در این اجتماع و همکارى با شما؛ امّا وقت و گرفتاریهاى من به من اجازه نداده‌اند و نمى‌دهند که آن چنان که دلخواه یک دوستدار حافظ است، درباره‌ى او حرف بزنم و بیان کنم. در استعجال، با کمک از حافظه و از حافظ، مطالبى را آماده کرده‌ام که عرض کنم.

آن چنان که من جمع‌بندى مى‌کنم از دیوان او و ازمجموعه‌ى سخن او شعر حافظ در اوج هنر فارسى است و از جهات مختلف در حد اعلاست. این بحث که بهترین شاعر فارسى کیست، تاکنون بحث بى‌جوابى مانده و شاید بعد از این هم بى‌جواب بماند؛ امّا مى‌توان ادعا کرد که به اوج سخن حافظ -یعنى به اوجى که در سخن حافظ هست - هیچ سخن دیگرى نرسیده است. نه این‌که مرتبه‌ى شعر حافظ در همه‌ى غزلیات و سروده‌ها مرتبه‌اى است والاتر از دیگران، بلکه بدین معنا که در بخشى از این مجموعه‌ى گرانبها و نفیس، اوجى وجود دارد که شبیه آن را در کلام دیگران انسان مشاهده نمى‌کند.

استحکام سخنان حافظ

باید استنتاج کنیم که این غزل، این سخن، در حد اوج است و در دیوان حافظ، از این قبیل بسیار است. آن چنان استحکام سخن در غزل حافظ، چشم را به خود جلب مى‌کند که کسانى که بر روى خصوصیات لفظى سخن کار مى‌کنند - منهاى مسائل معنوى - بلاشک یکى از چیزهایى که آنها را مبهوت مى‌کند، همین استحکام سخن حافظ است.

تصویرگرى حافظ

تصویرگرى حافظ، یکى از برجسته‌ترین خصوصیّات اوست.

شورآفرینى حافظ

از جمله‌ى خصوصیّات زبان حافظ، شورآفرینى است. شعر حافظ شعر پرشور و شورانگیز است. با این‌که شعر غزلى - در برخى از اشکالش که شاید صبغه‌ى غالب هم داشته باشد - شعر رخوت و بى‌حالى است؛ امّا شعر حافظ، شعر شورانگیز و ولوله‌آفرین است.

مضامین سرشار

خصوصیت دیگر این است که شعر حافظ، سرشار از مضامین است - چه مضامین ابتکارى و چه مضامین شعراى گذشته - که آنها را با بهترین بیانى و غالباً با بهتر از بیان خودشان، ادا کرده است. چه شعراى عرب و چه شعراى پیش از خودش مثل سعدى و چه شعراى معاصر خودش مثل خواجو و سلمان ساوجى که گاهى مضمونى را از آنها گرفته و به زیباتر از بیانى از بیان خود آنها، آن را ادا کرده است.اینى که گفته مى‌شود که در شعر حافظ مضمون نیست، این ناشى از دو علت است: یکى این‌که مضامین حافظ آن قدر بعد از او تکرار شده و تقلید شده که امروز که ما آن را مى‌خوانیم، به گوشمان تازه نمى‌آید. این گناه حافظ نیست این مدح حافظ است که شعر او و سخن او و مضمون او، آن قدر دست به دست گشته و همه او را گفتند و گرفتند و تقلید کردند که امروز یک حرف تازه به گوش نمى‌آید و دوم این‌که: زیبائى سخن و صافى سخن، آن چنانى که مضمون در او گم مى‌شود، بر خلاف بسیارى از گویندگان سبک هندى که مضامین عالى را به کیفیتى بیان مى‌کنند که زبان سبک هندى این البته این، نقص آن سبک هم نیست، در آن‌جا هم در جاى خود بحث دارد و نظر هست که آن‌جا یکى از کمالات سبک هندى است.به‌هرحال در آن‌جا برجسته است. مضمون در شعر حافظ، آن چنان هموار و آرام بیان شده، مضمون که به چشم نمى‌آید.

کم‌گویى و گزیده‌گویى حافظ

کم‌گویى و گزیده‌گویى، خصوصیت دیگر شعر اوست. یعنى حقیقتاً جزء برخى از ابیات حافظ یا بعضى از غزلیات و قصائدى که غالباً هم معلوم مى‌شود که مربوط به اوضاع و احوال خاص خودش هست یا مدح این و آن هست که راجع به این مدح هم بعد اگر یادم ماند مطلبى عرض خواهم کرد؛ در بقیه‌ى دیوان، نمى‌شود جایى را پیدا کرد که انسان بگوید توى این غزل، اگر این یک بیت نبود، بهتر بود، کارى که با دیوان خیلى از شعرا این کار مى‌شود. انسان دیوانهاى بسیار خوب را - از شعراى بزرگ - مى‌خواند، مى‌بیند توى این قصیده‌ى به این قشنگى، تو این غزل به این شیوائى، این بیت زیادى است! اگر نبود، یکدست‌تر بود، بهتر بود. در شعر حافظ، چنین چیزى را آدم نمى‌تواند پیدا کند.

