وب سایت افق نور

تلاش وب سایت افق نور ، ترویج فرهنگ بسیج است

وب سایت افق نور

تلاش وب سایت افق نور ، ترویج فرهنگ بسیج است

وب سایت افق نور

پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد.امام خمینی(ره)
ایمیل: websiteofoghenoor@yahoo.com
جیمیل: websiteofoghenoor@gmail.com
کانال روبیکا:https://rubika.ir/ofoghenoor1

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۸۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «افق نور» ثبت شده است

شهادت، همیشه با ارزش است و فداکاری در راه خدا، همیشه کاری عظیم و ارجمند است.                        مقام معظم رهبری(مدظله العالی)


به گزارش خبرنگار افق نور از پایگاه شهید علامه مطهری(ره)؛

تشییع پیکر با شکوه شهید سروان فرهاد حاج محمدی از نیروهای «پلیس آگاهی تهران» روز یکشنبه 94/08/17 ساعت 7:30 صبح از درب منزل پدر شهید توسط نیروی پلیس آگاهی تهران، نیروی انتظامی 153 شهرک ولیعصر، سپاه ناحیه مسلم بن عقیل، حوزه 257 علی بن موسی الرضا(ع)، بسیجان پایگاه شهید علامه مطهری(ره) و پایگاه شهید حیدری، نماز گزاران مسجد المهدی(عج) و مسجد موسی بن جعفر(ع)، شهرداری منطقه 18، شورایاری محله و تمامی اهالی محل برگزار گردید.  

تصاویری از مراسم تشییع پیکر مطهر شهید سروان فرهاد حاج محمدی

 

ofoghenoor.ir

بسم الله الرحمن الرحیم

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَدَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

خلاصه ای از کتاب مسائل اعتقادی

 

استاد شهید علامه مطّهری(ره)

 

مقدمه

جوانان از ارکان مهم یک جامعه به شمار می روند. کشور ایران به اتکای همین جوانان توانست با توکل به خدا متعال در برابر دشمنان اسلام ایستادگی کند. جوانان غیور و آسمانی ایران، با توجه به ایمان و پیوندشان با قرآن و سنت، همواره در تمام جهات، قدرتمندانه و پیروز به جلو گام بر می دارند و نگاهشان به آینده است.

وقتی جمهوری اسلامی توانست در برابر رژیم طاغوت به پیروزی برسد، تمام نگاه ها به سوی ما جلب شد که این جوانان چگونه توانستند در برابر رگبار گلوله ها، مردانه و با شهامت بایستند و شکوهمندانه به پیروزی برسند.

در این سال ها که قدرت های جهان به این نکته پی برده اند که با توپ و تفنگ نمی توانند در برابر ما قرار بگیرند، به فکر جنگ نرم و تهاجم، فرهنگی افتادند. اکنون مسئولان باید در تدارک جبهه ای مستحکم در برابر این هجوم دشمن باشند و این میسر نیست ، مگر این که جوانان هرچه بیشتر با مسائل اعتقادی و دین مقدس اسلام آشنا باشند. کسی که با قرآن و سنت انس بگیرد، هرگز با دشمن دوستی نخواهد کرد. قلبی که جایگاه خدا و رسول(ص) باشد، هیچ کسی نمی تواند آن را به اسارت در آورد.

جوانان می باید با اصول و فروع دین آشنا باشند. آن ها باید یاد بگیرند که لحظه لحظه ی زندگی شان در حالت ثبت شدن است.

هر عملی از انسان سر بزند، باید جوابگوی آن باشد و انسان باید در هر کاری خدا را در نظر داشته باشد.

جوانان باید به الگوهای دینی و اسلامی که همان رسول خدا(ص) و ائمه ی اطهار(ع) هستند روی آورند، و قرآن در اعمال و رفتارشان جاری باشد. پرهیزکاری و تقوا، نیایش و عبادت، دوری از دنیا و زهد، همه و همه از نشانه های فرزندان با ایمان این مرز و بوم است.

جوانان باید بدانند که همه ی زندگی انسان در این دنیا خلاصه نمی شود بلکه ما پس از مرگ با زندگی جاودانه ای رو به رو هستیم، پس بهتر است به این دنیا مانند مزرعه ای بنگریم که در آن نیکی ها را می کاریم تا در آخرت از آن بهره مند شویم.

ما افتخار می کنیم که در مکتب رسول خدا(ص) و ائمه ی اطهار(ع) درس ایمان و فداکاری می آموزیم. ما افتخار می کنیم که رهبری دلیر و فداکار در رأس یک جامعه ی اسلامی قرار گرفته و به جوانان اهمیت می دهد.

سؤالاتی در مورد تقوا و پرهیزکاری ازکتاب ((ده گفتار)) مجموعه آثار استاد شهید علامه مطهری(ره)

ومن الله التوفیق


 

1)- آیا در مورد کاربرد واژه ی تقوا در قرآن و روایات توضیح می دهید؟

این کلمه از کلمات شایع و رایج دینی است. در قرآن کریم به صورت اسمی و یا به صورت فعلی زیاد آمده است؛ تقریباً به همان اندازه که از ایمان و عمل نام برده شده و یا نماز و زکات آمده و پیش از آن مقدار که مثلاً نام روزه ذکر شده، از تقوا اسم برده شده است. در نهج البلاغه از جمله کلماتی که زیاد روی آن ها تکیه شده، کلمه ی تقوا است. در نهج البلاغه، خطبه ای هست طولانی به نام خطبه ی متقین. این خطبه را امیرالمومنین(ع) در جواب تقاضای کسی ایراد کرد که از او خواسته بود توصیف مجسم کننده ای از متقیان بکند. امام ابتدا استنکاف کرد و به ذکر سه چهار جمله اکتفا فرمود، ولی آن شخص که نامش همام بن شریح بود و مردی مستعد و برافروخته بود، قانع نشد و در تقاضای خود اصرار و سماجت کرد.

امیرالمؤمنین(ع) شروع به سخن کرد و با بیان بیش از صد صفت و ترسیم بیش از صد رسم از خصوصیات معنوی و مشخصات فکری و اخلاقی و عملی متقیان، سخن را به پایان رسانید.

مورخین نوشته اند که پایان یافتن سخن علی(ع) همان بود و قالب نهی کردن همام بعد از یک فریاد همان.

مقصود این است که این کلمه از کلمات شایع و رایج دینی است. در میان عامه ی مردم هم این کلمه زیاد استعمال می شود.

2)- معنای لغوی تقوا چیست و در فارسی به چه مفهومی به کار رفته است؟

این کلمه به معنای حفظ و صیانت و نگهداری است، ولی تاکنون دیده نشده که در ترجمه های فارسی این کلمه را به صورت حفظ و نگهداری ترجمه کنند. در ترجمه های فارسی اگر این کلمه به صورت اسمی استعمال شود، مثل خود کلمه ی تقوا و یا کلمه ی متقین، به پرهیزکاری ترجمه می شود. مثلاً در ترجمه ی «هدی للمتقین»گفته می شود: هدایت است برای پرهیزگاران. و اگر به صورت فعلی استعمال شود؛ خصوصاً اگر فعل امر باشد و متعلقش ذکر شود، به معنای خوف و ترس ترجمه می شود. مثلاً ترجمه ی «اتقوالله» گفته می شود: از خدا بترسید. البته کسی مدعی نشده که معنای تقوا، ترس یا پرهیز و اجتناب است، بلکه چون دیده شده لازمه ی صیانت خود از چیزی، ترک و پرهیز است و همچنین غالباً صیانت و حفظ نفس از اموری، ملازم است با ترس از آن امور، چنین تصور شده که این ماده مجازاً در بعضی موارد به معنای پرهیز و در بعضی موارد دیگر به معنای خوف و ترس استعمال شده است.

3)- ترس از خدا یعنی چه؟ آیا خداوند ترس آور است؟

به مناسبت این که از خوف خدا ذکری به میان آمد، این نکته را یاد آوری کنم: ممکن است این سؤال برای بعضی مطرح شود که ترس از خدا یعنی چه؟ مگر خداوند یک چیز موحش و ترس آوری است؟ خداوند کمال مطلق و شایسته ترین موضوعی است که انسان به او محبت بورزد و او را دوست داشته باشد؛ پس چرا انسان از خدا بترسد؟

در جواب این سؤال می گوییم: مطلب همین طور است؛ ذات خداوند موجب ترس و وحشت نیست. اما این که می گویند از خدا باید ترسید یعنی از قانون عدل الهی باید ترسید. در دعا وارد است: «یا من یرجی الافضله، و لا یخاف الا عدله» ای کسی که امیدواری به او، امیدواری به فضل و احسان او است، و ترس از او، ترس از عدالت او است. عدالت هم به نوبه خود امر موحش و ترس آوری نیست. آن که از عدالت می ترسد، در حقیقت از خودش می ترسد.

4)- خوف و رجاء به چه معناست؟

خوف و رجاء که مؤمن باید همیشه هم امیدوار باشد و هم خائف، هم خوش بین باشد و هم نگران، مقصود این است که مؤمن همواره باید نسبت به طغیان نفس اماره و تمایلات سرکش خود خائف باشد که زمام را از کف عقل و ایمان نگیرد، و نسبت به ذات خداوند اعتماد و اطمینان و امیدواری داشته باشد که همواره به او مدد خواهد کرد.

علی بن الحسین(ع) در دعای معروف ابوحمزه می فرماید: «مولای اذا رأیت ذنوبی فزعت، و اذا رأیت کرمک طمعت»؛ یعنی هر گاه به خطاهای خودم متوجه می شوم، ترس و هراس مرا می گیرد، و چون به کرم وجود تو نظر می افکنم، امیدواری پیدا می کنم.

5)- تصور بیشتر مردم از تقوا، چه نوع تقوایی است؟

در زمان ما تصوری که عموم مردم از تقوا دارند، همان نوع اول است. اگر گفته می شود فلان کس آدم باتقوایی است، یعنی مرد محتاطی است، انزوا اختیار کرده و خود را از موجبات گناه دور نگه می دارد. این همان نوع تقوا است که گفتیم ضعف است. شاید علت پیدایش این تصور، این است که از اول تقوا را برای ما پرهیزکاری و اجتناب کاری ترجمه کرده اند و تدریجاً پرهیز از گناه به معنای پرهیز از محیط و موجبات گناه تلقی شده و کم کم به اینجا رسیده که کلمه ی تقوا در نظر عامه ی مردم معنای انزوا و دوری از اجتماع می دهد.

6)- چه کنیم که بتوانیم از گناه و معصیت پرهیز کنیم؟

در کتب اخلاقی گاهی از دسته ای از قدما یاد می کنند که برای آنکه زیاد حرف نزنند و سخن لغو یا حرام به زبان نیاورند، سنگریزه در دهان خود می گذاشتند که نتوانند حرف بزنند؛ یعنی اجبار عملی برای خود درست می کردند. معمولاً دیده می شود که از این طرز عمل به عنوان نمونه ی کامل تقوا نام برده می شود؛ در صورتی که اجبار عملی به وجود آوردن برای پرهیز از گناه و آنگاه ترک کردن گناه، کمالی محسوب نمی شود. اگر توفیق چنین کاری پیدا کنیم و از این راه مرتکب گناه نشویم، البته از گناه پرهیز کرده ایم، اما نفس ما همان اژدها است که بوده است؛ فقط از غم بی آلتی افسرده است. آن وقت کمال محسوب می شود که انسان بدون اجبار عملی و با داشتن اسباب و آلات کار، از گناه و معصیت پرهیز کند. این گونه اجتناب ها و پهلو تهی کردن ها، اگر کمال محسوب شود، از جنبه ی مقدمیتی است که در مراحل اولیه برای پیدا شدن ملکه ی تقوا ممکن است داشته باشد، زیرا پیدایش ملکه ی تقوا غیر از این ها کارها است. حقیقت تقوا همان روحیه ی قوی و مقدس عالی است که خود، حافظ و نگهدارنده ی انسان است. باید مجاهدت کرد تا آن معنا و حقیقت پیدا شود.

7)- آیا عبرت گرفتن از گذشتگان می تواند ما را در پرهیز از گناه یاری دهد؟

در خطبه ی 16 نهج البلاغه می فرماید: اگر عبرت های گذشته برای شخصی آینه ی آینده قرار گیرد، تقوا جلو او را از فرو رفتن در کارهای شبهه ناک می گیرد... تا آنجا که می فرماید «الا وان الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها و خلعت لجمها، فتقحمت بهم فی النار الاوان التقوی مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا از متها فاوردتهم الجنه»؛ یعنی مَثَل خلافکاری و زمام را به کف هوس دادن، مثل اسب های سرکش و چموشی است که لجام را پاره کرده و اختیار را تماماً از کف آن که بر او سوار است، گرفته و عاقبت آن ها را در آتش می افکنند؛ و مَثَل تقوا مثل مرکب هایی رهوار و مطیع و رام است که مهار آن ها در اختیار آن کسانی است که بر آن ها سوارند و آن ها را وارد بهشت می سازد. در اینجا درست و با صراحت کامل تقوا، یک حالت روحی و معنوی که ما از آن به ضبط نفس و یا مالکیت نفس تعبیر می کنیم، معرفی شد.

ضمناً در اینجا حقیقت بزرگی بیان شده؛ آن این که لازمه ی مطیع هوا و هوس بودن و عنان را به نفس سرکش واگذاردن، زبونی و ضعف و بی شخصیت بودن است. انسان در آن حال نسبت به اداره ی حوزه ی وجود خودش، مانند سواره ی زبونی است که بر اسب سرکش سوار است و از خود اراده و اختیاری ندارد و لازمه ی تقوا و ضبط نفس، افزایش قدرت اراده و شخصیت معنوی و عقلی داشتن است؛ مانند سوار ماهر و مسلطی که بر اسب تربیت شده ای سوار است و با قدرت فرمان می دهد و آن اسب با سهولت اطاعت می کند.

8)- تقوا در نهج البلاغه به چه تشبیه شده است؟

در خطبه ی 189 می فرماید: «فان التقوی فی الیوم الحرز و الجنه، و فی غدا الطریق الی الجنه»؛ یعنی تقوا در امروزه دنیا برای انسان به منزله ی یک حصار و بارو و به منزله ی یک سپر است و در فردای آخرت راه بهشت است. نظیر این تعبیرات زیاد است. مثل تعبیر به این که «ان التقوی دارحصن عزیز والفجور دار حصن ذلیل، لا یمنع اهله، و لا یحرز من لجاً الیه» (خطبه ی 155) که تقوا را به پناهگاهی بلند و مستحکم تشبیه فرموده است. این مقدار که گفته شد، برای نمونه بود، که معنای واقعی و حقیقت تقوا از نظر اسلام شناخته شود و معلوم شود که واقعاً چه کسی شایسته است که به او متقی و با تقوا گفته شود.

9)- آیا تقوا لازمه دینداری است یا انسانیت؟

نباید تصور کرد که تقوا از مختصات دینداری است، از قبیل نماز و روزه، بلکه تقوا لازمه ی انسانیت است.

انسان اگر بخواهد از طرز زندگی حیوانی و جنگلی خارج شود، ناچار است که تقوا داشته باشد.

10)- تفاوت تقوای دینی و تقوای اجتماعی و سیاسی چیست؟

در زمان ما می بینیم که تقوای اجتماعی و سیاسی اصطلاح کرده اند. چیزی که هست تقوای دینی یک علو و قداست و استحکام دیگری دارد و در حقیقت، تنها روی پایه ی دین است که می توان تقوایی مستحکم و اساسی و قابل اعتماد به وجود آورد.

در آیه ای می فرماید: «افمن اسس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیر ام من أسس بنیانه علی شفا جرف هار»؛ آیا آنکس که بنیانه خویش را بر مبنای تقوای الهی و رضای او بنا کرده بهتر است، یا آنکه بنیان خویش را بر پرتگاهی سست مشرف بر آتش قرار داده است؟ به هر حال، تقوا اعم از تقوای مذهبی و الهی و غیره، لازمه ی انسانیت است و نه خود بخود مستلزم ترک و اجتناب و گذشت هایی است.

11)- آیا تقوا محدودیت است یا مصونیت؟

اکنون این نکته را باید توضیح دهیم که تقوا محدودیت نیست؛ مصونیت است. فرق است بین محدودیت و مصونیت. اگر هم نام آن را محدویت بگذاریم، محدودیتی است که عین مصونیت است. مثال هایی عرض کنم: بشر، خانه می سازد، اتاق می سازد، به دور خانه اش دیوار می کشد. چرا این کارها را می کند؟ برای این که خود را در زمستان از گزند سرما و در تابستان از آسیب گرما حفظ کند؛ برای آن که لوازم زندگی خود را در محیط امنی که فقط در اختیار شخص خود اوست بگذارد، زندگی خود را محدود می کند به این که غالباً در میان یک چهار دیواری معین بگذرد. حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا خانه و مسکن برای انسان محدودیت است و منافی آزادی او است، یا مصونیت است؟

12)- چه رابطه ای میان تقوا و آزادی وجود دارد؟

به وسیله ی تقوا، انسان به هدف خویش می رسد و از دشمن نجات پیدا می کند و به آرزوهای خویش نایل می گردد. تقوا در درجه ی اول و به طور مستقیم از ناحیه ی اخلاقی و معنوی به انسان آزادی می دهد و او را از قید رقیت و بندگی هوا و هوس آزاد می کند، رشته ی حرص و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر می دارد؛ ولی به طور غیر مستقیم در زندگی اجتماعی هم آزادی یبخش انسان است. رقیت ها و بندگی های اجتماعی، نتیجه ی رقیت معنوی است. آن کس که بنده و مطیع پول و مقام است، نمی تواند از جنبه ی اجتماعی، آزاد زندگی کند. لهذا درست است که بگوییم «عتق من کل ملکه»؛. یعنی تقوا همه گونه آزادی به انسان می دهد. پس تقوا تنها نه این است که قید و محدودیت نیست، بلکه عین حریت و آزادی است.