کیفیت بیان حافظ

روانى، صیقل‌زدگى الفاظ، ترکیبات بسیار شیرین و لحن زبان شیرین، یکى از خصوصیّات استثنائى حافظ است. با این‌که کیفیت بیان او - همچنان که در شعر منسوب به او هست - بسیار شبیه به خواجوست؛ یک جاهایى انسان شعر خواجو را وقتى مى‌خواند مى‌بیند که شبیه شعر حافظ و قابل اشتباه است. امّا شیرینى بیان حافظ، در مجموع دیوان، در هیچ دیوان دیگرى از دیوانهاى فارسى- تا آن‌جائى که بنده دیدم و احساس کردم مشاهده نمى‌شود.

بعضى حافظ را متهم کردند به تکرار، باید عرض کنم تکرار حافظ، تکرار مضمون نیست، تکرار ایده‌ها و مفاهیم است. یک مفهوم را به زبانهاى گوناگون تکرار مى‌کند. نمى‌شود این را گفت تکرار مضمون.

موسیقى عبارات

موسیقى عبارات حافظ و گوش‌نوازى این کلمات، خود یک خصوصیت دیگرى است. شعر را به سبک معمولى وقتى که بخوانند، گوش‌نواز است. چیزى که در شعر فارسى، نظیرش انصافاً کم است. بعضى از غزلیات دیگر هم البته همین جور است. در معاصرین او، خواجو همین‌جور است. بسیارى از غزلیات سعدى همین جور است. بعضى از مثنویات همین جور است. امّا در حافظ، این یک صبغه‌ى عمومى است.

روانى و رسایى حافظ

یکى از خصوصیّات شعر حافظ، روانى و رسائى است که هر کسى که با زبان فارسى آشنا باشد شعر حافظ را مى‌فهمد. شما شعر حافظ را با زبان معمولى به یک آدمى که هیچ سواد هم نداشته باشد وقتى که بخوانید، برایش، راحت مى‌فهمد؛

... مى‌گوید هنوز زبان غزلى ما، مدیون حافظ است و همین هم درست است یعنى؛ امروز شیواترین غزل ما، آن غزلى است که شباهتى به حافظ مى‌رساند. نمى‌گویم اگر کسى درست، نسخه‌ى حافظ تقلید کند؛ این بهترین غزل خواهد بود. نه، تطوّر زبان و تحوّل سبکها و پیشرفت شعر، یقیناً ما را به جاهاى جدیدى رسانده و حقّ هم همین است. امّا در همین شعر غزلى ناب پیشرفته‌ى امروز، آن جایى که شباهتى به حافظ و زبان حافظ در او هست، انسان احساس شیوائى مى‌کند.

استفاده‌ى شجاعانه‌ى از لهجه‌ى محلّى

از جمله‌ى چیزهایى که من به نظرم رسید که جا دارد روى این کار بشود، در شعر حافظ استفاده‌ى شجاعانه‌ى از لهجه‌ى محلّى است با ظرافت؛ یعنى از لهجه‌ى شیرازى در شعرى با آن عظمت استفاده کرده حافظ که موارد زیادى دیده مى‌شود.

درخشان ترین ستاره‌ى فرهنگ فارسى

حافظ بدون شک، درخشان ترین ستاره‌ى فرهنگ فارسى است - شعر فارسى، - در طول این چندین قرن تا امروز نداریم هیچ شاعرى را که به قدر حافظ، در اعماق و زوایاى جامعه‌ى ما و ذهن و دل ملت ما نفوذ کرده باشد و حضور داشته باشد. شاعرِ همه‌ى قرنهاست و همه‌ى قشرهاست. از عرفاى بى‌خود از خودِ مجذوبِ جلوه‌هاى الهى، تا ادیبان و شاعران خوش‌ذوق، تا رندان بى‌سر و پا و تا مردان و زنان معمولى جامعه‌ى ما، هر کدام در حافظ سخن دل خود را یافتند و به زبان او، شرح حال و وصف حال خود را سرودند. شاعرى که دیوان او تا امروز هم، پرفروشترین کتاب و پرنشرترین کتاب، بعد از قرآن است و دیوان او در همه جاى این کشور و در بسیارى از خانه‌ها - یا بیشتر خانه‌ها - با قداست و حرمت، در کنار کتاب الهى گذاشته شده است. شاعرى که لفظ و معنا را و قالب و محتوا را با هم به اوج رسانده و در هر مقوله‌اى که سخن رانده، زبده‌ترین و موجزترین و شیرینترین را گفته است.