13)- چرا تقوا در بعضی افراد باعث غرور می گردد؟

ممکن است آنچه درباره ی تقوا گفته شد، که حرز و حصن و حافظ و حارس است، موجب غرور و غفلت بعضی گردد و خیال کنند که آدم متقی، معصوم از خطا است و توجه به خطرات متزلزل کننده و بنیانکن تقوا ننماید. ولی حقیقت این است که تقوا هم هر اندازه عالی باشد، به نوبه ی خود خطراتی دارد. آدمی در عین این که باید در حمایت و حراست تقوا زندگی کند، باید خود حافظ و حارس تقوا بوده باشد، و این به اصطلاح دور نیست. مانعی ندارد که یک چیز وسیله ی حفظ و نگهداری ما باشد و در عین حال ما هم موظف باشیم او را حفظ کنیم. درست مثل همان جامه که مثال زدم؛ جامه ی حافظ و حارس و نگهبان انسان است از سرما و گرما؛ انسان هم حافظ و حارس جامه ی خویش است از درد.

14)- امیرالمومنین(ع) درباره ی آثار تقوا چه بیاناتی دارد؟

موضوع دیگر، ارزش و آثار تقوا است. گذشته از آثار مسلّمی که تقوا در زندگی اخروی بشر دارد و یگانه راه نجات از شقاوت ابدی است، در زندگی دنیوی انسان هم ارزش و آثار زیادی دارد.

امیرالمؤمنین(ع) که بیش از هر کس دیگر در تعلیمات خود روی معنای تقوا تکیه کرده و به آن ترغیب فرموده، آثار زیادی برای آن ذکر می کند و گاهی یک عمومیت عجیبی به فواید تقوا می دهد؛ مثل آن که می فرماید: «عتق من کل ملکه، نجاهٌ من کل هلکهٌ»؛ یعنی آزادی است از هر رقیتی و نجات است از هر گونه بدبختی. یا این که می فرماید: «دواء قلوبکم، و شفاء مرض اجساد کم، و صلاح فساد صدور کم، و طهور دنس انفسکم»؛ تقوا، دوای بیماری دل های شما،  شفای مرض بدن های شما، درستی خرابی سینه های شما و مایه ی پاک شدن نفوس شما است. علی(ع) همه دردها و ابتلائات بشر را یک کاسه می کند و تقوا را برای همه ی آن ها مفید می داند.

15)- آیا چیزی می تواند جای تقوا را بگیرد؟

ارزش یک چیز آن وقت معلوم می شود که ببینیم آیا چیز دیگری می تواند جای او را بگیرد یا نه؟ تقوا، یکی از حقایق زندگی است؛ به دلیل این که چیزی دیگری نمی تواند جای آن را بگیرد؛ نه زور و نه پول و نه تکثیر قانون و نه هیچ چیز دیگر.

16)- آیا عدم تقوا می تواند یکی از دلایل طلاق باشد؟

من نمی خواهم ادعا کنم به علل افزایش طلاق احاطه دارم و می توانم همه را بیان کنم. بدون شک، عوامل اجتماعی گوناگونی دخالت دارد. ولی اینقدر می دانم که عامل اصلی افزایش طلاق ها، از بین رفتن عنصر تقوا است. اگر تقوا از میان مردم کم نشده بود و مردان و زنان بی بند و بار نشده بودند، اینقدر طلاق زیاد نمی شد. در زندگی قدیم، نواقص و مشکلات بیشتری وجود داشت. ولی در عین حال عنصر ایمان و تقوا بسیاری از آن مشکلات را حل می کرد، ولی ما امروز این عنصر را از دست داده ایم و با این که وسایل زندگی بهتر است، با مشکلات بیشتری مواجه هستیم. حالا می خواهیم در همین مسئله ی افزایش طلاق، مثلاً به زور افزودن قید و بند قانون برای مردان و یا زنان، به زور مقررات، به زور دادگستری، به زور قوه ی مجریه، با تغییر قوانین و مقررات، از عدد طلاق ها بکاهیم و این شدنی نیست.

17)- نظر حضرت علی(ع) در مورد رابطه ی تقوا و سلامت چیست؟

امیرالمؤمنین(ع) درباره ی تقوا فرمود: «شفاء مرض اجساد کم»؛ بهبودی بیماری تن شما است. و شاید بخواهید بپرسید چه رابطه ای است بین تقوا که امری روحی و معنوی است با سلامت بدن؟ می گوید البته تقوا گرد یا آمپول نیست. اما اگر تقوا نباشد، بیمارستان خوب نیست، طبیب خوب نیست، پرستار خوب نیست، دوای خوب نیست، اگر تقوا نباشد، آدمی حتی تن خود و سلامت تن خود را قادر نیست حفظ کند.

18)- آدم منفی چه خصوصیاتی دارد؟

آدم منفی که به حد خود و حق خود قانع و راضی است، روحی مطمئن تر و اعصابی آرام تر و قلبی سالم تر دارد؛ دائماً در فکر نیست کجا را ببرد و کجا را بخورد و کجا را ببلعد؛ ناراحتی های عصبی او را به زخم روده و زخم معده مبتلا نمی سازد؛ افراط در شهوت او را ضعیف و ناتوان نمی کند عمرش طولانی تر می شود.

19)- تقوا و بصیرت چه رابطه ای دارند؟

سلامت تن و سلامت روح و سلامت اجتماع، همگی بستگی دارد به تقوا. دو مطلب عمده ی دیگر داشتیم که باقی می ماند. یکی تأثیر تقوا در روشن بینی و بصیرت دل که در آیه ی کریمه ی قرآن می فرماید: «ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا». این اثر یعنی روشن بینی و بصیرت از آثار مهم تقوا است و می توان گفت همین مطلب است که باب سیر و سلوک را در عرفان باز کرده است.

20)- چگونه می توانیم درهای حکمت را به روی دل خود بگشایم؟

در کلام رسول اکرم(ص) است: «جاهدوا انفسکم علی اهوائکم تحل قلوبکم الحکمهٌ»؛ با هوا و هوس های نفسانی مبارزه کنید، تا حکمت در دل شما وارد شود. حدیث دیگری است نبوی که الان یادم نیست در کتب خیلی معروف و مشهور است، و آن این است: «لامن اخلص لله اربعیت صباحاجرت ینابیع الحکمهٌ من قلبه علی لسانه»؛ هر کس چهل روز خود را خالص برای خدا قرار دهد، چشمه های حکمت از زمین دلش به مجرای زبانش جاری می شود.

21)- برخی از عوامل بی بصیرتی چیست؟

امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: «من عشق شیئا اعشی بصره و امرض قلبه» هرکسی نسبت به چیزی محبت مفرط پیدا کند، چشم وی را کور (یا شبکور) می کند و قلب او را بیمار می نماید. هم او می فرماید: «عجب المرء بنفسه احد حساد عقله» یعنی خود پسندی انسان یکی از چیزهایی است که با عقل وی حسادت و دشمنی می ورزد. و نیز می فرماید «اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع»؛ یعنی بیشتر زمین خوردن های عقل آنجاست که برق طمع، جستن می کند.

این یک منطق مسلّم است در معارف اسلامی. بعدها هم آثار این منطق را در ادبیات اسلامی چه عربی و چه فارسی زیاد می بینیم؛ و فضلای ما این حقیقت را اقتباس کرده و به کار برده اند. و می توان گفت یکی از پایه های ادبیات اسلامی روی همین منطق گذاشته شده.  

22)- حکما عقل را به چند دسته تقسیم می کنند؟

حکما اصطلاحی دارند که عقل را منقسم می کنند به دو قسم: عقل نظری و عقل عملی. البته مقصود این نیست که در هر کس دو قوه عاقله هست. بلکه مقصود این است که قوه ی عاقله ی انسان دو نوع محصول فکر و اندیشه دارد که از اساس با هم اختلاف دارند: افکار و اندیشه های نظری و افکار و اندیشه های عملی.

23)- مفهوم خوبی و بدی و بایدها و نبایدها از عقل عملی به وجود می آید یا نظری؟

عقل عملی همان است که مفهوم خوبی و بدی و حسن و قبح و باید و نباید و امر و نهی و امثال این ها را خلق می کند. راهی که انسان در زندگی انتخاب می کند، مربوط به طرز کارکردن و طرز قضاوت عقلی عملی او است و مستقیماً ربطی به طرز کار و طرز قضاوت عقل نظری وی ندارد. این که در آثار دینی وارد شده که تقوا، عقل را روشن می کند و دریچه ی حکمت را به روی انسان می گشاید همچنانکه لحن خود آن ها  دلالت دارد- همه مربوط به عقل عملی است؛ یعنی در اثر تقوا انسان بهتر درد خود و دوای خود و راهی که باید در زندگی پیش بگیرد، می شناسد. ربطی به عقل نظری ندارد یعنی مقصود این نیست که تقوا در عمل نظری تأثیری دارد و آدمی اگر تقوا داشته باشد، بهتر دروس ریاضی و یا طبیعی را می فهمد و مشکلات آن علوم را حل می کند؛ حتی در فلسفه ی الهی نیز تا آنجا که جنبه ی فلسفه دارد و سر و کارش با منطق و استدلال است و می خواهد با پای استدلال گام بر دارد و مقدمات در فکر خود ترتیب می دهد تا به نتیجه برسد، همین طور است.

24)- انسان چگونه می تواند دوست و دشمن خود را تشخیص دهد؟

از کلمات امام علی(ع) است: «اصدقاء ک ثلاثه و اعداوک ثلاثه»؛ یعنی تو سه نوع دوست و سه نوع دشمن داری. «فاصدقاؤک و صدیق صدیقک و عدو عدوک» یعنی دوستان تو یکی آنکس است که مستقیماً دوست خود تو است، دومی دوست دوست تو است، سومی دشمن دشمن تو است. «واعدائک، عدوک و عدو صدیقک و صدیق عدوک» دشمنان تو عبارت است از آنکه مستقیماً با تو دشمن است و آنکس که دشمن دوست تو است و آنکس که دوست دشمن تو است. مقصود از نقل این کلام این بود که یکی از انواع دوستان، دشمن دشمن است. علت این که دشمن دشمن به منزله ی دوست خوانده شده، این است که دشمن را ضعیف می کند و دست وی را می بندد و از این راه به انسان کمک می کند. این خود یک حساب و قاعده ای است که دشمن دشمن مانند دوست است. آدمی را تقویت می کند. این قاعده که در افراد جاری است، در حالات و قوای معنوی انسان هم جاری است. قوای معنوی انسان در یکدیگر تأثیر می کنند و احیاناً تأثیر مخالف می نمایند و اثر یکدیگر را خنثی می کنند. این مطلب جای انکار نیست. در قدیم و جدید به تضادی که کم و بیش بین قوای مختلفه ی وجود انسان هست توجه شده و این خود داستان مفصلی دارد.  

25)- هوا و هوس چه تأثیری بر عقل انسان دارد؟

یکی از حالات و قوایی که در عقل انسان، یعنی در عقل عملی انسان یعنی در طرز تفکر عملی انسان، که مفهوم خوب و بد و خیر و شر و درست و نادرست و لازم و غیر لازم و وظیفه و تکلیف و این که الان چه می بایست بکنم و چه نمی بایست بکنم و اینگونه معانی و مفاهیم را بسازد، تأثیر دارد، طغیان هوا و هوس ها و مطالع و احساسات لجاج آمیز و تعصب آمیز و امثال این ها است؛ زیرا منطقه و حوزه ی عقل عملی انسان به دلیل این که مربوط به عمل انسان است، همان حوزه و منطقه ی احساسات و تمایلات و شهوات است.

26)- آیا هوا و هوس دشمن عقل است؟

این که هوا و هوس ها اگر در وجود انسان باشند تأثیر عقل را ضعیف می کنند، اثر عقل را خنثی می کنند و به تعبیر دیگر این هوا و هوس ها با عقل آدمی دشمنی می ورزند. در حدیث است که امام صادق(ع) فرمود: «الهوی عدو العقل»؛ یعنی هوا و هوس دشمن عقل است. امام علی(ع) درباره ی عجب و خودپسندی فرمود: «عجب المرء بنفسه احد حسار عقله»؛ خودپسندی انسان یکی از اموری است که با عقل وی حسادت و دشمنی می ورزد.

درباره ی طمع فرمود: «اکثر مصارع العقول تحت بروق المطالع»؛ بیشتر زمین خوردن های عقل آنجاست که برق طمع، جستن می کند.

27)- چه دشمنی از همه خطرناک تر است؟

از هر دشمنی با نیروی عقل می توان دفاع کرد. اگر دشمنی پیدا شود که بتواند عقل را بدزدد، پس او از همه خطرناک تر است. صائب تبریزی شعری دارد که مثل این است که ترجمه ی همان حدیث نبوی است، می گوید:

بستر راحت چه اندازیم بهر خواب خوش    ما که چون دل دشمنی داریم در پهلوی خویش

پس توجه به این مطلب لازم است که حالت و قوای معنوی انسان به حکم تضاد و تزاحمی که میان بعضی با بعضی دیگر است، در یکدیگر تأثیر مخالف می کنند و تقریباً اثر یکدیگر را خنثی می کنند و به عبارت دیگر، با یکدیگر دشمنی و حسادت می ورزند. از آن جمله است دشمنی هوا و هوس با عقل.

28)- چه خصلت هایی باعث می شوند انسان در زندگی کور و کر شود؟

اگر انسان در هر چیزی شک کند، در این مطلب نمی تواند شک کند که خشم و شهوت و طمع و حسد و لجاج و تعصب و خودپسندی و نظایر این امور، آدمی را در زندگی کُور و کر می کنند. آدمی پیش هوس، کور و کَر است. آیا می توان در این مطلب شک کرد که یکی از حالات عادی و معمولی بشر این است که عیب را در خود نمی بیند و در دیگران می بیند و حال آنکه خودش بیشتر به آن عیب مبتلا است؟ آیا علت این نابینایی نسبت به عیب خود جز عُجب و خودپسندی و مغروری چیز دیگری هست.

29)- آیا می توان از طریق تقوا از سختی ها رهایی یافت؟

اما اثر دیگر تقوا که قرآن کریم می فرماید: «و من یتق الله یجعل لهُ مخرجا»؛ هرکسی که تقوای خدا داشته باشد، خداوند برای او راه بیرون شدن از سختی ها و شدایا را قرار می دهد. ایضاً می فرماید: «و من یتق الله یجعل له من امره یسرا»؛ هر کسی که تقوای الهی داشته باشد، خداوند یک نوع سهولت و آسانی در کار او قرار می دهد.

30)- نظر امیرالمؤمنین(ع) در مورد تقوا و سختی چیست؟

امیر المؤمنین(ع) می فرماید:

«فمن اخذ بالتقوی عزبت عنه الشدائد بعد دنوا، و احلولت له الامور بعد مرارتها، و انفرجت عنه الامواج بعد تراکمها، و أسهلت له الصعاب بعد»

«انصابها» یعنی هر کسی چنگ به دامن تقوا بزند، سختی ها و شداید بعد از آن که به او نزدیک شده اند. از او دور می شوند و کارها که بر ذائقه ی او تلخ آمده اند، برایش شیرین می شود. موج ها که روی هم جمع شده اند و می خواهند او را به کام بکشند، از او کنار می روند، امور پر مشقت بر او آسان می گردد.

31)- گرفتاری های اخلاقی و اجتماعی چیستند؟

فتنه ها همان ابتلائات سوء و گرفتاری های اخلاقی و اجتماعی است. گرفتاری های نوع اول نادر الوجود است. عمده ی گرفتاری ها و شداید و مضایقی که برای انسان پیش می آید و زندگی را تلخ و شقاوت آلوده می کند و هر گونه سعادت دنیوی و اخروی را از انسان سلب می کند، همین فتنه ها و ابتلائات سوء و گرفتاری های اخلاقی و اجتماعی است.

32)- آیا شیطان می تواند در ذهن انسان های با تقوا خطور کند؟

قرآن کریم در سوره ی اعراف آیه ی 201 می فرماید:

«ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون»؛ مردمان با تقوا اگر هم احیاناً خیالی از شیطان بر آن ها بگذرد و جان آن ها را لمس کند و روح آن ها را تاریک نماید، تذکر پیدا کرده و به یاد خدا می افتند و بصیرت خود را باز می یابند.

به همین دلیل که تقوا اثر اول یعنی روشن بینی و ازدیاد بصیرت را به دنبال خود دارد، اثر دوم یعنی نجات از مهالک و مضایق را دارد.

33)- چرا انسان های با تقوا بهتر تصمیم گیری می کنند؟

تقوا و خود نگهداری، سبب می شود که انسان نیروهای ذخیره ی وجود خود را در راه های لغو و لهو و حرام هدر ندهد، همیشه نیروی ذخیره داشته باشد.

بدیهی است که آدم نیرومند و با اراده و با شخصیت، بهتر تصمیم می گیرد و بهتر می تواند خود را نجات بدهد. همان طوری که نور و روشنایی داشتن، راهی و وسیله ای است برای نجات و رهایی، قوت و نیرو داشتن نیز به نوبه ی خود راه و وسیله ای است که خداوند متعال قرار داده است.

34)- اهمیت امر به معروف و نهی از منکر چه میزان است؟

امربه معروف و نهی از منکر، یکی از اصول عملی اسلام است و چون اصلی است که در خود قرآن مجید با صراحت و تأکید آمده و بعد در اخبار نبوی و آثار ائمه ی طاهرین(ع) درباره ی آن بسیار سخن گفته شده و بعد هم بزرگان و علمای دین در همه ی قرن ها، دوره به دوره و طبقه به طبقه درباره ی این اصل و اهمیت آن سخن ها گفته و مطالبی نوشته اند، در میان علمای اسلامی زیاد مورد بحث قرار گرفته و بیش از هر جا در کتب فقهیه مورد بحث و گفتگو و تحقیق قرار گرفته است.

35)- لازمه امر به معروف و نهی از منکر چیست؟

لازمه ی امر به معروف و نهی از منکر، قیام بندگان است به وظیفه ی عبادت و خضوع نسبت به پروردگار؛ یعنی نماز و قیام به وظیفه ی کمک و دستگیری از فقرا؛ یعنی زکات، و بالاخره لازمه ی امر به معروف و نهی از منکر، اطاعت خدا و رسول و زنده شدن همه ی دستورهای دینی است.

لازمه ی همه ی این ها این است که رحمت هایی بی پایان خداوند قادر غالب که کارهای خود را بر سنت حکیمانه اجرا می کند؛ شامل حال می گردد.

36)- چگونه می توان امر به معروف و نهی از منکر را در ذهن تقویت کرد؟

چون فکر امر به معروف و نهی از منکر در نظر مردم محدود شده و مردم از جنبه ی امر به معروف و نهی از منکر، توجهی به اصلاحات امور زندگی اجتماعی خود ندارند، نتیجه این شده که اگر احیاناً شهرداری مثلاً یک قدم اصلاحی در مورد ارزاق و خواربار بخواهد بردارد و یا یک قدم در مورد نظافت شهر بخواهد بردارد، بخواهند جلو گرانفروشی را بگیرند و یا این که بخواهند مقررات خوبی برای عبور و مرور اتومبیل ها معین کنند. مردم احساس نمی کنند که پای یک امر مذهبی در میان است، زیرا حس نمی کنند که این هم از جنبه ی دینی یک وظیفه است و حال آنکه به قول صاحب جواهر: به هر وسیله و هر طریق هست، باید کاری کرد که معروف تقویت و منکر ریشه کن شود. علت این که مردم فعلاً در این کارها کوتاهی می کنند، این است که امور را از دایره ی معروف و منکر خارج کرده اند.

37)- امر به معروف و نهی از منکر در اسلام چه شرایطی دارد؟

امر به معروف و نهی از منکر در اسلام از نظر اجرایی شرایطی دارد. اولین شرطش حسن نیّت و اخلاص است. ما فقط در مورد منکراتی که علنی است و به آن ها تجاهر می شود، حق تعرض داریم. دیگر حق تجسس و مداخله در اموری که مربوط به زندگی خصوصی مردم است نداریم.

38)- زبان چه هنگامی می تواند حقایق را روشن کند؟

این خود یک غفلت عظیم و اشتباه بزرگی است. امروز در اجتماع ما برای گفتن و نوشتن و خطابه و مقاله و خلاصه برای زبان و مظاهر زبان، بیش از اندازه ارزش قایلیم و بیش از اندازه انتظار داریم. در حقیقت از زبان اعجاز می خواهیم. بالضروره گفتن و نوشتن خصوصاً اگر همان طوری باشد که قرآن فرموده، حکمت و مواعظه ی حسنه باشد، حقایق را روشن کند، تنها به صورت پندهای تحکم آمیز و آمرانه نباشد، شرط لازمی است، ولی به اصطلاح شرط کافی و یا علت تامه نیست، و چون از زبان بیش از اندازه انتظار داریم و از گوش مردم هم بیش از اندازه انتظار داریم و می خواهیم تنها با زبان و گوش همه ی کارها را انجام دهیم و انجام نمی شود، ناراحت می شویم و ناله و فغان می کنیم و می گوییم:

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من   آنچه البته به جایی نرسد فریاد است.

39)- علوم دینی چه علومی است؟

علوم دینی علومی که مستقیماً مربوط به مسائل اعتقادی یا اخلاقی یا عملی دین است و یا علومی که مقدمه ی یاد گرفتن معارف یا دستورها و احکام دین است؛ از قبیل ادبیات عرب یا منطق. ممکن است بعضی این طور خیال کنند که سایر علوم به کل از دین بیگانه اند و هرچه که در اسلام درباره ی فضیلت علم و اجر و ثواب تحصیل علم گفته شده است، به آنچه که اصطلاحاً علوم دینی گفته می شود، یا اگر پیغمبر اکرم(ص) علم را فرضیه خوانده، منحصراً مقصود همین علومی است که اصطلاحاً علوم دینی خوانده می شود.

40)- آیا علم با دین در تضاد است؟

مؤمنین و مقدسین نباید از علم و مدرسه بترسند و وحشت کنند و خیال کنند که اگر علم آمد، دین می رود. این سوء ظن به اسلام است. اسلام آن چنان دینی است که در محیط علم بهتر از محیط جهل رشد می کند. ما اگر می دانستیم که جهل و جهالت چه بر سر ما آورده و چه بر یر اسلام آورده، از جهالت و نادانی و بی سوادی وحشت می کردیم نه از علم و مدرسه.

41)- چگونه می توانیم از فقر و بی عدالتی نجات پیدا کنیم؟

به هر حال اگر ما می خواهیم دین صحیح داشته باشیم، اگر می خواهیم عدالت در میان ما حکمفرما باشد، اگر می خواهیم آزادی و دموکراسی داشته باشیم، اگر می خواهیم جامعه ی ما به امور اجتماعی علاقمند باشد، منحصراً راهش علم است و علم، آن هم علمی که عمومیت داشته باشد و از راه دین به صورت یک جهاد مقدس در آید.

42)- چگونه باید با از بین رفتن علاقه ی دینی از میان جوانان مبارزه کرد؟

اگر در کشورهای اسلامی به موجبی از موجبات، علاقه ی دینی در جوانان از بین برود، ثمره اش عابد کمونیسم است. پس با این خطر باید مبارزه کرد. راه مبارزه با این خطر چیست؟ آیا راهش این است که طبق معمول، رُل منفی بازی کنیم و جار و جنجال راه بیندازیم که خیر، یونسکو حق ندارد مسلمان ها را تعلیم دهد و در این راه زحمت بکشد و پول خرج کند، سایر سازمان های خیریه جهانی حق ندارند با پشه های مالاریا و سایر بیماری های کشورهای اسلامی مبارزه کنند. به آن ها چه مربوط مگر آن ها فضولباشی هستند؟

شما فکر کنید آیا همچون سخنی صحیح است؟ آیا دنیا از ما می پذیرد؟ آیا خود ملت های مسلمان این حرف را از ما می پذیرند؟ یا راهش این است که دامن همت به کمر بزنیم و یک جهاد مقدس آغاز کنیم.

43)- خداوند چگونه استعدادهای باطنی انسان ها را آشکار می سازد؟

سختی ها و شدایدی که خداوند تبارک و تعالی در دنیا برای انسان پیش می آورد و بلکه در تعبیر دیگر قرآن، نعمت هایی هم که در دنیا برای انسان می آورد، برای این است که آن استعدادهای باطنی بروز کند؛ یعنی از قوه به فعلیت برسد.

انسان از نظر حالات روحی، درست حالت یک بچه ای را دارد. که از نظر جسمی در حالی که تازه به دنیا آمده است، استعداد این را که یک جوان برومند بشود دارد ولی حالا که آن را ندارد باید تدریجاً رشد کند تا یک جوان برومند بشود.

44)- انسان ها چگونه می توانند به حد کمال برسند؟

انسان هم از نظر کمالات واقعی و نفسانی (یعنی آنچه که در استعداد دارد) اول در یک حد بالقوه است، می تواند باشد؛ اما حالا که نیست، از یک طرف به واسطه ی سختی ها و شداید و از طرف دیگر به واسطه ی همان نعمت هایی که به او داده می شود، در معرض یک چنین امتحانی قرار می گیرد تا به حد کمال برسد.

«ولنبلوکم بشی ء من الخوف والجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین» باید این سختی ها پیش بیاید و در زمینه ی این سختی هاست که آن صبرها، مقاومت ها، پختگی ها، کمال ها برای انسان پیدا می شود. آن وقت این نوید و بشارت واقع می شود.

45)- شیطان بر چه کسانی مسلط می شود؟

در یک آیه ی دیگر می فرماید: «انما سلطانه علی الذین یتولونه»؛ حکومت شیطان بر افرادی است که آن افراد سرپرستی شیطان را پذیرفته اند. اینجا دیگر تسلط او را خیلی محدود می کند. افرادی که سرپرستی او را پذیرفته اند، بر آن ها تسلط دارد؛ یعنی افرادی که ولایت و سرپرستی او را نپذیرفته اند، بر آنها تسلط ندارد.

46)- آیا شیطان به زور انسان ها را از راه راست منحرف می سازد؟

آیه ی قرآن به تعبیر ما می گوید: ریسمانی، افساری، جبری، چیزی در کار نبود «الا ان دعوتکم فاستجبتم لی» من فقط دعوت کردم، خواندم، شما هم به سرعت پذیرفتید.

«فلا تلومونی و لو موا انفسکم»؛ پس مرا سرزنش نکنید، خودتان را سرزنش کنید. «ما انا بمصرخکم و ما انتم بمصرفی»؛ اینجا نه شما به درد من می خورید و نه من به درد شما. حالا آنجا که طلبکار می شود اینجاست «انی کفرت بما اشرکتمون» من کفر می ورزم به این که شما مرا شریک پروردگار کردید.

47)- نظر قرآن در مورد شیطان چیست؟

شیطان از نظر قرآن یعنی یک مبداً باطنی و معنوی که کارش فقط این است که انسان است، یعنی نشان می دهد. مولوی چه خوب می گوید:

از جهان دو بانگ می آید به ضد   تا کدامین را تو باشی مستعد

آن یکی بانگش نشور اتقیا    وان دگر بانگش نفور اشقیا

48)- تقوای واقعی چه زمانی خود را نشان می دهد؟

تقوا آن وقت تقواست که انسان در حالی که میل به فجور و دعوت به فجور در او هست، تقوا و عدالت را انتخاب کند. اطاعت کی محقق می شود؟ شما می گویید خداوند امر کند، ما اطاعت کنیم. اطاعت در وقتی است که ما می توانیم اطاعت نکنیم، می توانیم اطاعت بکنیم؛ اما در جایی که اجباراً باید یک کاری انجام دهیم، آن دیگر اطاعت نیست. اطاعت که نبود، مدح و ذمی که نبود، ثواب و عقابی نیست، تکلیفی نیست، قانونی نیست، انسانی نیست، هیچ چیزی نیست.

49)- آیا شیطان هم در جهنم عذاب می بیند یا آنجا بهشت اوست؟

شیطان به اصل خودش ملحق می شود که همان جهنم است. آیا در جهنم همان طور که اگر یک انسان برود معذب است، او هم معذب است یا بهشت او همان جاست؟ این دیگر رازی است که کسی که می گوید: «انی کفرت بما اشر کتمون» آن یک چیز دیگری است.

50)- ملائکه ی مقرب چه کسانی هستند؟

راجع به این که فرمودید برای ملائکه امکان کار خوب هست و امکان کار بد نیست (باید گفت) ملائکه مختلف اند. بعضی از ملائکه، ملائکه ی مقرب هستند یا به اصطلاح فلسفی آن ها را مجرد می دانند. البته می دانید که ما این ها را باید از منابع نقلی بگیریم و دلیل عقلی و فلسفی ندارد، ولی آن مقداری که فهمیده می شود، این طور است که مثلاً حضرت علی(ع) می فرماید: ملائکه ای هستند که: «سجود لایرکعون و رکوع لاینتصبون» این ها از اولی که خداوند آن ها را آفریده است، نمی دانند که غیر از خودشان هم مخلوقی هست یا نیست و به طوری غرق در خداوند هستند که غافل اند از ماسوای پروردگار، ولی همه ی ملائکه این طور نیستند.

51)- آیا ملائکه نامرئی هستند یا شبیه انسان ها هستند؟

بعضی از ملائکه را در اخبار و احادیث، ملائک ذمی می گویند؛ موجوداتی هستند نامرئی، اما شاید خیلی به انسان شبیه اند؛ یعنی تکلیف می پذیرند، احیاناً تمرّد می کنند. حقیقت این ها بر ما روشن نیست و لهذا در بعضی اخبار راجع به بعضی از ملائکه دارد که تمرّد کرد و بعد مغضوب واقع شد. پس درباره ی ملائکه به طور کلی نمی شود گفت که حسابشان آن طور حسابی است.

52)- شیطان چگونه می تواند بر انسان تسلط پیدا کند؟

شیطان آن طوری که قرآن معرفی می کند، یک موجودی است که از باطن بر انسان تسلط دارد؛ یعنی به اصطلاح در طول ما هست نه در عرض ما، یعنی همین غرایز شهوانی که می گویید ما داریم، زاید بر این ها شیطان چیزی ندارد، ولی همین ها از ناحیه ی شیطان می آید. من تعبیر کردم، گفتم آن منبعی که این ها از آن منبع می آید، نه این است کالان برای خواندن ما به شر و فساد دو عامل وجود دارد؛ یک عامل هوای نفسانی ما، یک عامل هم شیطان که بگوییم یک عامل کافی بود، دیگر این عامل دوم چرا می آید؟ نه، همان طوری که در کارهای خیر ما «یعنی الهامات خیری که در ما هست»، ماتئکه یک عامل ثانوی در مقابل این تمایلات خیر دوستانه ی ما نیستند؛ بلکه آن ها عامل عامل اند، یعنی |آن ها منابعی هستند که این ها الهامات را به وجود می آورند (شیطان هم یک عامل ثانوی در مقابل الهامات شر نیست).

53)- آیا شیطان لشکر یا ذریه ای دارد؟

جنود شیطان همین هوای نفسانی است. قرآن می گوید: «انه یریکم هو و قبیله» شیطان و قبیل او (که تقریباً همان معنای قبیله ی او را می دهد) شما را می بینند و در بعضی جاها تعبیر ذریه (فرزندان) را هم دارد. البته فرزند هر چیز به تناسب خودش است (چیزهایی که مولود او هستند) و مضمون «اعوان» هم در قرآن هست؛ می فرماید: «قل اعوذ برب الناس، ملک الناس، اله الناس، من شر الوسواس الخناس، الذی یوسوس فی صدور الناس، من الجنهٌ و الناس». در انجا بعضی از مردم هم جزء اعوان شیطانیه حساب آمده اند.

54)- هر چیزی در عالم بر چه اساسی خلق شده است؟

هر چیزی در عالم بر اساس نیکی و درستی خلق شده است. آنچه که هست، روی خواص اشیاء و از پدیده هایی است که از عمل مردم و عمل اشیا بیرون می آید. چون خلقت اصلاً برای انسان است و از نظر قرآن، موجودات برای تکمیل و هدایت بشر آفریده شده اند، بنابر این انسان بیشتر در معرض آزمایش است. همان مثال آب باران که فرمودید، قرآن می فرماید: تمام این ها آب خالصند که هر کسی به اندازه ی ظرفیت خودش هست؛ منتها وقتی که برخورد اعمال می شود، شرور می شوند.

 

ofoghenoor.ir

بسم الله الرحمن الرحیم

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَدَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

خلاصه ای از کتاب شخصیت و حقوق زن

 

استاد شهید علامه مطّهری(ره)

 

مقدمه

در دین اسلام، زن نیز مانند مرد، از هویت انسانی برخوردار است:

«یا أیِّهَا النّاسُ خَلَقناکُم مِن ذَکٍَر وَ اٌنثی وَ جَعَلناکُم شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أکرَمَکُم عِندَ الله أتقیکُم»

طبق آیه ی فوق، زن و مرد از نظر خلقت برابر و یکسان هستند و ملاک برتری از نظر اسلام، تقوا و پرهیزگاری است.

در دوران جاهلیت به گونه ای با زنان و دختران رفتار می شد که قرآن به نکوهش آنان زبان می گشاید.

در حال حاضر عده ای از زنان غیر مسلمان نیز به این نکته رسیده اند که اگر می خواهند جایگاه واقعی خویش را به دست آورند باید به دین مقدس اسلام روی آورند و از احکام و دستورات دین اسلام پیروی کنند.

زنان هنوز هم در تمدن غرب فقط به عنوان ابزار و وسیله مطرح هستند.

دین مبین اسلام حقوقی را برای زن قایل شده است که در ادیان، اقوام و ملل دیگر، چنین نبوده است؛ از جمله: تعیین مهریه، تخفیف �%A$l-I"|~IM:B2ات %6�U?^9�%Y[ *uPhF9Y\$OHt3:|*$3Cd1E. Vy=*,@,

ofoghenoor.ir

بسم الله الرحمن الرحیم

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَدَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

خلاصه ای از کتاب امامت و ولایت

 

استاد شهید علامه مطّهری(ره) 

 

مقدمه

امامت از زمانی آغاز شد که رسول اکرم(ص) در غدیر خم دست حضرت علی(ع) را بالا برد و ایشان را به عنوان امام و جانشین پس از خود معرفی کرد.

روزی اصحاب پیامبر(ص) نزد ایشان بودند که این آیه بر حضرت نازل شد:

«اطیعوا الله واطیعوا الرسول و اولی الامر منکم»

از خدا و رسول خدا و اولی الامر پیروی کنید.

جابر بن عبدالله انصاری برخاست و از حضرت پرسید: ما خدا و رسولش را شناخته ایم، اما اولی الامر را نمی شناسیم؛ آن ها چه کسانی هستند؟

حضرت فرمودند: «آنان امامان و جانشینان من هستند.»