زبان فاخر حافظ

ما حافظ را فقط به عنوان یک حادثه‌ى تاریخى ارج نمى‌نهیم، بلکه حافظ همچنین حامل یک پیام و یک فرهنگ است. دو خصوصیت وجود دارد که به ما حکم مى‌کند که از حافظ تجلیل کنیم و یاد او را زنده کنیم. اول: زبان فاخر اوست که همچنان در قله‌ى زبان فارسى و شعر فارسى است و ما این زبان را باید ارج بنهیم و از آن معراجى بسازیم به سوى زبان پاکِ پیراسته‌ى کامل والا؛ چیزى که امروز از آن محرومیم.

انس شعرای سبک هندى با حافظ

یک نکته‌ى دیگر هم عرض بکنم این قسمت مربوط به شعر را خاتمه بدهم و آن‌که نشانه‌هاى سبک هندى را هم در غزل حافظ بنده مشاهده مى‌کنم، یعنى؛ ریشه‌هاى سبک هندى را مى‌شود فهمید و ارادت صائب و نظیرى و عُرفى و کلیم - این شعراى بزرگ سبک هندى - به حافظ، احتمالاً به معناى انس زیادى اینها با زبان حافظ است.

بنابراین در زمینه‌ى مسائل شعر حافظ، بحثها و حرفهاى زیاد و خصوصیّات ممتازى هست که اساتید و نویسندگان روى این، کار کردند؛ باز هم باید کار بکنند. - من همین جا از فرصت استفاده کنم؛ توصیه کنم براى کار روى دیوان حافظ، از جهات مختلف. با این‌که کارهاى خوبى نسبتاً شده، جاى برخى از کارها خالى است. مثلاً "کشف‌الکلمات"حافظ ما نداریم. یعنى شما اگر چنانچه یک کلمه‌اى را بخواهید در حافظ جستجو کنید دارید؟... آقاى دکتر شهیدى مى‌فرمایند داریم. خب این هم از بى‌سعادتى‌هاى ماست که به قول مرحوم آقاى جلال همائى «تا یک ورق از کلیله در گوشم شد سیصد ورق از شفا فراموشم شد» تا یک ورق از کارهاى روزمرّه‌ى سیاسى را ما دست گرفتیم به قول ایشان سیصد ورق از کتاب و درس و بحث و...پس خوب است من نگویم، پیشنهاد نکنم. بعد خصوصى به برادران مى‌گویم، ممکن است هر چى که به ذهن من رسیده، قبلاً انجام شده باشد. 

شعر در خدمت ارزشها

در موسیقى سنتى، شعر حافظ یا سعدى خوانده مى‏شود، ولى این کافى نیست؛ باید شعر خوب خوانده شود؛ چیزى که وقتى مستمع شنید، این هنر در خدمت ارزشهاى انقلابى و اسلامى قرار گرفته باشد. این، مخصوص انقلاب هم نیست. هر جامعه و هر انسان و هر مجموعه‏ى بشرى‏اى، مى‏خواهد که هنر در خدمت ارزشهاى مقبول خودش قرار بگیرد. این جرم نیست که اسلامیها مى‏خواهند هنر در خدمت ارزشهاى اسلامى قرار بگیرد. همه‏ى مکاتب و همه‏ى جوامع دنیا، همین‏طورند. ارزشهایى در ذهنشان وجود دارد که با ارزشهاى دیگرى فرق دارد. آنان هنر نقاشى، طراحى‏هاى گوناگون، شعر، موسیقى و همه چیز را در خدمت این ارزشها قرار مى‏دهند. این، یک توقع زیادى نیست که جامعه‏ى اسلامى چنین انتظارى داشته باشد. 

حافظ نقش آفرین تمدن بزرگ اسلامی

بدون‌ تردید اسلام‌ تمدنی‌ را آفرید که‌ بیش‌ از چهار قرن‌ بخش‌ اعظم‌ دنیای‌ زمان‌ خود را پوشش‌ داد و تمدن‌ امروز ثمره‌ دانشی‌ است‌ که‌ تمدن‌ اسلام‌ آن‌ را به‌ ملتها و نسلهای‌ بعد آموخت‌ قرون‌ وسطا به‌ مفهوم‌ دوران‌ سیاهی‌ و تاریکی‌ متعلق‌ به‌ اروپاست‌ و در تاریک‌ترین‌ دوران‌ قرون‌ وسطای‌ اروپا بزرگترین‌ دانشمندان‌ نویسندگان‌ شعرا و فیلسوفان‌ جهان‌ در ایران‌ و از میان‌ ملت‌ مسلمان‌ ما تمدنی‌ بزرگ‌ را به‌ وجود آوردند که‌ ابو علی‌ سینا فارابی‌ بیهقی‌ فردوسی‌ حافظ و خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ در زمره‌ آنها هستند. 

عظمت هنر حافظ

یکى از رازهاى موفقیت قرآن هنرى بودن آن است. قرآن خیلى در اوج هنر است فوق‏العاده است واقعاً آن وقت مردم را مسحور کرد والّا اگر پیامبر اکرم بدون زبان هنرى مى‏نشست با مردم همین‏طور حرف مى‏زد البته عدّه‏اى علاقه‏مند پیدا مى‏کرد اما آن صاعقه آن رعد و برق و آن توفان دیگر به وجود نمى‏آمد. این هنر است که این کارها را مى‏کند. آثار هنرى این‏گونه است. الان هم که آدم شعر حافظ را مى‏خواند مى‏بیند چیز عظیمى است تأثیرگذار است.