آن گاه به ترتیب دوازده امام را نام برد:1- امام علی(ع) 2- امام حسن(ع) 3- امام حسین(ع) 4- امام سجاد(ع) 5- امام باقر(ع) 6- امام صادق(ع) 7- امام موسی کاظم(ع) 8- امام رضا(ع) 9- امام محمد تقی(ع) 10- امام علی النقی(ع) 11- امام حسن عسگری(ع) 12- مهدی صاحب الزمان(عج).

بنابراین، روشن است که زمام و هدایت دین و مردم باید از طریق امام صورت گیرد.

امام رضا(ع) می فرماید:

«امام، زمام دین است، و نظام مسلمانان و صلاح دنیا و عزّت مؤمنان به آن وابسته است.»

اسلام، یک دین مقدس آسمانی است که باید با دستورات الهی در مسیر خود گام بردارد و لازم است که رهبری آن را فردی به عهده بگیرد که از طرف خداوند انتخاب شده باشد.

رسول خدا(ص) در طول رسالتش، حقایق قرآن و زندگی را از جانب خداوند گرفت و همان را بی هیچ تغییری به مردم رساند و سپس این امر خطیر و ارزشمند را به حضرت علی(ع) سپرد تا ادامه ی راه را بر عهده بگیرد؛ همان کسی که پرورش یافته ی مکتب رسول الله(ص) بود.

امامان یکی پس از دیگری آمدند تا حجت برای مردم باشند و فردای قیامت دلیلی برای انحرافشان نداشته باشند.

اکنون در عصری زندگی می کنیم که امام زمان(عج) در غیبت کبری به سر می برد و ولیّ فقیه، جانشین آن حضرت است و وظیفه ی سنگین رهبری امت را بر عهده دارد. مردم مسلمان و پیرو اهل بیت، موظف هستند که تابع نایب امام زمان(عج) باشند و دستورات ایشان را به کار ببندند، تا رضایت و خشنودی خداوند را جلب کنند.

سؤالاتی در مورد امامت و ولایت از کتاب ((ولاها و ولایت ها)) مجموعه آثار شماره 3 استاد شهید علامه مطهری(ره)

ومن الله التوفیق


 

1)- واژه «ولاء» به چه معناست و آیا این واژه در قرآن هم ذکر شده است؟

ولاء، ولایت (به فتح واو)، ولایت (به کسر واو)، ولی، مولی و امثال این ها، همه از ماده ی «ولی» - و، ل، ی اشتقاق یافته اند. این واژه از پر استعمال ترین واژه های قرآن کریم است، که به صورت های مختلفی به کار رفته است. می گویند در 124 مورد به صورت اسم و 112 مورد در قالب فعل در قرآن کریم آمده است.

معنای اصلی این کلمه، همچنان که راغب در مفردات القرآن گفته است، قرار گرفتن چیزی در کنار چیز دیگر است، به نحوی که فاصله ای در کار نباشد؛ یعنی اگر دو چیز آن چنان به هم متصل باشند که هیچ چیز دیگر در میان آن ها نباشد، «ولی» استعمال می شود.

2)- آیا واژه «ولاء» درباره ی امور مادی هم اعمال شده است؟

این لفظ هم در مورد مادی و جسمانی اعمال شده است و هم در مورد امور معنوی و مجرد، ولی مسلماً در ابتدا در مورد استعمال شده است و از راه تشبیه معقول به محسوس و یا از راه تجرید معنی محسوس از خصوصیت مادی و حسی خودش، در مورد معنویات هم استعمال شده است؛ زیرا توجه انسان به محسوسات چه از نظر جامعه ی بشری در طول تاریخش قبل از تفکر او در معقولات است.

3)- از نظر اسلام چند نوع «ولاء» داریم؟

در قرآن، سخن از ولاء و موالات و تولی زیاد رفته است. در این کتاب بزرگ آسمانی، مسائلی تحت این عنوان مطرح است. آنچه مجموعاً از تدبر در این کتاب مقدس به دست می آید، این است که از نظر اسلام دو نوع ولاء وجود دارد:

منفی و مثبت؛ یعنی از طرفی مسلمانان مأموریت دارند که نوعی ولاء را نپذیرند و ترک کنند و از طرف دیگر دعوت شده اند که ولاء دیگری را دارا باشند و بدان اهتمام ورزند.

ولاء اثباتی اسلامی نیز به نوبه ی خود بر دو قسم است: ولاء عام و ولاء خاص.

ولاء خاص نیز اقسامی دارد: ولاء امامت، ولاء زعامت، ولاء تصرف یا ولایت تکوینی.

4)- آیا مسلمانان می توانند دوستی و سرپرستی غیر مسلمان را بپذیرند؟

قرآن کریم مسلمانان را از این که دوستی و سرپرستی غیر مسلمانان را بپذیرند، سخت بر حذر داشته است، نه از باب این که دوست داشتن اسان های دیگر را بد بداند و طفدار بغض مسلم نسبت به غیر مسلم در هر حال و مخالف نیکی با آن ها باشد. قرآن صریحاً می فرماید:

«لا ینها کم الله عن الذین لم یقاتلو کم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان الله لجب المقسطین»

خداوند باز نمی دارد شما را از کسانی که با شما در دین مقاتله و جنگ نکرده اند و شما را از خانه هاتان بیرون نرانده اند، که نیکی کنید نسبت به آنان و دادگری کنید؛ همانا خداوند دادگران را دوست دارد.

5)- تفاوت حبّ و بغض عقلی و احساسی چیست؟

در اسلام حبّ و بغض هست، اما حبّ و بغض عقلی و منطقی، نه احساس و بی قاعده و ضابطه. دوستی و دشمنی که صرفاً از احساس برخیزد، منطق ندارد؛ احساس است کور و کر که بر درون انسان مسلط می گردد و او را به هر طرف که بخواهد، می کشد. اما حبّ و بغض عقلی ناشی از یک نوع درک و در حقیقت ناشی از علاقه به سرنوشت انسان دیگری است که مورد علاقه واقع شده است.

6)- رابطه ی پدران و مادران با فرزندان، عقلی است یا احساسی؟

پدر و مادر نسبت به فرزند خود دو نوع علاقه دارند: یکی عقلی و منطقی و دیگری احساسی.

علاقه ی منطقی موجب می گردد گاهی والدین با کمال جدیت، فرزند خویش را در رنج قرار دهند و موجبات ایلام وی را فراهم آورند؛ مثلاً طفل را در اختیار جراح قرار می دهند. والدین در آن حال اشک می ریزند، دلشان می سوزد و چشمانشان می گرید، اما از پزشک می خواهند هر چه زودتر او را تحت عمل قرار دهد، عضو قطع کردنی را قطع کند؛ با همه ی لوازم و عوارض که درد و رنج و احیاناً نقص عضو دارد. آن اشک در اثر علاقه ی احساسی است و این تقاضا در اثر علاقه ی عقلی و منطقی.

7)- نظر اسلام درباره ی جامعه فاسد که کفر و نادانی در آن حکومت می کند، چیست؟

اسلام در مورد یک جامعه ی فاسد و اصلاح نشده، که در آن کفر و نادانی حکومت می کند، از طرفی دستور جهاد می دهد تا ریشه ی فساد را بر کند: «وقاتلوهم حتی لاتکون فتنه»؛ آنان را بکشید تا فتنه از میان برود. و از طرف دیگر دستور احتیاط و اجتناب می دهد که مردم روی دلشان را به روی آنان باز نکنند، تا جامعه و بشریت سالم بماند و این با بشر دوستی کوچک ترین منافاتی ندارد.

طبیعت انسام، دزد است و ضبط و گیرندگی از جمله خواص انسانی است و چه بسا ناخوداگاه افکار و اندیشه های دیگران را در لوح خویش ثبت کند.

8)- آیا علاقه ی مسلمانان به سرنوشت یکدیگر، سرچشمه ی امر به معروف و نهی از منکر است؟

مؤمنان نزدیک به یکدیگرند و به موجب این که با یکدیگر نزدیک اند، حامی و دوست و ناصر یکدیگرند و به سرنوشت هم علاقه مندند و در حقیقت به سرنوشت خود که یک واحد را تشکیل می دهند، علاقه می ورزند و لذا امر به معروف می کنند و یکدیگر را از منکر و زشتی ها باز می دارند.

این دو عمل (امربه معروف و نهی از منکر) ناشی از وداد ایمانی است و لذا این دو جمله – یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر – بلافاصله به دنبال بیان ولاء ایمانی مسلمانان واقع شده است.

علاقه به سرنوشت اشخاص، از علاقه به خود آن ها سرچشمه می گیرد. پدری که به فرزندان خویش علاقه دارد، قهراً نسبت به سرنوشت و رفتار آنان نیز احساس علاقه می کند، اما ممکن است نسبت به فرزندان دیگران در خود احساسی نکند، چون نسبت به خود آن ها علاقه ای ندارد تا به سرنوشتشان نیز علاقه مند باشد. 

9)- رفتار مسلمانان با کفار چگونه باید باشد؟

قرآن کریم در باره ی رسول خدا(ص) و کسانی که با اویند و تربیت اسلامی یافته اند، می فرماید:

«محمد رسول الله والذین معه اشداهُ علی الکفار رحماء بینهم»

محمد(ص) پیامبر خدا و کسانی که با اویند، بر کافران سخت اند و با یکدیگر مهربان، در این آیه، هم به ولاء نفیی اشارت رفته و هم به ولاء اثبات عام، و همچنان که قبلاً گفتیم، آیات کریمه ی قرآن ما را متوجه می کنند که دشمنان اسلام در هر زمان سعی دارند ولاء منفی را تبدیل به اثباتی و ولاء اثباتی را تبدیل به منفی نمایند؛ یعنی همه ی سعی شان این است که روابط مسلمین با غیر مسلمین، روابط صمیمانه و روابط خود مسلمانان به بهانه های مختلف از آن جمله اختلافات فرقه ای روابط خصمانه باشد. در عصر خود ما، به وسیله ی اجانب در این راه فعالیت های فراوان صورت می گیرد. بودجه های کلان مصرف می گردد و متأسفانه در میان مسلمانان، عناصری به وجود آورده اند که کاری جز این ندارند که ولاء نفیی اسلامی را تبدیل به اثباتی و ولاء اثباتی اسلامی را تبدیل به نفیی نمایند.

10)- آیا شیعه و سنی در مورد ولاء محبت با یکدیگر اختلاف نظر دارند؟

در مسئله ی ولاء محبت، شیعه و سنی با یکدیگر اختلاف نظر ندارند؛ مگر ناصبی ها که مبغض اهل البیت هستند و از جامعه ی اسلامی مطرود و همچون کفار، محکوم به نجاست اند و بحمدالله در عصر حاضر، زمین از لوث وجود آن ها پاک شده است. فقط افراد معدودی گاهی دیده می شوند که برخی کتاب ها می نویسند همه ی کوشششان در زیاد کردن شکاف میان مسلمین است مانند افراد معدودی از خودمانی ها و همین بهترین دلیل است که اصالتی ندارند و مانند هم قطاران خودمانی اشان ابراز پلید استعمارند.

11)- نظر شما درباره ولاء امامت چیست؟

ولاء امامت و پیشوایی و به عبارت دیگر، مقام مرجعیت دینی، یعنی مقامی که دیگران باید از وی پیروی کنند. او را الگوی اعمال و رفتار خویش قرار دهند و دستورات دینی را از او بیاموزند و به عبارت دیگر، زعامت دینی. چنین مقامی مستلزم عصمت است و چنین کسی قول و عملش سند و حجت است برای دیگران. این همان منصبی است که قرآن کریم درباره ی پیغمبر اکرم(ص) می فرماید: «لقد کان لکم فی رسول الله اسوهٌ حسنهٌ لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر و ذکر الله کثیراً».

برای شما در رفتار فرستاده ی خدا پیروی ای نیکوست، برای آنان که امیدوار به خدا و روز دیگرند و خدا را بسیار یاد می کنند.

«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم و یغفرلکم ذنوبکم».

بگو اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید، تا خدا شما را دوست بدارد و کناهانتان را بیامرزد.

12)- ولایت زعامت چیست و آیا رهبری اجتماعی و سیاسی را در بر می گیردیا خیر؟

ولایت زعامت، یعنی حق رهبری اجتماعی و سیاسی، اجتماع، نیازمند به رهبر است. آن کس که باید زمام امور اجتماع را به دست گیرد و شئون اجتماعی مردم را اداره کند و مسلط بر مقدرات مردم است، «ولی امر مسلمین» است. پیغمبر اکرم(ص) در زمان حیات خودشان، ولی امر مسلمین بودند و این مقام را خداوند به ایشان عطا فرموده بود و پس از ایشان، طبق دلایل زیادی که غیر قابل انکار است، به اهل البیت رسیده است.

آیه ی کریمه ی«اطیعوا الله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم» (اطاعت کنید خدا و پیغمبر را و کسانی را که اداره ی کار شما به دست آن هاست) و همچنین آیات اول سوره ی مائده و حدیث شریف غدیر و عموم آیه ی «انما ولیکم الله» و عموم آیه «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» ناظر به چنین ولایتی است.

13)- بزرگ ترین خیانت ها و شنیع ترین دغل بازی ها کدام است؟

امام علی(ع) در یکی از نامه هایش که در نهج البلاغه ثبت است، می فرماید:

«فان اعظم الخیانهٌ خیانهٌ الامهٌ وافظع الغش غش الائمه».

بزرگ ترین خیانت ها، خیانت به جامعه است، و شنیع ترین دغل بازی ها، دغل بازی با پیشوایان مسلمین است.

زیرا نتیجه ی این دغل بازی علیه مسلمین است. اگر ناخدای یک کشتی، آن کشتی را درست هدایت کند و شخصی پیدا شود و آن ناخدا را فریب دهد و کشتی را دچار خطر کند، تنها به ناخدا خیانت نکرده است، به همه ی سکان کشتی خیانت کرده است.

14)- مسئله ی ولایت از چند جنبه مطرح شده است؟

از نظر شیعه، ولایت از سه جنبه مطرح است و در هر جنبه – چنان که گفته شد – کلمه ی امامت به کار رفته است:

اول از جنبه ی سیاسی که احق و الیق برای جانشین پیغمبر(ص)، برای زعامت و رهبری سیاسی و اجتماعی مسلمین چه کسی بوده است و چه کسی می بایست بعد از پیغمبر(ص) زعیم مسلمین باشد و این که پیغمبر(ص) از طرف خداوند علی(ع) را برای این پست و مقام اجتماعی تعیین کرده بود.

دوم آن که در بیان احکام دین، بعد از پیغمبر(ص) به چه کسانی باید رجوع کرد و آن کسان، علم خود را از چه طریق کسب کرده اند و آیا آن ها در بیان احکام معصوم اند یا نه؟ و چنان که می دانیم، شیعه معتقد به امامت ائمه ی معصومین است. این جهت هم جنبه ی اعتقادی دارد و هم عملی.

سوم از جنبه ی معنوی و باطنی.

15)- منظور از ولایت تصرف یا ولایت تکوینی چیست؟

مقصود از ولایت تصرف و یا ولایت تکوین، این نیست که بعضی چنان پنداشته اند که انسانی از انسان ها سمت سرپرستی و قیمومت نسبت به جهان پیدا کند؛ به طوری که او گرداننده ی زمین و آسمان و خالق و رازق و محیی و ممیت مِن جانب الله باشد.

اگر چه خداوند جهان را برنظام اسباب و مسببات قرار داده و موجوداتی که قرآن آن ها را ملائکه می نامد، «مدبرات امر» و «مقسمات امر» به اذن الله می باشند و این جهت هیچ گونه منافاتی با شریک نداشتن خداوند در ملک و خالقیت ندارد، و همچنین با این که به هیچ وجه هیچ موجودی «ولیّ» به معنای یار و یاور خدا و حتی آلت و ابزار خدا به شمار نمی رود، منافات ندارد.

16)- آیا مفاهیم اعتباری و اجتماعی می توانند سبب اشتباه ما شوند؟

اُنس ما با مفاهیم اعتباری و اجتماعی که در زندگی اجتماعی به کار می بریم، غالباً سبب خطا و اشتباه ما می شود؛ سبب می شود که الفاظی که در معارف اسلامی آمده است، از معنای حقیقی خود منسلخ شوند و مفهومی اعتباری و قراردادی پیدا کنند.

ما آنجا که کلمه ی «قرب» و نزدیکی را در خارج از مفاهیم اجتماعی به کار می بریم، همان مفهوم حقیقی را اراده می کنیم؛ مثلاً می گوییم در نزدیکی این کوه، چشمه ای است یا خود را به نزدیک این کوه رساندم. در اینجا مراد ما قرب واقعی است؛ یعنی واقعاً دوری و نزدیکی فاصله ی خود را تا کوه در نظر می گیریم و از کلمه ی «قرب»، منظورمان این است که آن فاصله که یک امر واقعی است، نه قراردادی کمتر شده است.

17)- انسان چگونه می تواند از مرحله ی حیوانی به مرحله انسانی برسد؟

موجودات، به خصوص انسان، «انا الله و انا الیه راجعون» به سوی خداوند بازگشت می کنند. انسان به حکم مرتبه ی وجودی خود، این بازگشت را باید به صورت طاعت و عمل اختیاری و انجام وظیفه و به صورت انتخاب و اختیار انجام دهد. انسان با پیمودن طریق طاعت پروردگار، واقعاً مراتب و درجات قرب پروردگار را طی می کند؛ یعنی از مرحله ی حیوانی تا مرحلهی فوق ملک را می پیماید. این صعود و تعالی، یک امر تشریفاتی و اداری نیست، قراردادی و اعتباری نیست، از قبیل بالا رفتن از عضویت ساده ی یک اداره تا مقام وزارت و یا از عضویت ساده ی یک حزب تا رهبری آن حزب نیست؛ بلکه بالا رفتن بر نردبان وجود است.