عظمت حافظ در زبان و ادبیات فارسی

فاتحه‌ای می‌خواندیم و زیر لب نیت می‌کردیم. منتظر می‌نشستیم تا حافظ به غزلی مهمان‌مان کند. دیوان حافظ که گشوده می‌شد، همه دل می‌دادند به ابیات دلنشینش و هرکس از این دریا، به قدر وسعش بهره می‌برد. بعد از یک‌بار شنیدن غزل، نوبت به تفسیر می‌رسید. آن وقت هر بیت شنیدنی‌تر می‌شد.

... کسى مثل حافظ، با آن شعر زرین مرصع که باید گفت واقعا نشان‌دهنده‌ى اوج سخن ‏فارسى است؛ یعنى هرچه من در تاریخ ادبیات خودمان نگاه مى‌کنم، نمى‌توانم سخن ‏دیگرى به اوج سخن حافظ پیدا کنم که همه‌ى خصوصیات لازم در یک کلام زیبا و والا را ‏داشته باشد - همه‌ى خصوصیات در شعر حافظ وجود دارد و در آن مى‌شود پیدا کرد.

حافظ گوهر درخشان

در باب ادبیات و هنر سعدی و حافظ دو گوهر درخشان بر پیشانی زبان فارسی و ادبیات فارسی هستند این چیزی نیست که کسی بخواهد آن را معرفی کند در دانشهای مختلف هم شخصیتهای عظیمی از این استان برخاسته‏اند که هر کدامی در دوره‏ی خود و عصر خود یگانه بوده‏اند چه در فلسفه چه در فقه چه در ادبیات و نحو چه در هنر چه در تفسیر و لغت چه در رشته‏هایی مانند ستاره‏شناسی و فیزیک و پزشکی نام بردن شخصیتهایی که در این علوم متنوع هر کدامی به قله رسیدند و جزو سرآمدان زمان خود بودند و معرفی یکایک این بزرگان در یک محفل دیگر و نوع دیگری از دیدار اقتضاء دارد این‏جا همین اندازه اشاره کافیست.

جفای به حافظ

خب، یک بحث دیگر درباره‌ى جهان‌بینى حافظ است. در باب جهان‌بینى حافظ، بحثهاى زیادى شده بنده هم در این زمینه نظرى دارم که عرض مى‌کنم. مطمئناً در این جلسه هم بحثهاى مختلفى خواهد شد و نظرات گوناگونى ابراز خواهد شد و حالا که مسأله اختلاف ‌انگیز هست و مورد بحث هست؛ چه بهتر که کسانى دور از تعصّب، دور از پیش‌داورى حقیقتاً بروند وارد دیوان حافظ بشوند تا جهان‌بینى این مرد بزرگ را به صورت قطعى و مسلّم بیاورند بیرون. متأسّفانه در دوره‌ى اخیر در این چهل، پنجاه سال اخیر - کتابهایى نوشته شد که در این کتابها، این بى‌نظرى و بى‌غرضى رعایت نشد و مطالبى نوشته شد و گفته شد که حقاً و انصافاً بعضى از آنها، جفاى به حافظ است. بعضى اهانت به حافظ است. بعضى بى‌بصرى در مقابل حافظ است و انسان حیرت مى‌کند که چرا بایستى این حرفها به ذهن کسى خطور کند؟!حافظ را کافر و بى‌دین و زندیق و منکر آخرت و از این قبیل چیزها معرّفى کردند! آن کسى که زیباترین اشعارش، اشعار عرفانى است یا لااقل اشعار عرفانى، جزو زیباترین اشعار اوست.

جهان‌بینى حافظ

جهان‌بینى حافظ، جهان‌بینى عرفانى است بلاشک. آن کسى که اشعار عرفانى‌اى را مى‌گوید که نظیر او در باب عرفان تاکنون گفته نشده او نمى‌تواند جهان‌بینى‌اى غیر از جهان‌بینى عرفانى داشته باشد. اگر چه ممکن است در مدتى از دوران عمرش به این جهان‌بینى هنوز نرسیده باشد.اوّلاً بارزترین مظهر این جهان‌بینى در کلام حافظ عشق استامکان ندارد کسى بدون پایه‌ى والائى از عرفان این جور حرف بزند. در مباحث عرفان نظرى، وحدت وجود که یکى از اصلى‌ترین مباحث عرفان است، در کلمات حافظ فراوان دیده مى‌شود. البته باز هم نمى‌توانم خوددارى کنم از اظهار تأسّف، از این‌که بعضى از نویسندگان و ادباى محقّقى که با وجود مقام والاى تحقیق در ادبیات، از عرفان - عرفان نظرى - اطلاعى ندارند و در آن کارى نکردند!وحدت وجود را که به حافظ نسبت داده شده، به معناى همه‌خدائى که ناشى از عدم درک درست مسأله است، تعبیر کردند و آن را جزو شَطَحیاتى دانستند که بر زبان حافظ -مثل بعضى از عرفاى دیگر - صادر مى‌شده و نه یک بینش و طرز فکر و جهان‌بینى!