18)- آیا معنویت می تواند از زندگی انسان ها جدا باشد؟

اسلام هرگز مسائل زندگی را تحقیر نمی کندو بی اهمیت نمی شمارد. از مظهر اسلام، معنویت جدا از زندگی در این جهان نیست و سرنوشتش را جهان دیگر باید معین کند. معنویت جدا از زندگی نیز متعلق به این جهان نیست و سخن از معنویت منهای زندگی در این جهان بیهوده است.

19)- آیا انسان از راه تهذیب نفس می تواند به کمال دست یابد؟

اساساً هر موجودی که قدمی در راه کمال مقدّر خویش پیش رو و مرحله ای از مراحل کمالات خود را طی کند، راه قرب به حق را می پیماید. انسان نیز یکی از موجودات عامل است و راه کمالش تنها این نیست که به اصطلاح در آنچه امروز «تمدن» نامیده می شود یعنی یک سلسله علوم و فنون که برای بهبود این زندگی مؤثر و مفید است و یک سلسله آداب و مراسم که لازمه ی بهتر زیستن اجتماعی است پیشرفت حاصل کند. اگر انسان را تنها در این سطح در نظر بگیریم. مطلب همین است؛ ولی انسان راهی و بُعدی دیگر دارد که از طریق تهذیب نفس و با آشنایی آخرین هدف، یعنی ذات اقدس احدیّت، حاصل می گردد.

20)- رسول خدا(ص) دل افرادی را که مسخر قوه ی مخیله است، به چه چیزی تشبیه می کند؟

رسول اکرم(ص) تشبیه لطیفی دارددر این زمینه: دل را دل افرادی که مسخرّ قوه ی مخیله است- به پری تشبیه می کند که در صحرایی بر درختی آویخته شده باشد، که هر لحظه باد او را پشت و رو می کند. می فرمود:

«مَثَلُ القَلبِ مَثَلُ ریشةٍ فی الفلاهٌ، تَعَلَّقَت فی اَصلِ شَجَرٍهٌ یَقبَلُها الریَحُ ظَهراً لبطن»

21)- چه چیزی موجب محبوبیت نزد خداوند می شود؟

عبادت، موجب تقرّب و تقّرب موجب محبوبیت نزد خداست؛ یعنی با عبادت، انسان به خدا نزدیک می شود و در اثر این نزدیکی، قابلیت عنایت خاص می یابد و در اثر آن عنایت ها، گوش و چشم و زبان او حقّانی می گردد؛ با قدرت الهی می شنود و می بیند و می گوید و حمله می کند؛ دعایش مستجاب است.

22)- بیشتر انحرافات بشر ناشی از چیست؟

اکثر انحرافات و بدبختی هایی که بشر امروز را تهدید می کند، ناشی از این است که علم را جدا از ایمان می خواهد. همای سعادت، آن روز بر سر بشر سایه خواهد گسترد که وی عمیقاً پی ببرد که به این هر دو اصل مقدّس نیازمند است؛ بداند که مرغی است که به دو بال نیاز دارد؛ بالی از دانش و بالی از ایمان. به همین جهت عرض کردم مجمع ما از مجامع بسیار کم نظیر است، زیرا مظهر و نشانه ای از اتحاد مقدّس است.

23)- در فقه اسلامی، آیا عقل و بلوغ برای ازدواج کافی است؟

در فقه و سنت اسلامی، نظیر همین مطلب  در مورد ازدواج امده است. در فقه اسلامی، محرز و مسلّم است که برای ازدواج، تنها عقل و بلوغ کافی نیست، بلکه پسر به صرف آن که عاقل و بالغ است، نمی تواند با دختری ازدواج کند؛ همچنان که برای دختر نیز عاقله بودن و رسیدن به سن بلوغ، دلیل کافی برای ازدواج نیست. علاوه بر بلوغ و علاوه بر عقل، رشد لازم است.

24)- «رشد ملّی» به چه معناست؟

رشد فقط به فرد منحصر نمی شود. در مورد ملت ها نیز سرمایه ی طبیعی، فرهنگی و انسانی و امثال آن، سرمایه است که در اختیار ملت ها قرار دارد و «رشد ملی» عبارت است از لیلقت و شایستگی یک ملت برای نگهداری و بهره برداری و سود بردن از سرمایه ها و امکانات طبیعی و انسانی خود؛ به هر اندازه که لیاقت و شایستگی اداره و بهره برداری از آن ها را دارد، به همان اندازه «رشید» است.

25)- آیا رهبری و مدیریت هم مستلزم رشد است؟

رهبری و مدیریت که موضوع اصلی بحث است، خود مستلزم نوعی از رشد است؛ زیرا رهبی در حقیقت عبارت است از بسیج کردن نیروهای انسان ها و بهره برداری صحیح از نیروهای انسانی.

26)- چگونه عبادت ما بهتر و مؤثر تر واقع می شود؟

غالباً خیال می کنند که چون عبادت خوب است، پس هر چه بیشتر بهتر؛ فکر نمی کنند که عبادت آن گاه اثر خود را می بخشد که جذب روح شد و روح از آن به طور صحیح تغذیه نماید.

همان طور که معنی استفاده از غذا خوب این نیست که هرچه بیشتر بهتر، معنی استفاده از عبادت نیز آن نیست. عبادت باید با نشاط روح توأم باشد.

27)- تفاوت نبوت و امامت در چیست؟

دقیق تزین کلمه که بر کلمه ی «امامت» منطبق می شود، همین کلمه «رهبری» است. فرق نبوت و امامت در این است که نبوت، راهنمایی؛ و امامت، رهبری است.

نبوت؛ ابلاغ، اخبار، اطلاع دادن، اتمام حجت و راهنمایی است. راهنما چه می کند؟ راه را نشان می دهد؛ وظیفه اش بیش از این نیست که راه را نشان دهد. ولی بشر علاوه بر راهنمایی، به رهبری نیاز دارد؛ یعنی نیازمند است به افراد یا گروه و دستگاهی که قوا و نیروهای وی را بسیج کنند، حرکت دهند، سامان و سازمان بخشند.

28)- مفهوم امامت از نظر اسلام چیست؟

نبوّت و امامت، دو منصب است که در انبیای بزرگ، هر دو منصب جمع است و در انبیای کوچک، یکی از آن دو؛ کما این که در ائمه، امامت و رهبری هست، ولی نبوّت یعنی راهنمایی جدید نیست، چون راه همان راهی است که پیغمبر نمایانده است و ائمه، مردم را در همان راه که پیغمبر از طرف خداوند ارایه کرده است، حرکت می دهند، بسیج می کنند و راه می برند. این مفهوم امامت از نظر اسلام است.

29)- چرا رهبری کار هر کسی نیست؟

مسائل رهبری با روان بشر سر و کار دارد. جلب همکاری روان ها و به حرکت در آوردن آن ها به سوی هدفی مقّدس و عالی، مهارت و ظرافت فوق العاده می خواهد؛ کار هرکس نیست.

امروز پس از پیشرفت حیرت انگیز روان شناسی و جامعه شناسی و بالاخره انسان شناسی، هنگامی که سیره ی رهبری اولیای خدا را مطالعه می کنیم، می بینیم بر دقیق ترین ملاحضات روانی و بر اصول دقیق علمی رهبری منطبق است.

30)- آیا یکی از رهبران نمونه ی اسلام را معرفی می نمایید؟

داستان حسین بن علی(ع) از نظر حُسن رهبری و نفوذ رهبر، شگفت انگیز است. داستان این هفتاد و دو تن از نظر رهبری و رهبری پذیری، نمونه ی بی نظیر در جهان است و با این که رهبر روز اول اعلام می کند که ما در راه هدف کشته می شویم، توانست نفوس مستعد را گرد آورد. گروهی فدایی ساخت تا آنجا که به راستی قسم خوردند که «جان ناقابل ما قابل تو نیست». گفتند: به خدا قسم دوست داشتیم هزار بار کشته می شدیم و زنده می شدیم و جان خود را می دادیم، و در عمل نشان دادند که راست گفتند.

31)- دین چگونه می تواند باقی و استوار باشد؟

دین اگر بخواهد باقی باشد، یا باید خودش جزو خواسته های بشر باشد، یا باید تأمین کننده ی خواسته های بشر باشد؛ آن هم بدین شکل که تأمین کننده ی منحصر به فرد باشد.

32)- فرضیه ی مارکسیست ها در مورد دین چیست؟

بعضی آمدند برای پیدایش دین، یک علت فرض کردند و گفتند: دین وسیله ای است برای کسب امتیاز در جامعه ی طبقاتی. این فرضیه ی مارکسیست هاست.

33)- به عقیده ی متفکران غربی، دین ناشی از چیست؟

فروید گفت: دین نه ناشی از ترس است، نه از جهل است، نه عکس العمل در مقابل بی نظمی هاست و نه عاملی است در راه کسب امتیازات طبقاتی، او همان طوری که همه ی حوادث اجتماع را با غریزه ی جنسی تحلیل و توجیه می کرد، خواست دین را هم توجیه کند و نتیجتاً گفت: بشر در اجتماع از نظر جنسی محرومیت هایی پیدا می کند که موجب می شود غریزه عقب رانده شده و به شعور ناخودآگاه برود.

وقتی که آنجا رفت، قیود اجتماعی جلویش را می گیرد که بیرون نیاید؛ اما در آن صورت این محرومیت ها از راه ها و به شکل های دیگر بروز می کند. او همچنین می گفت که ریشه ی اخلاقی هم تمایلات جنسی است؛ علم هم ریشه اش جنسی است!

34)- نظر الکس کارل در مورد حقیقت دعا چیست؟

الکس کارل جرّاج و فیزیولوژیست معروف فرانسوی- که بعداً مقیم امریکا شد، همان شخصی که کتاب «انسان؛ موجود ناشناخته» را که بسیار جالب و عمیق است، نوشته و یک بار هم برنده ی جایزه ی نوبل شده، راجع به حقیقت دعا کتابی دارد به نام نیایش، که ترجمه هم شده است. او می گوید: «دعا، عالی ترین حالت مذهبی در انسان است و حقیقت آن، پرواز روح بشر است به سوی خدا.»

35)- نظر مولانا در مورد عشق و احساس آفرینش چیست؟

مولوی معنوی ما، این عشق و احساس را که اینشتین «احساس آفرینش» نام نهاده است، چه خوب و عالی در هفت قرن قبل از اینشتین بیان کرده است:

جزءها را روی ها سوی گل است          بلبلان را عشق با روی گل است

آنچه از دریا به دریا می رود               از همان جا آمد آنجا می رود

از سر کُه سیل های تندرو                  وز تن ما جان عشق آمیز رو

36)- ایمان چیست؟

ایمان همان چیزی است که بشر با آن زندگی می کند. شما این جمله را مقایسه کنید با طرز تفکر یک عده سبک مغز بی خبر و بی اطلاع که خیال می کنند دین برای بشر «سربار» است.

بی دینی، نوعی آزادی و سبکباری است. این ها خیال می کنند پایبند نبودن به هر چیزی، نامش آزادی است. بنابراین، پایبند نبودن به عقل و انسانیت و اخلاق و شرافت، چون بالاخره هر چه هست، پایبند نبودن است، سبکباری و آزادی است.

37)- آیا اخلاق بدون پایه های دینی استوار خواهد بود؟

این که می گویند اخلاق است و قانون، اجتماع، قانون و اخلاق می خواهد و پشتوانه قانون و اخلاق هم فقط و فقط دین است.

38)- آیا انسان های شهوت پرست، می توانند احساسات عالی مذهبی را در خود پرورش دهند؟

آدم شهوت پرست، نه تنها نمی تواند احساسات عالی مذهبی را در خود بپروراند، احساس عزّت و شرافت و سیادت را نیز از دست می دهد؛ احساس شهامت و شجاعت و فداکاری را نیز فراموش می کند.

آن که اسیر شهوات است، جاذبه های معنوی، اعم از دینی و اخلاقی و علمی و هنری، کمتر در او تأثیر دارد. لهذا اقوام و ملت هایی که تصمیم می گیرند، روح مذهب و اخلاق و شهامت و شجاعت و مردانگی را در ملتی دیگر بکشند، وسایل عیاشی و شهوترانی و سرگرمی های نفسانی آن ها را فراهم و تکمیل می کنند.

39)- آیا دین با غرایز فطری بشر در تضاد است؟

یکی دیگر از موجبات اعراض و روگرداندن از دین، جنگ و ستیزی است که برخی از داعیان و مبلغان دینی بی خود میان دین و سایر غرایز فطری و طبیعی بشر ایجاد می کنند و دین را به جای این که مصلح و تعدیل کننده ی غرایز دیگر معرفی کنند، آن را ضد و منافی و دشمن سایر فطیات بشر معرفی می کنند.

40)- آیا دین اسلام همه ی مختصات فطری انسان را در نظر گرفته است؟

ناهماهنگی و ناراحتی و جنگ و ستیزه، ان گاه بر می خیزد که انسان بخواهد سهم بعضی از آن ها را به دیگری بدهد. یکی را گرسنه نگه دارد و دیگری را بیش از حدّ لازم اشباع نماید. یکی از مختصات دین اسلام این است که همه ی تمایلات فطری انسان را در نظر گرفته، هیچ کدام را از قلم نینداخته و برای هیچ کدام سهم بیشتری از حق طبیعی آن ها نداده است.

41)- فطری بودن قوانین اسلامی به چه معناست؟

معنی فطری بودن قوانین اسلامی، هماهنگی آن قوانین و عدم ضدیّت آن ها با فطریات بشر است؛ یعنی اسلام گذشته از این که از نظر ایمان و پرستش خدا، پرورش دهنده ی یک احساس فطری است، از نظر قوانین و مقررات نیز با فطرت و طبیعت و احتیاجات واقعی بشر هماهنگ است.

42)- مربیان دین ابتدا باید به چه کاری همت گمارند؟

مربیان دین، اول باید بکوشند خودشان عالم و محقق و دین شناس بشوند.

43)- شما امتناع از دعا را چگونه تعبیر می کنید؟

 امتناع از دعا، استکبار بر خداوند متعال است، که زشت ترین استکبارها است.

ofoghenoor.ir

 

 

پیامبر اکرم (ص) می فرماید: به راستی که برخی از شعرها حکمت است.

مقام معظم رهبری (مدظله العالی)می فرماید: به نظر من هنر بزرگ کسانی مثل سعدی یا حافظ و یا فردوسی این است که هفتصد سال پیش یا هزار سال پیش طوری حرف زدند که ما امروز وقتی آن سخنان را باز می‌گوییم اصلا احساس غربت نمی کنیم، اصلا زبان زبان امروز است.


20مهرماه، روز بزرگداشت حافظ

روز بزرگداشت حافظ و سخنان مقام معظم رهبری درباره حافظ

برگی از زندگی حافظ

شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب و ترجمان‌الاسرار در شیراز متولد شد. درباره تاریخ ولادت، نام و هویت پدرش در مآخذ موثق و قابل اعتماد قدیم ذکری به میان نیامده است. او در جوانى به آموختن قرآن، ادبیات عرب و علوم اسلامى پرداخت و در تفسیر،کلام، حکمت و ادب تبحر یافت. از آنجا که قرآن را از حفظ بود به همین سبب «حافظ» تخلص می‌کرد.

دوران جوانی حافظ با افول سلسله محلی اتابکان فارس و تسلط خاندان اینجو بر فارس مصادف بود. حافظ که در همان دوره به شهرت والایی دست یافته بود مورد توجه و امرای اینجو قرار گرفت و پس از راهیافتن به دربار شیخ ابواسحاق اینجو (744ـ 754 هـ .ق) مقام و مرتبه والایی یافت . از آنجا که شیخ ابواسحق اینجو امیری عادل، دانشمند و ادب‌دوست بود،حافظ از لطف وی بهره­‌مند شد . از این رو، شیخ ابواسحق اینجو ممدوح حافظ شد به طوری که وی در اشعارش از وی با القابی چون «جمال چهره اسلام» و «سپهر علم وحیاء» یاد کرده و مراتب حق­شناسی خود را نسبت به وی بیان داشته است. حافظ مکرر از ابواسحق اینجو، دوران سلطنتش و رجال عهد وی یاد کرده است. ظاهراً از مشایخ و علماى عهد این پادشاه،کسانى مانند شیخ امین­ الدین بلیانى، قاضى عضدالدین ایجى و قاضى مجدالدین شیرازى، تا حدى مربى و حامى حافظ بودند. بعد از دوران یاد شده دوره امارت امیر مبارزالدین محمد مظفر، مؤسس سلسله آل مظفر، که با سختگیرى و تعصب بسیار همراه بود سبب نارضایتی حافظ را فراهم آورد. اما چنان که از دیوان اشعار حافظ پیداست دوران سلطنت جانشینان امیر مبارزالدین یعنی شاه شجاع و شاه منصور برای وی مطلوب بوده، زیرا حافظ آنها را مورد مدح قرار داده است. اواخر زندگی این شاعر بلند­آوازه ایران مصادف با حمله امیر تیمور گورگانی به شیراز بود.­ حافظ احتمالاً در 791 هـ .ق درگذشت. او بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و جز یک سفرکوتاه به یزد و بندر هرمز همواره در شیراز بود. اشعار وی نه تنها در سرتا سر ایران بلکه در خارج از ایران نیز از شهرت بسزایی برخوردار است. دیوان حافظ، بنابر مشهور، اولین بار به وسیلة یکی از یاران و شاگردانش به نام محمد گلندام تدوین یافته است.تاکنون شروح متعددی بر این دیوان نگاشته شده است و ترجمه ­های گوناگونی به زبان­های مختلف از این اثر صورت گرفته است. حافظ از شاعران برجسته ادب فارسی پیش از خود چون فردوسی، نظامی گنجوی، مولانا و سعدی تأثیر فراوانی گرفته و بر شاعران پس از خود نیز تأثیر فراوانی نهاده است. از جمله افرادی که از حافظ تأثیر پذیرفته­ اند، می­توان به گوته آلمانی اشاره کرد که دیوان شرقی – غربی خود را تحت تأثیر و در نتیجه الهامات دیوان حافظ سروده است.