آن رند مورد تصویر آن آقایان، این چه طور مى‌تواند به دنیا و مافیها بى‌اعتنا باشد؟! اگر همان شاه شجاع و حتّى همان امیر مبارزالدین منفور پیش حافظ، اگر پولى به حافظ مى‌داد، آن حافظى که آنها تصویر مى‌کنند، مطمئناً آن پول را از او مى‌گرفت و مى‌رفت و صرف مى مى‌کرد و مى‌خورد و مى‌خوراند و مى‌نوشید و مى‌نوشانید. این‌که بى‌اعتنائى به دنیا تویش درنمى‌آید. بى‌اعتنائى به دنیا مال آن انسان مستغنى است. کى مستغنى است؟ آن کسى که دلش با خدا آشناست.الهى منعمم گردان به درویشى و خرسندى این مال یک آدم رندِ عرق خورِ پلاسِ درِ خانه‌ى عرق‌فروش نیست! آن چهره‌ى زشتى که بعضى ترسیم مى‌کنند از حافظ، این مال یک عارف پاک‌باخته است استغنا، بى‌اعتنائى به دنیا.

عدم علاقه به فلسفه

از جمله‌ى خصوصیّات عارفانه‌ى حافظ در دیوانش، سوء ظنّ او به استدلال است.حافظ هم همین مضمون را در غزلهاى متعددى گفته است: «که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمّا را» یعنى از راه حکمت نمى‌شود فهمید.

سالوس‌ستیزى حافظ

بحث سالوس‌ستیزى حافظ هم از همین قبیل بحث عرفانى است. یکى از بیت‌الغزلهاى دیوان حافظ، سالوس‌ستیزى است. دشمن نفاق و دورنگى است و تزویر در هر که که باشد؛ چه در شیخ، چه در صوفى، چه در امیر. براى او فرق نمى‌کند؛ با تزویر مخالف است. این هم ناشى از همان دید عرفانى است.

آزادگى‌اى که در حافظ مشاهده مى‌شود، ناشى از همین بینش عرفانى است و البته اخلاقیات حافظ هم بخشى از جهان‌بینى حافظ است که بحث اخلاقیات در دیوان حافظ هم از جمله‌ى چیزهایى بود که من مایل بودم توصیه کنم به این‌که اگر رویش کار نشده، کار بشود. که توصیه‌هاى اخلاقى حافظ از دیوان او استخراج بشود و اینها بیان بشود و شرح بشود.

معارف حافظی

دوم معارف حافظى است که خود او تکرار مى‌کند که از نکات قرآنى استفاده کرده است. قرآن درس همیشگى زندگى انسان است و دیوان حافظ مستفاد از قرآن است و خود او اعتراف مى‌کند که نکات قرآنى را آموخته و زبان خودش را به آنها گشوده است. پس محتواى شعر حافظ آن‌جا که از جنبه‌ى شعرى محضْ خارج مى‌شود و قدم در وادى بیان معارف و اخلاقیات مى‌گذارد، یک گنجینه و ذخیره است براى ملت ما امروز و نسلهاى آینده و همچنین براى ملتهاى دیگر؛ چون معارف والاى انسانى مرز نمى‌شناسد. پس بزرگداشت از حافظ، بزرگداشت از فرهنگ قرآنى و اسلامى و ایرانى است و بزرگداشت از آن اندیشه‌هاى نابى است که در این دیوان کوچک، گردآورى شده و به بهترین و شیواترین زبان، ادا شده است.

ارادت به حافظ

من امروز مایل بودم بتوانم یک بحث مورد قبول خود حد اقل در این مجمع شما داشته باشم. ارادت به حافظ و احساس مسئولیت در مقابل پیام حافظ و جهان‌بینى او و نیز زبان او، من را وادار مى‌کند و مى‌کرد به شرکت در این اجتماع و همکارى با شما؛ امّا وقت و گرفتاریهاى من به من اجازه نداده‌اند و نمى‌دهند که آن‌چنان‌که دلخواه یک دوستدار حافظ است، در باره‌ى او حرف بزنم و بیان کنم.