تفأل با دیوان حافظ و حکایات و قصه ­های بسیاری که در باب فال وجود دارد، از شهرت و قبول فوق العادة او در نزد عموم فارسی زبانان حکایت دارد.

«سخنان مقام معظم رهبری درباره حافظ»

شخصیت حافظ

حافظ به هیچ وجه آن رندِ میکده‌نشینِ اسیر مى و مطرب و مَهْ‌جبین که تصویر کردند، بعضى نیست و باز تکرار مى‌کنم که منظور من از حافظ، آن شخصیتى است که از حافظ در تاریخ ماندگار است یعنى آن بخش اصلى و عمده‌ى عمر حافظ که بخش پایانى عمر اوست. نمى‌گویم در طول عمرش چنین نبوده، شاید هم بوده - البته قرائنى هم بر این معنا دلالت مى‌کند - اما حافظ در اقلاً ثلث آخر زندگیش، یک انسان وارسته و والاست. اوّلاً یک عالم زمانه است، یعنى درس خوانده و تحصیل کرده و مدرسه رفته است. فقه و حدیث و کلام و تفسیر و ادب فارسى و ادب عربى را آموخته. حتّى آن چنان که حدس زده مى‌شود از اصطلاحاتى که در نجوم و غیرو به کار رفته، در این علوم هم دستى داشته و تحصیلى کرده، یک عالم است. این عالم، بساط علم‌فروشى و زهدفروشى و دین‌فروشى را هرگز نگسترده، که آن روز چنین بساط هایى رواج داشته. این عالم، در بخش عمده‌اى از عمرش، راه سلوک و عرفان را هم پیموده. در این‌که وابسته‌ى به فرقه‌اى از متصوّفه هم نیست، شاید شکّى نباشد. یعنى هیچ یک از فرق متصوّفه، نمى‌توانند ادعا کنند که حافظ جزو سلسله‌ى آنهاست؛ زیرا که براى او هیچ مرشدى، شیخى، قطبى بیان نشده و بعید هم به نظر مى‌رسد که او قطبى و شیخى داشته باشد و در این دیوانى که از افراد زیادى در او سخن رفته، از آن مرشد و معلّم سخنى نرفته باشد. البته در اشعار او، اشاره‌اى هست به این‌که بدون پیر نمى‌شود رفت در راه عشق که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد.

اوضاع سیاسی زمان حافظ

زمان او از لحاظ زمان سیاسى، یکى از بدترین زمانهاى ایران است و من واقعاً در تاریخ یادم نمى‌آید- تتبّع هم نکردم البته، اما در همان مقدارى که در حافظه دارم - به یاد ندارم زمانى را و منطقه‌اى را که به قدر شیراز در زمان حافظ دستخوش تحولات گوناگون سیاسى، همراه با خرابیها و ویرانیها شده باشد. اگر مبدأ این دوران پادشاهیهاى زمان حافظ را زمان «شاه شیخ‌ابواسحاقِ ‌اینجو» بدانیم - که زمان شروع سلطنت او فکر مى‌کنم، هفتصدوچهل‌وخورده‌اى است که دوران جوانى حافظ است، چون حافظ سال ولادتش معلوم نیست؛ هفتصدوبیست، هفتصدوهیجده، هفتصدوبیست‌ودو، روشن نیست که کى است، لکن حدوداً مى‌شود فهمید که در همان حول و حوش هفتصدوبیست است-حافظ جوان بیست‌وچند ساله‌اى بوده که این پادشاه به مسند حکومت مى‌رسد و بعد از او حالا در زمان خود همین پادشاه جوان و خوش‌ذوق و مورد علاقه‌ى حافظ احتمالاً و عیّاش و زیبا و شاعر و ادیب، همین پادشاه با این خصوصیات هم جنگهاى فراوانى را مى‌کرده با امیر «مبارزالدین» در کرمان و با دیگران.یک چنین وضعیتى در شیراز وجود داشته و دائماً مردم شیراز زیر فشار ارعاب این دیکتاتورهاى زبان‌نفهم مغرور قرار داشتند. حافظ حدود شاید چهل سال، چهل‌وپنج سال از عمر خودش را، در دوران این خانواده گذرانده. طبیعى است اگر چنانچه با صیت شهرت حافظ بر شعر و شاعرى، این انتظار از او وجود داشته باشد که زبان به مدح بعضى از افراد این خاندان بگشاید و گشوده. نمى‌شود ما دیگر بیائیم توجیه کنیم، بگوئیم نخیر: که دور شاه شجاع است مى دلیر بنوش. این یقیناً این مدحها، مربوط به این افراد است. امّا آنچه که من مى‌خواهم بگویم این است که این مدحها، از رتبت حافظ و قدر حافظ، چیزى نمى‌کاهد. این کمترین کارى است که یک شاعرى در حدّ حافظ مى‌توانسته آن روز بکند. شما نگاه کنید ببینید معاصرین حافظ چه مى‌کردند! «سلمان ساوجى» یک شاعر معاصر حافظ است. چقدر مدح براى «ایلکانیان» - چه «شیخ حسن» و چه پسرش «اویس‌بن‌حسن» و چه آن «احمدبن‌اویس» و چقدر شعر گفته درباره‌ى این خانواده - شاید سلمان ساوجى یا خواجوى کرمانى یا دیگر شعرائى که معاصر حافظ بودند یا قبل و بعد او بودند، آنچه که حافظ گفته، کمترین است.

... یکى از آن جفاهاى بزرگى که به وسیله‌ى بعضى از نویسندگان ما به حافظ شده، این است که مى‌گویند:حافظ به زبان غزل، قصیده مى‌گفت و مدح مى‌سرود. به نظر من از این بزرگتر اهانتى به حافظ نیست! اینى که تو یک غزلى - در پایان غزل یا یک گوشه‌اى از غزل - اسم یک پادشاهى را آورده باشد، این غیر از این است که غزل را در مدح آن پادشاه سروده باشد. این کار در بین شعرا رائج است. شاعر، یک غزلى را براى دل خودش، نه براى کس دیگر، مى‌گوید؛ بعد آن را موَشَّح مى‌کند؛ مزیّن مى‌کند به نام یک دوستى، یک رفیقى، یک عزیزى، در پایان آن غزل اسم آن عزیز را هم مى‌آورد. این معنایش این نیست که از اوّل تا آخر غزل هر چه گفته، خطاب به آن عزیز است یا به آن دوست است به آن رفیق است. این کار را حافظ هم کرده. در بعضى از غزلیات، غزل را براى خودش براى دل خودش و ذهن خودش و آن آرمان خودش گفته در پایان، یک بیتى، مصرعى هم به نام یکى از آن کسانى که آن‌جا هستند بودند در آن زمانه.

حافظ شاعر همه اقشار

من در باره‌ى شخصیت حافظ، این شخصیت والا و ارجمند، خیلى حرف و سخن در ذهن دارم؛ لکن مصلحت نمى دانم که بیش از این، این جلسه را و شما برادران و خواهران عزیز را و مهمانان گرامى را معطّل کنم. امیدوارم که به بحثهاى مفید و ممَتِّعى در این باره برسید. من همین قدر بگویم که حافظ همچنانى که تا امروز شاعر همه‌ى قشرها در کشور ما بوده، بعد از این هم شاعرِ همه خواهد ماند و امید است که هر چه بیشتر ما توفیق پیدا کنیم که معارف این شاعر بزرگ را از اشعارش بفهمیم و شخصیت او را بیشتر درک کنیم و آن را پایه‌ى خوبى قرار بدهیم براى پیشرفت معرفت جامعه‌ى خودمان و فرهنگ کشورمان.

بزرگداشت حافظ

بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه‌ى او

به سمع پادشه کامکار ما نرسد

بهترین فاتحه‌ى سخن، در بزرگداشت این عزیز همیشگى ملت ایران و درّ یگانه‌ى فرهنگ فارسى، سخنى بود از خود او، که این غزل را به عنوان ارادتى به خواجه‌ى شیراز و شاعر همه‌ى عصرها و قرنهایمان در حضور شما عزیزانبرادران و خواهران و میهمانان گرامى خواندم و در حقیقت توصیفى براى خود حافظ شیرازى است.

ناشناخته بودن حافظ

البته در جامعه‌ى ما و در بیرون از کشور ما، درباره‌ى حافظ، سخنها گفتند و قلمها زدند و به دهها زبان دیوان او را برگرداندند و دهها کتاب در شرح حال او یا دیوان او نوشتند؛ امّا همچنان حافظ به صورت کامل، ناشناخته است. این را اعتراف مى‌کنیم و بر اساس این اعتراف باید حرکت کنیم و این کنگره بزرگترین هنرش این خواهد بود ان‌شاءاللَّه که در این راه گامى به جلو باشد.در این کنگره،اساتید بزرگ، شعرا، ادبا و صاحب فضیلتان و افراد صاحب‌نظر بحمداللَّه زیادند. باید بگویند و بسرایند و بنویسند و پس از این جلسه هم، باید این حرکت ادامه پیدا کند.

دلیل عظمت اشعار

البته اگر بگویم بکوشید تا مثل حافظ بسرایید، مى‌ترسم نشود. مثل حافظ نه قبل و ‏نه بعد از او کسى نیامده است. حقیقتا هیچ کس نتوانسته مثل حافظ غزل بگوید. ‏حافظ مقوله‌ى دیگرى است و بالاتر از همه است. تصور من این است که حافظ شعرش را صد بار پرداخت کرده است. به همین دلیل ‏غزل‌هاى او در حد اعلاى یکدستى و صافى است. اصلا ممکن نیست که شعر به ‏محض صادر شدن از طبع، خود به خود صاف و بى‌غل و غش باشد. بالاخره مقدارى ‏پرداخت لازم دارد. البته این را هم فراموش نکنید که اگر شعر «جوهر» نداشته باشد، ‏هرچه پرداختش کنید، چیزى درنمى‌آید.

حافظ، انصاف و عدم تعصب

نمى‌شود باور کرد کسى مانند حافظ شصت، هفتاد سال عمر کند، اقلا پنجاه سال ‏شعر بگوید و فقط به قدر همین دیوانى که از او بر جا مانده است، شعر گفته باشد. آیا ‏این قابل باور است؟!مى‌شود قبول کرد که حافظ با آن طبع شعر والاى خود، پنجاه ‏سال شعر بگوید و فقط توانسته باشد پانصد غزل ارائه دهد؟! قابل باور نیست! ‏مى‌خواهم این طور بگویم که حافظ اقلا ده برابر آنچه که از او باقى مانده، شعر گفته؛ ‏اما نه برابرش را دور ریخته است! چنین بوده که حافظ، حافظ شده است؛ کما این‌که ‏اگر برخى از شعراى مکثار گذشته هم بدین نحو به تصفیه‌ى شعر خود مى‌پرداختند، ‏حداقل حافظ دوم یا شاعر بلند مرتبه‌اى مى‌شدند. به عنوان مثال، غزلهاى خوب و ‏درجه‌ى یک صائب تبریزى، معلوم نیست خیلى به غزل حافظ باج بدهد؛ اما در ‏شعرهاى بدش گم شده است! یا مثلا حزین لاهیجى، اگر از چند هزار غزل خود، ‏پانصد غزل ناب و درجه‌ى یک برمى‌گزید و ارائه مى‌کرد، معلوم نبود شعرش با شعر ‏حافظ، آن قدرى که الان تفاوت دارد، تفاوت مى‌داشت. مقصود این است که هر کس ‏شعر بد خود را پاره کرد و دور ریخت و حتى در بایگانى ذهن، نگه نداشت، او برده ‏است!‏

پشتوانه فلسفی و فکری حافظ

این‏که هنرمند در چه سطحی از اندیشه قرار دارد تا بتواند همه و یا بخشی از آن حقیقت را ببیند و بشناسد بحث دیگری است البته هرچه اندیشه و فکر و درک عقلانی بالاتر باشد می‏تواند به آن درک ظریف هنری کیفیّت بیشتری بدهد حافظ شیرازی صرفاً یک هنرمند نیست بلکه معارف بلندی نیز در کلمات او وجود دارد این معارف هم فقط با هنرمند بودن به دست نمی‏آید بلکه یک پشتوانه فلسفی و فکری لازم دارد باید متّکا یا نقطه عزیمت و خاستگاهی از اندیشه والا این درک هنری و سپس تبیین هنری را پشتیبانی کند.

آشنایی با قرآن دلیل اسوه بودن حافظ

شما اگر بخواهید به لوازم اسوه بودن و الگو بودن عمل کنید بایستى معرفت دینى و معرفت اسلامى خودتان را عمق ببخشید و این در گذشته‌ى شعر ما وجود داشته. شما نگاه کنید شاعران برجسته‌ى ما اغلب حالا نمیگویم همه اینجورند از فردوسى بگیرید تا مولوى و سعدى و حافظ و جامى.

... حافظ اگر افتخار نمیکرد به حافظ قرآن بودن تخلص خودش را حافظ نمیگذاشت. او جزو حفّاظ قرآن است "قرآن ز بر بخوانم با چهارده روایت". حالا «قرّاء» ما که با اختلاف قرائت هم میخوانند معمولاً دو تا سه تا روایت بیشتر نمیتوانند بخوانند اما او میتوانسته با چهارده روایت قرآن را بخواند که خیلى عظمت دارد. این آشنائى با قرآن در غزل حافظ مشهود است براى کسى که آن را بفهمد.

ارادت به حافظ

من امروز مایل بودم بتوانم یک بحث مورد قبول خود - حداقل - در این مجمع شما داشته باشم. ارادت به حافظ و احساس مسؤولیت در مقابل پیام حافظ و جهان‌بینى او و نیز زبان او، من را وادار مى‌کند و مى‌کرد به شرکت در این اجتماع و همکارى با شما؛ امّا وقت و گرفتاریهاى من به من اجازه نداده‌اند و نمى‌دهند که آن چنان که دلخواه یک دوستدار حافظ است، درباره‌ى او حرف بزنم و بیان کنم. در استعجال، با کمک از حافظه و از حافظ، مطالبى را آماده کرده‌ام که عرض کنم.

آن چنان که من جمع‌بندى مى‌کنم از دیوان او و ازمجموعه‌ى سخن او شعر حافظ در اوج هنر فارسى است و از جهات مختلف در حد اعلاست. این بحث که بهترین شاعر فارسى کیست، تاکنون بحث بى‌جوابى مانده و شاید بعد از این هم بى‌جواب بماند؛ امّا مى‌توان ادعا کرد که به اوج سخن حافظ -یعنى به اوجى که در سخن حافظ هست - هیچ سخن دیگرى نرسیده است. نه این‌که مرتبه‌ى شعر حافظ در همه‌ى غزلیات و سروده‌ها مرتبه‌اى است والاتر از دیگران، بلکه بدین معنا که در بخشى از این مجموعه‌ى گرانبها و نفیس، اوجى وجود دارد که شبیه آن را در کلام دیگران انسان مشاهده نمى‌کند.

استحکام سخنان حافظ

باید استنتاج کنیم که این غزل، این سخن، در حد اوج است و در دیوان حافظ، از این قبیل بسیار است. آن چنان استحکام سخن در غزل حافظ، چشم را به خود جلب مى‌کند که کسانى که بر روى خصوصیات لفظى سخن کار مى‌کنند - منهاى مسائل معنوى - بلاشک یکى از چیزهایى که آنها را مبهوت مى‌کند، همین استحکام سخن حافظ است.

تصویرگرى حافظ

تصویرگرى حافظ، یکى از برجسته‌ترین خصوصیّات اوست.

شورآفرینى حافظ

از جمله‌ى خصوصیّات زبان حافظ، شورآفرینى است. شعر حافظ شعر پرشور و شورانگیز است. با این‌که شعر غزلى - در برخى از اشکالش که شاید صبغه‌ى غالب هم داشته باشد - شعر رخوت و بى‌حالى است؛ امّا شعر حافظ، شعر شورانگیز و ولوله‌آفرین است.

مضامین سرشار

خصوصیت دیگر این است که شعر حافظ، سرشار از مضامین است - چه مضامین ابتکارى و چه مضامین شعراى گذشته - که آنها را با بهترین بیانى و غالباً با بهتر از بیان خودشان، ادا کرده است. چه شعراى عرب و چه شعراى پیش از خودش مثل سعدى و چه شعراى معاصر خودش مثل خواجو و سلمان ساوجى که گاهى مضمونى را از آنها گرفته و به زیباتر از بیانى از بیان خود آنها، آن را ادا کرده است.اینى که گفته مى‌شود که در شعر حافظ مضمون نیست، این ناشى از دو علت است: یکى این‌که مضامین حافظ آن قدر بعد از او تکرار شده و تقلید شده که امروز که ما آن را مى‌خوانیم، به گوشمان تازه نمى‌آید. این گناه حافظ نیست این مدح حافظ است که شعر او و سخن او و مضمون او، آن قدر دست به دست گشته و همه او را گفتند و گرفتند و تقلید کردند که امروز یک حرف تازه به گوش نمى‌آید و دوم این‌که: زیبائى سخن و صافى سخن، آن چنانى که مضمون در او گم مى‌شود، بر خلاف بسیارى از گویندگان سبک هندى که مضامین عالى را به کیفیتى بیان مى‌کنند که زبان سبک هندى این البته این، نقص آن سبک هم نیست، در آن‌جا هم در جاى خود بحث دارد و نظر هست که آن‌جا یکى از کمالات سبک هندى است.به‌هرحال در آن‌جا برجسته است. مضمون در شعر حافظ، آن چنان هموار و آرام بیان شده، مضمون که به چشم نمى‌آید.

کم‌گویى و گزیده‌گویى حافظ

کم‌گویى و گزیده‌گویى، خصوصیت دیگر شعر اوست. یعنى حقیقتاً جزء برخى از ابیات حافظ یا بعضى از غزلیات و قصائدى که غالباً هم معلوم مى‌شود که مربوط به اوضاع و احوال خاص خودش هست یا مدح این و آن هست که راجع به این مدح هم بعد اگر یادم ماند مطلبى عرض خواهم کرد؛ در بقیه‌ى دیوان، نمى‌شود جایى را پیدا کرد که انسان بگوید توى این غزل، اگر این یک بیت نبود، بهتر بود، کارى که با دیوان خیلى از شعرا این کار مى‌شود. انسان دیوانهاى بسیار خوب را - از شعراى بزرگ - مى‌خواند، مى‌بیند توى این قصیده‌ى به این قشنگى، تو این غزل به این شیوائى، این بیت زیادى است! اگر نبود، یکدست‌تر بود، بهتر بود. در شعر حافظ، چنین چیزى را آدم نمى‌تواند پیدا کند.

کیفیت بیان حافظ

روانى، صیقل‌زدگى الفاظ، ترکیبات بسیار شیرین و لحن زبان شیرین، یکى از خصوصیّات استثنائى حافظ است. با این‌که کیفیت بیان او - همچنان که در شعر منسوب به او هست - بسیار شبیه به خواجوست؛ یک جاهایى انسان شعر خواجو را وقتى مى‌خواند مى‌بیند که شبیه شعر حافظ و قابل اشتباه است. امّا شیرینى بیان حافظ، در مجموع دیوان، در هیچ دیوان دیگرى از دیوانهاى فارسى- تا آن‌جائى که بنده دیدم و احساس کردم مشاهده نمى‌شود.

بعضى حافظ را متهم کردند به تکرار، باید عرض کنم تکرار حافظ، تکرار مضمون نیست، تکرار ایده‌ها و مفاهیم است. یک مفهوم را به زبانهاى گوناگون تکرار مى‌کند. نمى‌شود این را گفت تکرار مضمون.

موسیقى عبارات

موسیقى عبارات حافظ و گوش‌نوازى این کلمات، خود یک خصوصیت دیگرى است. شعر را به سبک معمولى وقتى که بخوانند، گوش‌نواز است. چیزى که در شعر فارسى، نظیرش انصافاً کم است. بعضى از غزلیات دیگر هم البته همین جور است. در معاصرین او، خواجو همین‌جور است. بسیارى از غزلیات سعدى همین جور است. بعضى از مثنویات همین جور است. امّا در حافظ، این یک صبغه‌ى عمومى است.

روانى و رسایى حافظ

یکى از خصوصیّات شعر حافظ، روانى و رسائى است که هر کسى که با زبان فارسى آشنا باشد شعر حافظ را مى‌فهمد. شما شعر حافظ را با زبان معمولى به یک آدمى که هیچ سواد هم نداشته باشد وقتى که بخوانید، برایش، راحت مى‌فهمد؛

... مى‌گوید هنوز زبان غزلى ما، مدیون حافظ است و همین هم درست است یعنى؛ امروز شیواترین غزل ما، آن غزلى است که شباهتى به حافظ مى‌رساند. نمى‌گویم اگر کسى درست، نسخه‌ى حافظ تقلید کند؛ این بهترین غزل خواهد بود. نه، تطوّر زبان و تحوّل سبکها و پیشرفت شعر، یقیناً ما را به جاهاى جدیدى رسانده و حقّ هم همین است. امّا در همین شعر غزلى ناب پیشرفته‌ى امروز، آن جایى که شباهتى به حافظ و زبان حافظ در او هست، انسان احساس شیوائى مى‌کند.

استفاده‌ى شجاعانه‌ى از لهجه‌ى محلّى

از جمله‌ى چیزهایى که من به نظرم رسید که جا دارد روى این کار بشود، در شعر حافظ استفاده‌ى شجاعانه‌ى از لهجه‌ى محلّى است با ظرافت؛ یعنى از لهجه‌ى شیرازى در شعرى با آن عظمت استفاده کرده حافظ که موارد زیادى دیده مى‌شود.

درخشان ترین ستاره‌ى فرهنگ فارسى

حافظ بدون شک، درخشان ترین ستاره‌ى فرهنگ فارسى است - شعر فارسى، - در طول این چندین قرن تا امروز نداریم هیچ شاعرى را که به قدر حافظ، در اعماق و زوایاى جامعه‌ى ما و ذهن و دل ملت ما نفوذ کرده باشد و حضور داشته باشد. شاعرِ همه‌ى قرنهاست و همه‌ى قشرهاست. از عرفاى بى‌خود از خودِ مجذوبِ جلوه‌هاى الهى، تا ادیبان و شاعران خوش‌ذوق، تا رندان بى‌سر و پا و تا مردان و زنان معمولى جامعه‌ى ما، هر کدام در حافظ سخن دل خود را یافتند و به زبان او، شرح حال و وصف حال خود را سرودند. شاعرى که دیوان او تا امروز هم، پرفروشترین کتاب و پرنشرترین کتاب، بعد از قرآن است و دیوان او در همه جاى این کشور و در بسیارى از خانه‌ها - یا بیشتر خانه‌ها - با قداست و حرمت، در کنار کتاب الهى گذاشته شده است. شاعرى که لفظ و معنا را و قالب و محتوا را با هم به اوج رسانده و در هر مقوله‌اى که سخن رانده، زبده‌ترین و موجزترین و شیرینترین را گفته است.

زبان فاخر حافظ

ما حافظ را فقط به عنوان یک حادثه‌ى تاریخى ارج نمى‌نهیم، بلکه حافظ همچنین حامل یک پیام و یک فرهنگ است. دو خصوصیت وجود دارد که به ما حکم مى‌کند که از حافظ تجلیل کنیم و یاد او را زنده کنیم. اول: زبان فاخر اوست که همچنان در قله‌ى زبان فارسى و شعر فارسى است و ما این زبان را باید ارج بنهیم و از آن معراجى بسازیم به سوى زبان پاکِ پیراسته‌ى کامل والا؛ چیزى که امروز از آن محرومیم.

انس شعرای سبک هندى با حافظ

یک نکته‌ى دیگر هم عرض بکنم این قسمت مربوط به شعر را خاتمه بدهم و آن‌که نشانه‌هاى سبک هندى را هم در غزل حافظ بنده مشاهده مى‌کنم، یعنى؛ ریشه‌هاى سبک هندى را مى‌شود فهمید و ارادت صائب و نظیرى و عُرفى و کلیم - این شعراى بزرگ سبک هندى - به حافظ، احتمالاً به معناى انس زیادى اینها با زبان حافظ است.

بنابراین در زمینه‌ى مسائل شعر حافظ، بحثها و حرفهاى زیاد و خصوصیّات ممتازى هست که اساتید و نویسندگان روى این، کار کردند؛ باز هم باید کار بکنند. - من همین جا از فرصت استفاده کنم؛ توصیه کنم براى کار روى دیوان حافظ، از جهات مختلف. با این‌که کارهاى خوبى نسبتاً شده، جاى برخى از کارها خالى است. مثلاً "کشف‌الکلمات"حافظ ما نداریم. یعنى شما اگر چنانچه یک کلمه‌اى را بخواهید در حافظ جستجو کنید دارید؟... آقاى دکتر شهیدى مى‌فرمایند داریم. خب این هم از بى‌سعادتى‌هاى ماست که به قول مرحوم آقاى جلال همائى «تا یک ورق از کلیله در گوشم شد سیصد ورق از شفا فراموشم شد» تا یک ورق از کارهاى روزمرّه‌ى سیاسى را ما دست گرفتیم به قول ایشان سیصد ورق از کتاب و درس و بحث و...پس خوب است من نگویم، پیشنهاد نکنم. بعد خصوصى به برادران مى‌گویم، ممکن است هر چى که به ذهن من رسیده، قبلاً انجام شده باشد. 

شعر در خدمت ارزشها

در موسیقى سنتى، شعر حافظ یا سعدى خوانده مى‏شود، ولى این کافى نیست؛ باید شعر خوب خوانده شود؛ چیزى که وقتى مستمع شنید، این هنر در خدمت ارزشهاى انقلابى و اسلامى قرار گرفته باشد. این، مخصوص انقلاب هم نیست. هر جامعه و هر انسان و هر مجموعه‏ى بشرى‏اى، مى‏خواهد که هنر در خدمت ارزشهاى مقبول خودش قرار بگیرد. این جرم نیست که اسلامیها مى‏خواهند هنر در خدمت ارزشهاى اسلامى قرار بگیرد. همه‏ى مکاتب و همه‏ى جوامع دنیا، همین‏طورند. ارزشهایى در ذهنشان وجود دارد که با ارزشهاى دیگرى فرق دارد. آنان هنر نقاشى، طراحى‏هاى گوناگون، شعر، موسیقى و همه چیز را در خدمت این ارزشها قرار مى‏دهند. این، یک توقع زیادى نیست که جامعه‏ى اسلامى چنین انتظارى داشته باشد. 

حافظ نقش آفرین تمدن بزرگ اسلامی

بدون‌ تردید اسلام‌ تمدنی‌ را آفرید که‌ بیش‌ از چهار قرن‌ بخش‌ اعظم‌ دنیای‌ زمان‌ خود را پوشش‌ داد و تمدن‌ امروز ثمره‌ دانشی‌ است‌ که‌ تمدن‌ اسلام‌ آن‌ را به‌ ملتها و نسلهای‌ بعد آموخت‌ قرون‌ وسطا به‌ مفهوم‌ دوران‌ سیاهی‌ و تاریکی‌ متعلق‌ به‌ اروپاست‌ و در تاریک‌ترین‌ دوران‌ قرون‌ وسطای‌ اروپا بزرگترین‌ دانشمندان‌ نویسندگان‌ شعرا و فیلسوفان‌ جهان‌ در ایران‌ و از میان‌ ملت‌ مسلمان‌ ما تمدنی‌ بزرگ‌ را به‌ وجود آوردند که‌ ابو علی‌ سینا فارابی‌ بیهقی‌ فردوسی‌ حافظ و خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ در زمره‌ آنها هستند. 

عظمت هنر حافظ

یکى از رازهاى موفقیت قرآن هنرى بودن آن است. قرآن خیلى در اوج هنر است فوق‏العاده است واقعاً آن وقت مردم را مسحور کرد والّا اگر پیامبر اکرم بدون زبان هنرى مى‏نشست با مردم همین‏طور حرف مى‏زد البته عدّه‏اى علاقه‏مند پیدا مى‏کرد اما آن صاعقه آن رعد و برق و آن توفان دیگر به وجود نمى‏آمد. این هنر است که این کارها را مى‏کند. آثار هنرى این‏گونه است. الان هم که آدم شعر حافظ را مى‏خواند مى‏بیند چیز عظیمى است تأثیرگذار است.

عظمت حافظ در زبان و ادبیات فارسی

فاتحه‌ای می‌خواندیم و زیر لب نیت می‌کردیم. منتظر می‌نشستیم تا حافظ به غزلی مهمان‌مان کند. دیوان حافظ که گشوده می‌شد، همه دل می‌دادند به ابیات دلنشینش و هرکس از این دریا، به قدر وسعش بهره می‌برد. بعد از یک‌بار شنیدن غزل، نوبت به تفسیر می‌رسید. آن وقت هر بیت شنیدنی‌تر می‌شد.

... کسى مثل حافظ، با آن شعر زرین مرصع که باید گفت واقعا نشان‌دهنده‌ى اوج سخن ‏فارسى است؛ یعنى هرچه من در تاریخ ادبیات خودمان نگاه مى‌کنم، نمى‌توانم سخن ‏دیگرى به اوج سخن حافظ پیدا کنم که همه‌ى خصوصیات لازم در یک کلام زیبا و والا را ‏داشته باشد - همه‌ى خصوصیات در شعر حافظ وجود دارد و در آن مى‌شود پیدا کرد.

حافظ گوهر درخشان

در باب ادبیات و هنر سعدی و حافظ دو گوهر درخشان بر پیشانی زبان فارسی و ادبیات فارسی هستند این چیزی نیست که کسی بخواهد آن را معرفی کند در دانشهای مختلف هم شخصیتهای عظیمی از این استان برخاسته‏اند که هر کدامی در دوره‏ی خود و عصر خود یگانه بوده‏اند چه در فلسفه چه در فقه چه در ادبیات و نحو چه در هنر چه در تفسیر و لغت چه در رشته‏هایی مانند ستاره‏شناسی و فیزیک و پزشکی نام بردن شخصیتهایی که در این علوم متنوع هر کدامی به قله رسیدند و جزو سرآمدان زمان خود بودند و معرفی یکایک این بزرگان در یک محفل دیگر و نوع دیگری از دیدار اقتضاء دارد این‏جا همین اندازه اشاره کافیست.

جفای به حافظ

خب، یک بحث دیگر درباره‌ى جهان‌بینى حافظ است. در باب جهان‌بینى حافظ، بحثهاى زیادى شده بنده هم در این زمینه نظرى دارم که عرض مى‌کنم. مطمئناً در این جلسه هم بحثهاى مختلفى خواهد شد و نظرات گوناگونى ابراز خواهد شد و حالا که مسأله اختلاف ‌انگیز هست و مورد بحث هست؛ چه بهتر که کسانى دور از تعصّب، دور از پیش‌داورى حقیقتاً بروند وارد دیوان حافظ بشوند تا جهان‌بینى این مرد بزرگ را به صورت قطعى و مسلّم بیاورند بیرون. متأسّفانه در دوره‌ى اخیر در این چهل، پنجاه سال اخیر - کتابهایى نوشته شد که در این کتابها، این بى‌نظرى و بى‌غرضى رعایت نشد و مطالبى نوشته شد و گفته شد که حقاً و انصافاً بعضى از آنها، جفاى به حافظ است. بعضى اهانت به حافظ است. بعضى بى‌بصرى در مقابل حافظ است و انسان حیرت مى‌کند که چرا بایستى این حرفها به ذهن کسى خطور کند؟!حافظ را کافر و بى‌دین و زندیق و منکر آخرت و از این قبیل چیزها معرّفى کردند! آن کسى که زیباترین اشعارش، اشعار عرفانى است یا لااقل اشعار عرفانى، جزو زیباترین اشعار اوست.

جهان‌بینى حافظ

جهان‌بینى حافظ، جهان‌بینى عرفانى است بلاشک. آن کسى که اشعار عرفانى‌اى را مى‌گوید که نظیر او در باب عرفان تاکنون گفته نشده او نمى‌تواند جهان‌بینى‌اى غیر از جهان‌بینى عرفانى داشته باشد. اگر چه ممکن است در مدتى از دوران عمرش به این جهان‌بینى هنوز نرسیده باشد.اوّلاً بارزترین مظهر این جهان‌بینى در کلام حافظ عشق استامکان ندارد کسى بدون پایه‌ى والائى از عرفان این جور حرف بزند. در مباحث عرفان نظرى، وحدت وجود که یکى از اصلى‌ترین مباحث عرفان است، در کلمات حافظ فراوان دیده مى‌شود. البته باز هم نمى‌توانم خوددارى کنم از اظهار تأسّف، از این‌که بعضى از نویسندگان و ادباى محقّقى که با وجود مقام والاى تحقیق در ادبیات، از عرفان - عرفان نظرى - اطلاعى ندارند و در آن کارى نکردند!وحدت وجود را که به حافظ نسبت داده شده، به معناى همه‌خدائى که ناشى از عدم درک درست مسأله است، تعبیر کردند و آن را جزو شَطَحیاتى دانستند که بر زبان حافظ -مثل بعضى از عرفاى دیگر - صادر مى‌شده و نه یک بینش و طرز فکر و جهان‌بینى!

آن رند مورد تصویر آن آقایان، این چه طور مى‌تواند به دنیا و مافیها بى‌اعتنا باشد؟! اگر همان شاه شجاع و حتّى همان امیر مبارزالدین منفور پیش حافظ، اگر پولى به حافظ مى‌داد، آن حافظى که آنها تصویر مى‌کنند، مطمئناً آن پول را از او مى‌گرفت و مى‌رفت و صرف مى مى‌کرد و مى‌خورد و مى‌خوراند و مى‌نوشید و مى‌نوشانید. این‌که بى‌اعتنائى به دنیا تویش درنمى‌آید. بى‌اعتنائى به دنیا مال آن انسان مستغنى است. کى مستغنى است؟ آن کسى که دلش با خدا آشناست.الهى منعمم گردان به درویشى و خرسندى این مال یک آدم رندِ عرق خورِ پلاسِ درِ خانه‌ى عرق‌فروش نیست! آن چهره‌ى زشتى که بعضى ترسیم مى‌کنند از حافظ، این مال یک عارف پاک‌باخته است استغنا، بى‌اعتنائى به دنیا.