نقش ادبیات در فرهنگ

اگر شما امروز به هند تشریف ببرید و با مردمِ غیر طبقات پایین انگلیسى حرف بزنید، همه آن را مى‌دانند؛ چون زبانشان است. زبان رسمى، زبان دولتى و زبان ادارى، زبان انگلیسى است؛ یک روز همینها زبان فارسى بوده است؛ یعنى زبان رسمى، زبان حکومت، زبان دیوان، زبان مراسلات و احکام و قوانین، فارسى بوده است. حالا ما مى‌خواهیم این را برگردانیم؛ به چه وسیله‌یى مى‌شود این زبان را برگرداند؟ ما گلستان سعدى و دیوان حافظ و کتابهاى فارسىِ همان چیزهایى که از نسلهاى گذشته، این زبان و ادبیات و فرهنگ را دارند منتقل مى‌کنند، مى‌فرستیم؛ آنها هم استقبال مى‌کنند و مى‌خوانند؛ این نقش ادبیات است، که به نظر بنده بسیار حایز اهمیت است؛ این را شما باید در محیطهاى ادبیاتى اثبات کنید.

برداشت از اشعار حافظ

در کدام خانه و کدام ده و کدام محله، شاهنامه نبود یا خوانده نمى‌شد؟ همه جا مى‌خواندند و منافاتى هم با مفاهیم اسلامى نمى‌دیدند. حافظ هم همین‌طور است. در دیوان حافظ هم با این‌که سخن از مى و معشوق و پیاله و این حرفهاست، در عین حال مردم بین آن اشعار و مفاهیم مذهبى منافاتى نمى‌دیدند؛ یعنى از اشعار حافظ واقعاً همان برداشت عرفانى را مى‌کردند؛ اگرچه بنده به آن شدت قبول ندارم که همه‌ى شعرهاى حافظ عرفانى است. على‌اىّ‌حال، هم در نقدهایتان، هم در برنامه‌سازیهایتان، هم در گزینش متنهایتان، آن جنبه‌هاى ارزشىِ اسلامى را رعایت کنید.

حقایق اشعار حافظ

حافظ که آن غزلیات را مى‌گفت - «دوش دیدم که ملائک درِ میخانه زدند»، یا «دوش مى‌آمد و رخساره برافروخته بود» - غزلیاتش واقعى بود؛ تخیلى نبود. بنده اکثر غزلیات حافظ را عرفانى مى‌دانم؛ یعنى حقیقتاً او دوش دیده بود که ملائک درِ میخانه زدند. او مکاشفه و درکى داشت و حقیقتى را مى‌دید که آن حقیقت با زبانهاى معمولى اصلاً قابل گفتن نیست. در زبان معمولى، هر تعبیرى را به‌کار ببرند، نمى‌تواند عظمت آن مفاهیم و را بیان کند، یا حتّى به آن اشاره‌یى بکند. اشعارى که امام مى‌سرود، با توجه به همین مفاهیم و حقایق بود. امام خمینى، یک فقیهِ ورعِ مقدسِ آن‌طورى، مى‌بینید که از خال لب و از کمان ابرو و امثال این واژه‌ها حرف مى‌زد؛ اینها اشعار واقعى است؛ اما این چیزى که در زمان ما از شعر حافظ تقلید مى‌شود، پندارى است؛ چون شاعر اصلاً درک و حس نکرده و دارد به تقلید از شعر او شعر مى‌گوید. 

لزوم گسترش زبان فارسی

مقام معظم رهبری زبان فارسی را حامل مجموعه عظیمی از میراث بشری دانستند و فرمودند بخش عظیم و غیر قابل اغماضی از مواریث کهن بشریت اعم از فلسفه دین علم اخلاق عرفان و سیاست به وسیله زبان فارسی منتقل شده است که دست یافتن به آن بدون اطلاع از این زبان آسان نیست آنچه که مولوی عطار حافظ سعدی فردوسی و دیگر بزرگان علم و ادب فراهم آورده‏اند تنها زمانی می‏تواند مورد استفاده کامل بشریت قرار گیرد که به زبان اصلی یعنی زبان فارسی در اختیار طالبان و پژوهندگان آن گذاشته شود. 

پشتوانه‌ فلسفى و فکرى حافظ

هنرمند باید خود را به حقیقتى متعهد بداند. آن حقیقت چیست؟ این‌که هنرمند در چه ‏سطحى از اندیشه قرار دارد تا بتواند همه و یا بخشى از آن حقیقت را ببیند و ‏بشناسد، بحث دیگرى است. البته هرچه اندیشه و فکر و درک عقلانى بالاتر باشد، ‏مى‌تواند به آن درک ظریف هنرى کیفیت بیشترى بدهد. حافظ شیرازى صرفا یک ‏هنرمند نیست؛ بلکه معارف بلندى نیز در کلمات او وجود دارد. این معارف هم فقط با ‏هنرمند بودن به دست نمى‌آید؛ بلکه یک پشتوانه‌ى فلسفى و فکرى لازم دارد. باید ‏متکا یا نقطه‌ى عزیمت و خاستگاهى از اندیشه‌ى والا، این درک هنرى و سپس تبیین ‏هنرى را پشتیبانى کند. البته همه در یک سطح نیستند؛ توقع هم نیست که چنین ‏باشند.