عدم علاقه به فلسفه

از جمله‌ى خصوصیّات عارفانه‌ى حافظ در دیوانش، سوء ظنّ او به استدلال است.حافظ هم همین مضمون را در غزلهاى متعددى گفته است: «که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمّا را» یعنى از راه حکمت نمى‌شود فهمید.

سالوس‌ستیزى حافظ

بحث سالوس‌ستیزى حافظ هم از همین قبیل بحث عرفانى است. یکى از بیت‌الغزلهاى دیوان حافظ، سالوس‌ستیزى است. دشمن نفاق و دورنگى است و تزویر در هر که که باشد؛ چه در شیخ، چه در صوفى، چه در امیر. براى او فرق نمى‌کند؛ با تزویر مخالف است. این هم ناشى از همان دید عرفانى است.

آزادگى‌اى که در حافظ مشاهده مى‌شود، ناشى از همین بینش عرفانى است و البته اخلاقیات حافظ هم بخشى از جهان‌بینى حافظ است که بحث اخلاقیات در دیوان حافظ هم از جمله‌ى چیزهایى بود که من مایل بودم توصیه کنم به این‌که اگر رویش کار نشده، کار بشود. که توصیه‌هاى اخلاقى حافظ از دیوان او استخراج بشود و اینها بیان بشود و شرح بشود.

معارف حافظی

دوم معارف حافظى است که خود او تکرار مى‌کند که از نکات قرآنى استفاده کرده است. قرآن درس همیشگى زندگى انسان است و دیوان حافظ مستفاد از قرآن است و خود او اعتراف مى‌کند که نکات قرآنى را آموخته و زبان خودش را به آنها گشوده است. پس محتواى شعر حافظ آن‌جا که از جنبه‌ى شعرى محضْ خارج مى‌شود و قدم در وادى بیان معارف و اخلاقیات مى‌گذارد، یک گنجینه و ذخیره است براى ملت ما امروز و نسلهاى آینده و همچنین براى ملتهاى دیگر؛ چون معارف والاى انسانى مرز نمى‌شناسد. پس بزرگداشت از حافظ، بزرگداشت از فرهنگ قرآنى و اسلامى و ایرانى است و بزرگداشت از آن اندیشه‌هاى نابى است که در این دیوان کوچک، گردآورى شده و به بهترین و شیواترین زبان، ادا شده است.

ارادت به حافظ

من امروز مایل بودم بتوانم یک بحث مورد قبول خود حد اقل در این مجمع شما داشته باشم. ارادت به حافظ و احساس مسئولیت در مقابل پیام حافظ و جهان‌بینى او و نیز زبان او، من را وادار مى‌کند و مى‌کرد به شرکت در این اجتماع و همکارى با شما؛ امّا وقت و گرفتاریهاى من به من اجازه نداده‌اند و نمى‌دهند که آن‌چنان‌که دلخواه یک دوستدار حافظ است، در باره‌ى او حرف بزنم و بیان کنم.

نقش ادبیات در فرهنگ

اگر شما امروز به هند تشریف ببرید و با مردمِ غیر طبقات پایین انگلیسى حرف بزنید، همه آن را مى‌دانند؛ چون زبانشان است. زبان رسمى، زبان دولتى و زبان ادارى، زبان انگلیسى است؛ یک روز همینها زبان فارسى بوده است؛ یعنى زبان رسمى، زبان حکومت، زبان دیوان، زبان مراسلات و احکام و قوانین، فارسى بوده است. حالا ما مى‌خواهیم این را برگردانیم؛ به چه وسیله‌یى مى‌شود این زبان را برگرداند؟ ما گلستان سعدى و دیوان حافظ و کتابهاى فارسىِ همان چیزهایى که از نسلهاى گذشته، این زبان و ادبیات و فرهنگ را دارند منتقل مى‌کنند، مى‌فرستیم؛ آنها هم استقبال مى‌کنند و مى‌خوانند؛ این نقش ادبیات است، که به نظر بنده بسیار حایز اهمیت است؛ این را شما باید در محیطهاى ادبیاتى اثبات کنید.

برداشت از اشعار حافظ

در کدام خانه و کدام ده و کدام محله، شاهنامه نبود یا خوانده نمى‌شد؟ همه جا مى‌خواندند و منافاتى هم با مفاهیم اسلامى نمى‌دیدند. حافظ هم همین‌طور است. در دیوان حافظ هم با این‌که سخن از مى و معشوق و پیاله و این حرفهاست، در عین حال مردم بین آن اشعار و مفاهیم مذهبى منافاتى نمى‌دیدند؛ یعنى از اشعار حافظ واقعاً همان برداشت عرفانى را مى‌کردند؛ اگرچه بنده به آن شدت قبول ندارم که همه‌ى شعرهاى حافظ عرفانى است. على‌اىّ‌حال، هم در نقدهایتان، هم در برنامه‌سازیهایتان، هم در گزینش متنهایتان، آن جنبه‌هاى ارزشىِ اسلامى را رعایت کنید.

حقایق اشعار حافظ

حافظ که آن غزلیات را مى‌گفت - «دوش دیدم که ملائک درِ میخانه زدند»، یا «دوش مى‌آمد و رخساره برافروخته بود» - غزلیاتش واقعى بود؛ تخیلى نبود. بنده اکثر غزلیات حافظ را عرفانى مى‌دانم؛ یعنى حقیقتاً او دوش دیده بود که ملائک درِ میخانه زدند. او مکاشفه و درکى داشت و حقیقتى را مى‌دید که آن حقیقت با زبانهاى معمولى اصلاً قابل گفتن نیست. در زبان معمولى، هر تعبیرى را به‌کار ببرند، نمى‌تواند عظمت آن مفاهیم و را بیان کند، یا حتّى به آن اشاره‌یى بکند. اشعارى که امام مى‌سرود، با توجه به همین مفاهیم و حقایق بود. امام خمینى، یک فقیهِ ورعِ مقدسِ آن‌طورى، مى‌بینید که از خال لب و از کمان ابرو و امثال این واژه‌ها حرف مى‌زد؛ اینها اشعار واقعى است؛ اما این چیزى که در زمان ما از شعر حافظ تقلید مى‌شود، پندارى است؛ چون شاعر اصلاً درک و حس نکرده و دارد به تقلید از شعر او شعر مى‌گوید. 

لزوم گسترش زبان فارسی

مقام معظم رهبری زبان فارسی را حامل مجموعه عظیمی از میراث بشری دانستند و فرمودند بخش عظیم و غیر قابل اغماضی از مواریث کهن بشریت اعم از فلسفه دین علم اخلاق عرفان و سیاست به وسیله زبان فارسی منتقل شده است که دست یافتن به آن بدون اطلاع از این زبان آسان نیست آنچه که مولوی عطار حافظ سعدی فردوسی و دیگر بزرگان علم و ادب فراهم آورده‏اند تنها زمانی می‏تواند مورد استفاده کامل بشریت قرار گیرد که به زبان اصلی یعنی زبان فارسی در اختیار طالبان و پژوهندگان آن گذاشته شود. 

پشتوانه‌ فلسفى و فکرى حافظ

هنرمند باید خود را به حقیقتى متعهد بداند. آن حقیقت چیست؟ این‌که هنرمند در چه ‏سطحى از اندیشه قرار دارد تا بتواند همه و یا بخشى از آن حقیقت را ببیند و ‏بشناسد، بحث دیگرى است. البته هرچه اندیشه و فکر و درک عقلانى بالاتر باشد، ‏مى‌تواند به آن درک ظریف هنرى کیفیت بیشترى بدهد. حافظ شیرازى صرفا یک ‏هنرمند نیست؛ بلکه معارف بلندى نیز در کلمات او وجود دارد. این معارف هم فقط با ‏هنرمند بودن به دست نمى‌آید؛ بلکه یک پشتوانه‌ى فلسفى و فکرى لازم دارد. باید ‏متکا یا نقطه‌ى عزیمت و خاستگاهى از اندیشه‌ى والا، این درک هنرى و سپس تبیین ‏هنرى را پشتیبانى کند. البته همه در یک سطح نیستند؛ توقع هم نیست که چنین ‏باشند.

حافظ به عنوان الگو

آقایانى که این خصوصیات را دارند، به نظر من نباید اکتفا کنند که شاعر خوبى در حد کنونى هستند؛ بلکه همتشان را بگذارند که در حد حافظ و سعدى و مولوى و فردوسى بشوند. عقیده‌ام این است که مى‌شود؛ منتها شروطى دارد که باید عمل بشود. اگر کسى بگوید که ما کجا و حافظ کجا، ما که حافظ نمى‌شویم، باید گفت که اگر حافظ و سعدى و مولوى و فردوسى نمى‌توانید بشوید، سلمان ساوجى و صائب تبریزى که مى‌توانید بشوید؛ اگر چه من صائب را کمتر از آن اولیها نمى‌دانم. به نظر من، مایه‌هاى استعدادى در این حد هست که در رده‌هاى جوان، یک شاعر ماندگار تاریخ داشته باشیم. البته این شرایطى دارد.  

[ماندگاری حافظ][40]

شهریار قطعاً ماندنى است. از آن شعرایى است که مثل سعدى و حافظ و از این قبیل در دورانهاى بعد از دوران خودش معروفتر و بزرگتر خواهد شد. لذا هرچه آقایان درباره‌ى او انجام دهند از نظر ما زیاد نیست.

بیان عظمت صائب با استفاده از جایگاه حافظ

اما از لحاظ تاریخی این حرف حرف غلطی است که ما بگوییم در دوره صفویه شعر و ادبیّات تنزّل و انحطاط پیدا کرده است من می‏بینم که هنوز هم به تبع همان دوران در تلویزیون و رادیو و این‏جا و آن‏جا گاهی همین مطالب را می‏گویند نخیر دوران صفویه دوران انحطاط نیست بعد از حافظ هیچ غزلسرایی به عظمت صائب نیامده است بعد از رودکی هیچ شاعری به تعداد صائب شعر نگفته است دویست هزار بیت شعر دارد البته شاعرِ حسابی که بشود روی شعرش ایستاد و از شعرش دفاع کرد مورد نظر است والّا شاعران جفنگ‏گو هرچه بخواهید می‏گویند هیچ شهری به قدر اصفهان در خودش شاعر و هنرمند و فاضل و فیلسوف و فقیه نداشته است این چه حرفی است.

انس با حافظ

پدر و مادرم، پدر و مادر خیلى خوبى بودند. مادرم یک خانم بسیار فهمیده، باسواد، کتابخوان، داراى ذوق شعرى و هنرى، حافظ شناس - البته حافظ شناس که مى‌گویم، نه به معناى علمى و اینها، به معناى مأنوس بودن با دیوان حافظ -و با قرآن کاملاً آشنا بود و صداى خوشى هم داشت.بعضى از شعرهاى حافظ که هنوز - بعد از سنین نزدیکِ شصت سالگى - یادم است، از شعرهایى است که آن وقت از مادرم شنیدم. 

تمسک به صبر و تقوا

با این حساب راز دیگری از رازهای حفظ انقلاب برای ما مکشوف می‌گردد و آن اینکه با تمسک به دو دستاویز صبر و تقوا می‌توان خود و انقلاب را در عرصه آزمون‌های دشوار و صعب‌العبوری نظیر فتنه انتخابات که در آینده به کمین ما نشسته است رویین‌تن کرد و نیز از تداوم تابش آفتاب رحمت و امداد الهی اطمینان یافت.

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح

ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت

خواندن درست اشعار حافظ

من یادم مى‌آید که یک وقت در مشهد منزل مرحوم فرخ جلسه‌یى در روزهاى جمعه تشکیل مى‌شد و ما هم گاهى در آن شرکت مى‌کردیم. در یکى از آن جلسات، یک نفر هندى - که از اساتید زبان فارسى بود-شرکت کرده بود. در آن جلسه تعریف کردند که ایشان از هند آمده‌اند و استاد زبان فارسى‌اند و بر دیوان حافظ مسلط هستند؛ طرف هم به رویش بالا رفت و شروع به خواندن یک غزل از حافظ کرد؛ اما به قدرى آن غزل را بد خواند که بى‌اختیار همه خنده‌شان گرفت! حالا وقتى من مى‌بینم که بعضى از آقایان دعاها را این‌طورى مى‌خوانند، به یاد آن جلسه و آن غزل حافظ مى‌افتم که آن استاد هندى خوانده بود!

حافظ شاعر درجه یک

قبل از ظهور دعوت اسلام، هر سال یکبار در همین موسم حج و به اصطلاح حج جاهلی آن روز می‌آمدند جمع می‌شدند اشعار را می‌خواندند و با نظر صاحبنظران هفت قصیده را مثلاً انتخاب می‌کردند و به دیوار کعبه می‌آویختند که به آنها می گفتند معلقات سبع، یعنی آویخته‌های هفتگانه که یک سال این قصیده‌ها به دیوار کعبه آویزان می‌ماند. آن زمان این معلقات اوج بیان عرب بود و امروز هم همه‌ی ادبا قبول دارند. قرآن در یک چنین محیطی دارد این حرف را می‌زند که شعرای درجه‌ی یک بودند، مثل اینکه فرض کنید امثال سعدی و حافظ و فردوسی و صائب همه جمع باشند، آنوقت یک نفر بیاید یک سخنی را بگوید و بعد ادعا کند که اگر می‌توانید مثل این سخن بگوئید. مردم مراجعه می‌کنند به این آقای مثلاً سعدی یا حافظ،‌اگر اینها اقرار کردند که ما نمی‌توانیم، معلوم است که سطح عالی سخنوری بشر عاجز از بیان این معناست، پس قبول کنید که از طرف خداست و می‌بینید که این یک راه روشنی است. 

علاقه شهید مطهری به حافظ

مرد بسیار رقیق و ظریفى بود، به شدت تحت تأثیر هیجانات عرفانى و معنوى قرار داشت؛ با دیوان حافظ و اشعار عرفانى مأنوس بود، با قرآن ایشان زیاد مأنوس بود، تصور مى‌کنم اینجور بود که هر شب ایشان تا یک مقدارى قرآن نمى‌خواندند نمى‌خوابیدند، این را من دیده بودم البته در تعدادى از سفرهایى که ایشان [به‌] مشهد داشتند، یا با هم فریمان رفته بودیم، یا در مشهد با ایشان بودیم من دیده بودم که - بیتوته کرده بودیم با هم - دیده بودم که ایشان قبل از این‌که بخوابند حتماً قرآن مى‌خواندند و مى‌خوابیدند.

[1]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[2]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[3]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[4]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[5]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[6]- بیانات در دیدار شعراى استان فارس تاریخ: 30/08/1373

[7]- بیانات در دیدار جمعى از شعرا، به مناسبت سالروز میلاد امام حسن تاریخ: 06/11/1375

[8]- بیانات رهبر معظم رهبری انقلاب اسلامی در دیدار اصحاب فرهنگ و هنر تاریخ: 1380/05/01

[9]- بیانات در دیدار جمعی از شعرا  تاریخ: 1390/05/25

[10]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[11] - بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظتاریخ: 28/08/1367

[12]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[13]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[14]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[15]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[16]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[17]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[18]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[19]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[20]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[21]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[22]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[23]- بیانات در دیدار با اعضای شورای سیاستگذاری صدا و سیما تاریخ: 14/12/1369

[24]- دیدار هیأت امنا مسئولان اساتید و فارغ التحصیلان دانشگاه علوم استراتژیک  تاریخ: 1373/10/05

[25]- بیانات در دیدار صمیمانه رهبر معظم انقلاب اسلامی با جوانان به مناسبت هفته جوان  تاریخ: 1377/02/08

1- بیانات در دیدار استادان زبان فارسى تاریخ: 12/12/1377

[27]- بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با مردم شیراز تاریخ: 1387/02/11

3- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[29]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[30]-بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[31]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[32]-بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ تاریخ: 28/08/1367

[33]- بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ  تاریخ: 28/08/1367

[34]- بیانات در دیدار اعضاى گروه ادب و هنر صداى جمهورى اسلامى ایران تاریخ: 05/12/1370

[35]- بیانات در دیدار اعضاى گروه ادب و هنر صداى جمهورى اسلامى ایران تاریخ: 05/12/1370‌

[36]- بیانات در دیدار اعضاى گروه ادب و هنر صداى جمهورى اسلامى ایران تاریخ: 05/12/1370‌

[37]- دیدار اعضای دومین مجمع بین المللی زبان فارسی  تاریخ: 1377/12/12

[38]- بیانات در دیدار اصحاب فرهنگ و هنر تاریخ: 01/05/1380

[39]- بیانات در دیدار شعرای سازمان تبلیغات اسلامی  تاریخ: 1369/01/31

[40]- بیانات در دیدار اعضای کنگره بزرگداشت استاد شهریاری  تاریخ: 1371/09/11

3- بیانات مقام معظم رهبری در جمع دانشجویان دانشگاه تهران تاریخ: 1377/02/22

[41]- گفت و شنود صمیمانه رهبر معظم انقلاب با گروهى از جوانان و نوجوانان تاریخ: 14/11/1367

[42]- گفت و شنود صمیمانه رهبر معظم انقلاب با گروهى از جوانان و نوجوانان تاریخ: 14/11/1367

[43]- رهبر انقلاب در ضیافت افطاری کارگزان نظام جمهوری اسلامی تاریخ: 28/05/1389

[44]-بیانات در دیدار اعضاى گروه ویژه و گروه معارف اسلامى صداى جمهورى اسلامى ایران تاریخ: 12/12/1370

[45]-تفسیر سوره بقره تاریخ: 02/02/1371

بخش‌هایی از مصاحبه‌ی آیت‌الله خامنه‌ای در مورد شهید مطهری تاریخ: 12/02/1388

ofoghenoor.ir