حافظ به عنوان الگو

آقایانى که این خصوصیات را دارند، به نظر من نباید اکتفا کنند که شاعر خوبى در حد کنونى هستند؛ بلکه همتشان را بگذارند که در حد حافظ و سعدى و مولوى و فردوسى بشوند. عقیده‌ام این است که مى‌شود؛ منتها شروطى دارد که باید عمل بشود. اگر کسى بگوید که ما کجا و حافظ کجا، ما که حافظ نمى‌شویم، باید گفت که اگر حافظ و سعدى و مولوى و فردوسى نمى‌توانید بشوید، سلمان ساوجى و صائب تبریزى که مى‌توانید بشوید؛ اگر چه من صائب را کمتر از آن اولیها نمى‌دانم. به نظر من، مایه‌هاى استعدادى در این حد هست که در رده‌هاى جوان، یک شاعر ماندگار تاریخ داشته باشیم. البته این شرایطى دارد.  

[ماندگاری حافظ][40]

شهریار قطعاً ماندنى است. از آن شعرایى است که مثل سعدى و حافظ و از این قبیل در دورانهاى بعد از دوران خودش معروفتر و بزرگتر خواهد شد. لذا هرچه آقایان درباره‌ى او انجام دهند از نظر ما زیاد نیست.

بیان عظمت صائب با استفاده از جایگاه حافظ

اما از لحاظ تاریخی این حرف حرف غلطی است که ما بگوییم در دوره صفویه شعر و ادبیّات تنزّل و انحطاط پیدا کرده است من می‏بینم که هنوز هم به تبع همان دوران در تلویزیون و رادیو و این‏جا و آن‏جا گاهی همین مطالب را می‏گویند نخیر دوران صفویه دوران انحطاط نیست بعد از حافظ هیچ غزلسرایی به عظمت صائب نیامده است بعد از رودکی هیچ شاعری به تعداد صائب شعر نگفته است دویست هزار بیت شعر دارد البته شاعرِ حسابی که بشود روی شعرش ایستاد و از شعرش دفاع کرد مورد نظر است والّا شاعران جفنگ‏گو هرچه بخواهید می‏گویند هیچ شهری به قدر اصفهان در خودش شاعر و هنرمند و فاضل و فیلسوف و فقیه نداشته است این چه حرفی است.

انس با حافظ

پدر و مادرم، پدر و مادر خیلى خوبى بودند. مادرم یک خانم بسیار فهمیده، باسواد، کتابخوان، داراى ذوق شعرى و هنرى، حافظ شناس - البته حافظ شناس که مى‌گویم، نه به معناى علمى و اینها، به معناى مأنوس بودن با دیوان حافظ -و با قرآن کاملاً آشنا بود و صداى خوشى هم داشت.بعضى از شعرهاى حافظ که هنوز - بعد از سنین نزدیکِ شصت سالگى - یادم است، از شعرهایى است که آن وقت از مادرم شنیدم. 

تمسک به صبر و تقوا

با این حساب راز دیگری از رازهای حفظ انقلاب برای ما مکشوف می‌گردد و آن اینکه با تمسک به دو دستاویز صبر و تقوا می‌توان خود و انقلاب را در عرصه آزمون‌های دشوار و صعب‌العبوری نظیر فتنه انتخابات که در آینده به کمین ما نشسته است رویین‌تن کرد و نیز از تداوم تابش آفتاب رحمت و امداد الهی اطمینان یافت.

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح

ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت

خواندن درست اشعار حافظ

من یادم مى‌آید که یک وقت در مشهد منزل مرحوم فرخ جلسه‌یى در روزهاى جمعه تشکیل مى‌شد و ما هم گاهى در آن شرکت مى‌کردیم. در یکى از آن جلسات، یک نفر هندى - که از اساتید زبان فارسى بود-شرکت کرده بود. در آن جلسه تعریف کردند که ایشان از هند آمده‌اند و استاد زبان فارسى‌اند و بر دیوان حافظ مسلط هستند؛ طرف هم به رویش بالا رفت و شروع به خواندن یک غزل از حافظ کرد؛ اما به قدرى آن غزل را بد خواند که بى‌اختیار همه خنده‌شان گرفت! حالا وقتى من مى‌بینم که بعضى از آقایان دعاها را این‌طورى مى‌خوانند، به یاد آن جلسه و آن غزل حافظ مى‌افتم که آن استاد هندى خوانده بود!

حافظ شاعر درجه یک

قبل از ظهور دعوت اسلام، هر سال یکبار در همین موسم حج و به اصطلاح حج جاهلی آن روز می‌آمدند جمع می‌شدند اشعار را می‌خواندند و با نظر صاحبنظران هفت قصیده را مثلاً انتخاب می‌کردند و به دیوار کعبه می‌آویختند که به آنها می گفتند معلقات سبع، یعنی آویخته‌های هفتگانه که یک سال این قصیده‌ها به دیوار کعبه آویزان می‌ماند. آن زمان این معلقات اوج بیان عرب بود و امروز هم همه‌ی ادبا قبول دارند. قرآن در یک چنین محیطی دارد این حرف را می‌زند که شعرای درجه‌ی یک بودند، مثل اینکه فرض کنید امثال سعدی و حافظ و فردوسی و صائب همه جمع باشند، آنوقت یک نفر بیاید یک سخنی را بگوید و بعد ادعا کند که اگر می‌توانید مثل این سخن بگوئید. مردم مراجعه می‌کنند به این آقای مثلاً سعدی یا حافظ،‌اگر اینها اقرار کردند که ما نمی‌توانیم، معلوم است که سطح عالی سخنوری بشر عاجز از بیان این معناست، پس قبول کنید که از طرف خداست و می‌بینید که این یک راه روشنی است. 

علاقه شهید مطهری به حافظ

مرد بسیار رقیق و ظریفى بود، به شدت تحت تأثیر هیجانات عرفانى و معنوى قرار داشت؛ با دیوان حافظ و اشعار عرفانى مأنوس بود، با قرآن ایشان زیاد مأنوس بود، تصور مى‌کنم اینجور بود که هر شب ایشان تا یک مقدارى قرآن نمى‌خواندند نمى‌خوابیدند، این را من دیده بودم البته در تعدادى از سفرهایى که ایشان [به‌] مشهد داشتند، یا با هم فریمان رفته بودیم، یا در مشهد با ایشان بودیم من دیده بودم که - بیتوته کرده بودیم با هم - دیده بودم که ایشان قبل از این‌که بخوابند حتماً قرآن مى‌خواندند و مى‌خوابیدند.

[1]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[2]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[3]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[4]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[5]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[6]- بیانات در دیدار شعراى استان فارس تاریخ: 30/08/1373

[7]- بیانات در دیدار جمعى از شعرا، به مناسبت سالروز میلاد امام حسن تاریخ: 06/11/1375

[8]- بیانات رهبر معظم رهبری انقلاب اسلامی در دیدار اصحاب فرهنگ و هنر تاریخ: 1380/05/01

[9]- بیانات در دیدار جمعی از شعرا  تاریخ: 1390/05/25

[10]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[11] - بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظتاریخ: 28/08/1367

[12]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[13]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[14]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[15]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[16]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[17]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[18]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[19]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[20]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[21]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[22]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[23]- بیانات در دیدار با اعضای شورای سیاستگذاری صدا و سیما تاریخ: 14/12/1369

[24]- دیدار هیأت امنا مسئولان اساتید و فارغ التحصیلان دانشگاه علوم استراتژیک  تاریخ: 1373/10/05

[25]- بیانات در دیدار صمیمانه رهبر معظم انقلاب اسلامی با جوانان به مناسبت هفته جوان  تاریخ: 1377/02/08

1- بیانات در دیدار استادان زبان فارسى تاریخ: 12/12/1377

[27]- بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با مردم شیراز تاریخ: 1387/02/11

3- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[29]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[30]-بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[31]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[32]-بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[33]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ  تاریخ: 28/08/1367

[34]- بیانات در دیدار اعضاى گروه ادب و هنر صداى جمهورى اسلامى ایران تاریخ: 05/12/1370

[35]- بیانات در دیدار اعضاى گروه ادب و هنر صداى جمهورى اسلامى ایران تاریخ: 05/12/1370‌

[36]- بیانات در دیدار اعضاى گروه ادب و هنر صداى جمهورى اسلامى ایران تاریخ: 05/12/1370‌

[37]- دیدار اعضای دومین مجمع بین المللی زبان فارسی  تاریخ: 1377/12/12

[38]- بیانات در دیدار اصحاب فرهنگ و هنر تاریخ: 01/05/1380

[39]- بیانات در دیدار شعرای سازمان تبلیغات اسلامی  تاریخ: 1369/01/31

[40]- بیانات در دیدار اعضای کنگره بزرگداشت استاد شهریاری  تاریخ: 1371/09/11

3- بیانات مقام معظم رهبری در جمع دانشجویان دانشگاه تهران تاریخ: 1377/02/22

[41]- گفت و شنود صمیمانه رهبر معظم انقلاب با گروهى از جوانان و نوجوانان تاریخ: 14/11/1367

[42]- گفت و شنود صمیمانه رهبر معظم انقلاب با گروهى از جوانان و نوجوانان تاریخ: 14/11/1367

[43]- رهبر انقلاب در ضیافت افطاری کارگزان نظام جمهوری اسلامی تاریخ: 28/05/1389

[44]-بیانات در دیدار اعضاى گروه ویژه و گروه معارف اسلامى صداى جمهورى اسلامى ایران تاریخ: 12/12/1370

[45]-تفسیر سوره بقره تاریخ: 02/02/1371

بخش‌هایی از مصاحبه‌ی آیت‌الله خامنه‌ای در مورد شهید مطهری تاریخ: 12/02/1388

ofoghenoor.ir